مروری بر جریانشناسی دوران پس از پیامبر اکرم(ص) و قیام عاشورا- بخش اول
ویژگیهای اسلام غدیری
خلیل پورمنصوری
در صدر اسلام و دقیقا پس از رحلت پیامبرخدا(ص) دو جریان اصلی در جامعه مسلمانان نقشآفرین شد: اسلام غدیری و اسلام سقیفی، اما جریان دوم به دلیل حضور پررنگتر و برخورداری از طرفداران حداکثری، رقم زننده اغلب حوادث و رخدادها بود و حادثه کربلا نیز نشأت گرفته از دامن پیروان این جریان است. در مطلب حاضر که در دو بخش تقدیم میشود، برخی ویژگیها و شاخصههای این دو جریان برای شناخت بهتر بسترهای شکلگیری حادثه کربلا واکاوی میشود.
قیاس تمثیلی عامل دوگانگی
با نگاهی به مبانی فکری افراد میتوان نگرشهای آنان را نسبت به موضعگیری در مسائل زیستی بهویژه سیاسی - اجتماعی به دست آورد؛ چنانکه تحلیل رفتارها نیز خود میتواند گواهی روشن برای تبیین مواضع فلسفی و فلسفه زندگی افراد باشد. درحقیقت میتوان از دو روش «انی و لمی» گاه از علت به معلول و گاه از معلول به علت، به تحلیل افراد و جریانهای اجتماعی اقدام کرد. بیان اندیشهها در هنگامه تحلیل رفتارها و چرایی موضعگیریها و مواضع، بیانگر فلسفه زندگی و نگاه هستیشناختی و انسانشناختی این افراد است.
به عنوان یک نمونه قرآنی میتوان به کنش و واکنشهای ابلیس اشاره کرد که مهمترین جریان سیاسی - اجتماعی را درقالب کفر، شرک و نفاق در زیست جنیان و انسانها به نمایش میگذارد. ابلیس در تحلیل و تبیین چرایی مخالفت با امر مولوی الهی نسبت به سجده بر حضرت آدم(ع) و فرزندانش و عدم پذیرش خلافت الهی آنان، به قیاس تمثیلی نه منطقی رو میآورد. او به عنوان اولین کسی که از قیاس تمثیلی برای تحلیل رفتار خویش استفاده کرده، میگوید همانندی من با خداوند بیشتر از کسی است که خداوند او را به عنوان خلیفه انتخاب کرده است؛ زیرا کالبد انسانی، از پستترین عنصر هستی (تین، آیه 5) و عصاره گل بدبوی خشک شده سفالی شکننده است؛ در حالی که کالبد جنی او از عصاره آتش پاک است؛ بنابراین، شباهت جن به خدا و همانند او بیشتر از بشر است و باید او خلافت الهی را به عهده گیرد، درحالی که آنچه همانندی انسان با خدا را موجب شده بود، نه کالبد بلکه نفس انسانی است که همان روح دمیده الهی با همه اسماء و صفات الهی است. (حجر، آیات 26 تا 33؛ الرحمن، آیات 14 و 15؛ بقره، آیات 30 و 31)
دراین گزارش قرآنی، به مبانی هستیشناختی - انسانشناختی ابلیس اشاره شده تا چرایی رفتار وی نیز تبیین شود؛ زیرا این مبانی فلسفی شخص است که نگرشها و رفتارهای او را شکل میدهد و شیوه زندگی او را در سبک خاصی جهت میبخشد.
