kayhan.ir

کد خبر: ۱۱۵۴۲۱
تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱۳۹۶ - ۱۸:۰۸
دیدگاه اساتید

انقلابیِ واقعی


انقلابِ اسلامی، که به‌اصطلاح یک انقلابِ اجتماعی بود، «افقِ فکری و فرهنگیِ تازه»‌ای را پیش روی ما قرار داد؛ افقی که از نظمِ مستقرِ قبلی، گسسته بود، بلکه در نقطه مقابلِ آن قرار داشت. در این فضای نو، «ارزش‌ها»یی شکفتند و روییدند که ریشه در «تلقّیِ قدسی از عالَم و آدم» داشتند و واقعیّت‌ها را به گونه‌ای متفاوت، تفسیر می‌کردند. خودِ انقلابِ اسلامی به عنوانِ یک واقعیّت، برخاسته از همین «نگاهِ نوپدید» بود، و از این‌رو، کسانی که نتوانستند این «نگاه» را فهم کنند، از فهمِ «انقلابِ اسلامی» نیز بازماندند و در مقامِ تحلیل و توضیحِ آنچه که رخ داده بود، به بیراهه رفتند.
در دوره‌ پیشاانقلاب، انقلابی کسی است که با تکیه بر چنین نگاهی، به جریانِ انقلابی می‌پیوندد و مبارزه می‌کند تا انقلاب، کامیاب و غالب شود؛ و در دوره‌ پساانقلابی نیز، انقلابی کسی است که همچنان بر همان ارزش‌های انقلابی اصرار می‌ورزد و آنها را فریاد می‌زند. نیروی انقلابی در دوره‌ پساانقلاب، باز هم انقلابی فکر و عمل می‌کند و به دنبالِ بهانه‌هایی برای «عبور از انقلاب» نیست، بلکه سخت معتقد است که در دوره‌ پساانقلابی، همچنان باید ارزش‌های انقلابی، مسلّط و معتبر باشند و از هیچ یک از آنها، حتّی اندکی عقب‌نشینی نشود. به این ترتیب، دوره‌‌ پساانقلاب، دوره‌ «پایان یافتن» و «منقضی شدنِ» انقلاب نیست، بلکه دوره‌ای است که متأثّر از انقلاب است و انقلاب آن را رنگ‌آمیزی و مهندسی کرده است. «تاریخِ پساانقلاب»، در امتدادِ «تاریخِ انقلاب» و ذیل آن است، نه مستقل و بریده از آن. به عبارتِ دیگر، دوره‌ پساانقلاب، بر اساسِ نظامِ معنایی و افقِ معرفتی که انقلاب آفریده است، طراحی می‌شود و انقلاب بر آن، سایه‌گُستر است. به این سبب، تعبیرِ «پسا» بر «حضور» و «فاعلیّتِ» انقلاب دلالت دارد، و نه بر «غیبت» و «تمام شدنِ» آن.
کسانی که انقلاب را به پیروزی رساندند، انقلابی بودند؛ یعنی مبارزه را بر سکوت و سازش ترجیح دادند و به کمتر از انقلاب، راضی نشدند و خطرها و تهدیدهای ناشی از انقلابی‌گری را به جان خریدند. روشن است که انقلاب، بدونِ انقلابی‌گری کامیاب نمی‌شود و نقطه‌ پایانیِ مسیرهای دیگری همچون اصلاح‌خواهی، وقوعِ انقلاب نیست. پس هنگامی که حاجت به انقلاب است، چاره‌ای جز انقلابی‌گری نیست و «انقلاب»، جز با «انقلابی‌گری» محقَق نمی‌شود. حال مسئله این است که در دوره‌ پساانقلابی که «انقلاب» به طورِ طبیعی، به «نظام» تبدیل شده و مطالبات و خواسته‌ها و از قالبِ «نهضت» به قالبِ «نهاد» ریخته شده است، انقلابی‌گری چه توجیه و کارکردی دارد!؟ این «انقلاب» است که محتاجِ انقلابی‌گری‌ست، نه «نظام‌سازی» و «حُکمرانی». پس قواعدی که به کارِ «انقلاب کردن» می‌آید، با «حکومت کردن» سازگار و همخوان نیست. پیروزیِ انقلاب، به معنی پایانِ انقلابی‌گری و آغاز حکمرانیِ ساختاریافته و چارچوب‌مدار است.