خداوند همچنین در تبیین مخالفتهای کافران و مشرکان نسبت دعوت پیامبران در طول تاریخ به این مبانی اشاره میکند که براساس آن نوعی تمثیل شکل میگیرد و برپایه آن، رفتارها سامان مییابد. درطول تاریخ همه کافران و مشرکان در نقد دعوت و مخالفت با آن به این موضع فلسفی خود اشاره کرده و میگویند: و لئن اطعتم بشرا مثلکم انکم اذا لخاسرون؛ و بیتردید اگر بشری مانند خود را اطاعت کنید یقینا در این هنگام زیانکار هستید. (مومنون، آیه 34؛ انبیاء، آیه 3) آنان با توجه به نوع زندگی معمولی پیامبران میگفتند: ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون؛ این جز بشری است همانند شما نیست که از آنچه شما میخورید میخورد و از آنچه شما مینوشید مینوشد. (مومنون، آیه 33) در جایی دیگر علت رفتار پیامبران، این گونه از سوی کافران تحلیل میشود: ما هذا الا بشر مثلکم یرید این یتفضل علیکم و لو شاءالله لانزل ملائکه؛ این جز بشری همانند شما نیست که میخواهد بر شما برتری جوید و فضیلت یابد و اگر خداوند میخواست فرشتگان را نازل میکرد. (مومنون، آیه 24)
پیامبران(ع) به این نکته توجه میدهند که آنچه موجب تفاوت میان پیامبران و دیگران شده است، جنبه کالبدی آنان نیست؛ زیرا آنان از نظر کالبد و بشر بودن، با دیگران همانند هستند؛ ولی آنچه موجب تفاوت میشود، جنبه انسانی آنان است که ایشان را از دیگران جدا میکند؛ چراکه نفس آنان در مسیر کمالی به جایی رسیده که خدایی شده و مظاهر اسمای الهی گشته است؛ از این رو از توانایی خاصی برخوردار شدهاند و خداوند بر آنان منت نهاده و با آنان از راههای گوناگونی سخن گفته و وحی میفرستد: قالت لهم رسلهم ان نحن الابشر مثلکم و لکن الله یمن علی من یشاء من عباده؛ پیامبرانشان به آنان گفتند: یقینی است که ما بشری مانند شما هستیم؛ ولی خدا به هر کس از بندگان که بخواهد منت مینهد. (ابراهیم، آیه 11) هرچند در این آیه آن منت بیان نشده و تفاوت به روشنی مشخص نشده است؛ ولی در جایی دیگر آمده است: قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی؛ بگو: جز این نیست که من هم بشری مانند شما هستم که به من وحی شده است. (کهف، آیه 110؛ فصلت، آیه 6)
همین نگاه تمثیلی است که به عنوان مهمترین مانع فلسفی خودنمایی کرده و اجازه نمیدهد تا واقعیت را آنچنان که هست بشناسند و با حقیقتی به نام پیامبران مواجهه درستی داشته باشند. اینگونه است که براساس فلسفه نادرست و مبانی آن، رفتار نامناسبی را درقبال پیامبران در پیش گرفتند.
اگر مخالفان پیامبران(ع) توان مقابله مستقیم با پیامبران را داشتند به صراحت با آنان مخالفت کرده و حتی به قتل یا سنگسار یا تبعید آنان اقدام میکردند. (هود، آیه 92؛ نمل، آیه 56، اعراف، آیه 82) اما هرگاه توان مقابله را نداشتند و ناچار به تسلیم بودند، به شکل جریان نفاق در میان امت اسلام در همه شرایع خودنمایی میکردند. اینگونه است که جریان نفاق درمیان امت موسی(ع) شکل میگیرد و همین جریان است که بیشترین ضربات را از درون جامعه اسلامی به حضرت موسی(ع) وارد میکند و سد راه فعالیتهای تبلیغی و حکومتی ایشان میشود.
جریان نفاق چون باوری به مقام و منزلت الهی پیامبران ندارد، گاه در شکل خواستههای نامعقول همانند رویت خدا برای پذیرش پیامبری حضرت موسی(اعراف، آیه 155) و گاه در قالب پذیرش گوساله سامری به عنوان خدا و مخالفت با جانشین حضرت هارون (ع) و اقدام به قتل ایشان (اعراف، آیات 148 و 150) بروز میکند.