این تحلیل، صحیح نیست، چون مقصود از انقلابی‌گری در دوره‌ پساانقلاب، شوریدن بر ضدّ نظامِ سیاسیِ برخاسته از انقلاب نیست و قرار نیست همچنان، ساختارِ رسمی نادیده گرفته شود و نسبتِ چالشی و اصطکاکی با آن برقرار گردد، بلکه غرض این است که نیروهای انقلابی، از «ارزش‌های انقلابی» عبور نکنند و به «محافظه‌کاری» و «مصلحت‌اندیشی» رو نیاورند و از اصول و قواعدِ اساسیِ انقلاب، عقب‌نشینی نکنند. این امر از آن جهت اهمیتِ وافر دارد که در دوره‌ پساانقلاب، بخشی از نیروهای انقلابی بنا به دلایل یا عللی، دچارِ «تغییر و فرسودگیِ ایدئولوژیک» می‌شوند و از آرمان‌های انقلابی و ساختارشکنانه‌ خویش صرفِ‌نظر می‌کنند و اسیرِ «روزمرگی» و «بوروکراسی» و یا مجذوبِ «ایدئولوژی‌های دیگر» می‌شوند. به بیانِ دیگر، تا هنگامی که انقلاب به پیروزی نرسیده و مبارزه جریان دارد و نظمِ طاغوتی، مقاومت و سرکوب می‌کند، نیروهای انقلابی هیجان و حرارت و انگیزه دارند و از آرمان‌های خود عقب‌نشینی نمی‌کنند، اما هنگامی که انقلاب به پیروزی می‌رسد و نیروهای انقلابی، خودشان قدرت را به دست می‌گیرند، چه‌بسا از راهِ رفته بازگردند و شعارها و مقاصدِ انقلابی را به فراموشی بسپارند. در این حال، انقلاب از هدف‌ها و غایاتش دور می‌شود و نیمه‌کاره، رها می‌گردد. درحالی‌که انقلاب یک واقعیّتِ «دفعی» و «لحظه‌ای» نیست که ناگهان پدید آید و تمامِ آرمان‌هایش محقَق گردد، بلکه واقعیّتی «تدریجی» و «مرحله‌ای» است. از این‌رو باید در دوره‌ پساانقلاب، نگاهِ انقلابی را تداوم داد تا انقلاب به طورِ کامل، مسیرهایی که وعده داده بود را بپیماید و به جامعه‌ آرمانی‌اش دست یابد. اگر چنین نشود، انقلاب صرفا در براندازیِ نظامِ سیاسی و جابجاییِ حاکمان، خلاصه شده و دگرگونیِ ماهیّتی و مضمونی رخ نداده است. بنابراین، نیروهای انقلابی باید با همان عزم‌های راسخ و مستحکم، به «خطِ انقلاب» وفادار بمانند و انقلاب را ادامه دهند تا نتایجِ عینی و حقیقیِ انقلاب، آشکار گردد.
افزون بر اینکه نباید «ارزش‌های انقلابی» از صحنه‌ دغدغه‌ها و حساسیّت‌های نیروهای انقلابی حذف شوند، «روش‌های انقلابی» نیز باید همچنان معتبر انگاشته شوند، به خصوص در زمینه مواجهه با تجدُّد یا دشمن بیرونی، نباید «سازش‌کاری» بر «انقلابی‌گری» سایه افکند و محدودیّت‌های خود را بر انقلاب تحمیل کند، بلکه انقلاب باید فارغ از تنگ‌نظری‌ها و محافظه‌کاری‌ها، به موضع‌گیری‌های قاطعانه‌ خود ادامه دهد و هرگز مبتلا به «انفعال» و «وادادگی» و «خودباختگی» نشود. چنانچه در این باره سهل‌ا‌نگاری شود، نظامِ سیاسی ممکن است به تدریج از همه‌ غایات و مقاصدِ انقلاب، «عقب‌نشینی» کرده و به انقلاب به ‌مثابه یک «واقعیّتِ تاریخیِ درخشان» نگریسته می‌شود که درخورِ «تمجید» و «تکریم» است، اما نباید آن را از «زمانه‌ خویش» خارج کرد و توقع داشت با وجودِ استقرارِ نظامِ سیاسی، همچنان انقلابی فکر کرد و عمل نمود.
حساسیّت‌ها و دغدغه‌های فراوانِ رهبر انقلاب درباره‌‌ «انقلاب» و «انقلابی ماندن»، ریشه در واقعیّت‌هایی دارد که ایشان می‌بینند و نمی‌توانند نسبت به آنها، بی‌تفاوت و خاموش باشند. اگرچه انقلاب، مقاوم و مقتدر ایستاده و دشمنانِ خویش را به چالش می‌کِشد، اما در عینِ حال، تهدیدی از درون، متوجّه آن است که ویران‌گر و مخرّب است؛ و آن تهدید این است که کسانی در درونِ جبهه‌ انقلاب حضور دارند که به «ایدئولوژیِ انقلابی» اعتقادی ندارند و بر این باورند که دوره‌ انقلابی‌گری به سَر آمده و نباید در گذشته، متوقف ماند. غیرانقلابی‌ها، چون خودشان «استحاله» شده‌اند، می‌خواهند انقلاب را نیز استحاله کنند؛ قصد دارند انقلاب را به گونه‌ای «تفسیر» و «توجیه» کنند که با وضعِ جدیدشان مطابق باشد تا شکاف‌شان با انقلاب، آشکار نشود؛ اندیشیده‌اند که چگونه می‌توان بی‌سروصدا، از ارزش‌های انقلاب دست کشید و عقب‌نشینی کرد. انقلابی‌های شرمنده و پشیمان معتقدند عقلِ انقلابی، «بی‌عقلی» ‌ست و با چنین عقلی نمی‌توان جامعه را تدبیر کرد؛ قواعدِ «انقلاب کردن» و «حکومت کردن» با یکدیگر تفاوت دارند؛ هنگامی که «انقلاب» به «نظام» تبدیل می‌شود، باید انقلاب را «تمام‌شده» در نظر گرفت و امثالهم. هر چند انقلاب در برابرِ تجدُّد شکل گرفت، اما اینان می‌خواهند انقلاب را در مردابِ «تجدُّدِ جهانی‌شده» غرق کنند و برای این منظور، باید انقلاب، «انقلابی» نباشد، و در واقع، باید خودِ «انقلاب» نباشد و از میدان به در شود. باید از خود تهی شویم تا به تدریج، در تجدُّدِ جهانی‌شده، «هضم» و «حلّ» شویم. اینان از «همسویی با روند اجتناب‌ناپذیر جهانی شدن» سخن می‌گویند، در حالی‌که غرض‌شان، «عقب‌نشینی» است.
در انتها باید گفت، نه فاصله‌ میانِ «انقلاب» و «ضدّانقلاب»، چندان زیاد است و نه پیمودنِ این فاصله، نمایان و آشکار است. از این‌رو، رهبر انقلاب در طولِ دهه‌های پس از رحلتِ امام خمینی، همواره نسبت به این مسئله‌ سرنوشت‌ساز، هشدار داده‌اند. دوگانه‌هایی از قبیلِ «صورت/ سیرت»، «ظاهر/ باطن»، «جسم/ روح»، «قالب/ مضمون»، «پوسته/ مغز»، «موجودیّت/ هویّت» و... که در گفتارهای ایشان تکرار شده، معطوف به همین دغدغه بوده است. مقصودِ ایشان از تعبیرِ لطیفِ «سکولاریسمِ پنهان» این است که نیروهایی در عرصه‌ سیاسی و اجتماعی، می‌خواهند مغز و جوهرِ انقلاب را متلاشی کنند و فقط پوسته و جسمی بی‌تأثیر از آن بجا نهند. اگر چنین شود، نه‌تنها حرکتِ تکاملیِ انقلاب، متوقف خواهد شد، بلکه انقلاب از دست خواهد رفت. آیت‌الله خامنه‌ای به عنوانِ ولیّ فقیه و رهبرِ انقلابِ اسلامی، چون حفاظت و پاسداری از ایدئولوژیِ انقلاب را برعهده‌دارد - و از این‌رو، به تعبیر استاد شهید مطهری، ولایتِ فقیه بیش از هر چیز، ولایتِ ایدئولوژیک است - باید نسبت به آنچه که بر انقلاب می‌گذرد، حساس و دغدغه‌مند باشند و اگر خطری را مشاهده یا پیش‌بینی می‌کنند، آن قدر به آن ‌اشاره کند و از آن سخن بگوید که دیگران از خوابِ غفلت برخیزند و آن را دریابند.
* مهدی جمشیدی
عضو هیئت علمی و استاد دانشگاه