البته جریان اصلی در قالبهای دیگری غیر از جریان نفاق نیز خودنمایی میکند که در قرآن از آنان به سست ایمانها و نامهای دیگر یاد شده است. از نظر قرآن، مراتب ایمان دست کم سه مرتبه دارد. (نساء آیه 137) از این رو خداوند به کسانی که تازه به اسلام وارد شده و تنها شهادتین را بر زبان راندهاند میگوید که شما مسلمان هستید و هنوز مومن نشدهاید؛ زیرا ورود به دایره ایمان نیازمند عبور سالم از امتحانات و ابتلائات الهی است. (حجرات، آیه 14)
این گروه از مسلمانان با ویژگی خاص خود که اکثریت جامعه مدنی صدر اسلام را تشکیل میدادند، شاید تنها عصمت پیامبر(ص) را تلقی وحی میدانستند و گفتار و رفتارهای دیگر ایشان را همانند هر بشری برمیشمردند و بر همین اساس، گاه به شدت در برابر ایشان موضعگیری کرده و اجتهاد در مقابل نص داشتند. مجموعهای بزرگ از مهمترین مقابلات این جریان در برابر نصوص صریح پیامبر(ص) در کتاب «اجتهاد در مقابل نص» از سوی سیدشرفالدین عاملی گردآوری شده است.
قرآن بارها به این مخالفتها اشاره دارد که از سوی برخی اصحاب و یاران بسیار نزدیک ایشان انجام میشود. از آیات و روایات به دست میآید که در همان صدر اسلام دو جریان اصلی در میان مسلمانان شکل گرفته است که ما از آن به جریان کلامی غدیری و جریان سقیفی یاد میکنیم؛ نگرش این دو جریان نسبت به جایگاه پیامبر(ص) و سپس خلفای آن حضرت بسیار متفاوت است. بروز و ظهور جریان سقیفه و جریان تشیع علوی غدیری برجستهترین پدیدهای است که از این مبانی فلسفی نسبت به جایگاه و منزلت پیامبر(ص) و سپس مقام اولیای امور جامعه اسلامی نشات گرفته است.
البته باید توجه داشت که جریان اصلی تشیع علوی که برخاسته از جریان کلامی است، غیر از جریان تشیع سقیفی است که همواره اکثریت را در جامعه به خود اختصاص داده است.
همچنین باید توجه داشت که جریان غدیری با نگاهی خاص به حوزه سیاسی - اجتماعی و ولایت معصومان(ع) نظر دارد و اطاعت امت از امام(ع) با اطاعت مطلق و بدون چون و چرا همراه است؛ در حالی که جریان سقیفی تعریفی دیگر از ولایت دارد که در ادامه به آن پرداخته میشود.
در اینجا این نکته باید مورد تاکید قرار گیرد که جریانهای غدیری و سقیفی با آنکه هر دو دارای بنیادهای کلامی است، ولی به سبب قوت و اقتدار جنبه کلامی و شریعتمحور جریان نخست که اقلیت ایمانی را شکل میدهد، از آن جریان به عنوان جریان کلامی یاد میشود تا با جنبههای مادیگرایانه و دنیوی جریان دوم که جریان اسلامی است، متمایز و بازشناخته شود.
ویژگیهای جریان کلامی اسلام غدیری
برای درک بهتر جریان اسلام سقیفی باید تعریف و تفسیر درستی از اسلام غدیری داشته باشیم. برخی از مهمترین خصوصیات و شاخصههای فکری جریان کلامی غدیری عبارتند از:
1- عصمت مطلق معصومان(ع): از نظر جریان اسلام غدیری پیامبران دارای عصمت هستند. در این میان عصمت پیامبر گرامی اسلام(ص) از همه پیامبران برتر و در حد تمام و کمال آن است. از این رو همه اندیشهها و حتی رفتارهای ایشان مطابق وحی الهی است؛ زیرا پیامبر(ص) در قرب نوافل و قرب فرایض به جایی رسیده است که از یک نظر، خدا چشم و گوش و دست او میشود به طوری که با چشم الهی مینگرد و با دست الهی میگیرد و با گوش الهی میشنود و از سوی دیگر به جایی میرسد که انسان عینالله و یدالله و اذنالله میشود. برهمین اساس، در این مقامات حبی نه تنها وقتی کسی را میکشد این خدا است که کشته است و یا وقتی تیر میاندازد خدا تیر میاندازد (انفال، آیه 17)، بلکه وقتی نطق میکند این خدا است که نطق میکند: ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی؛ از روی هوی و هوس سخن نمیگوید، گفتار او چیزی جز وحی نیست که به او نازل میشود. (نجم، آیات 3 و 4) از همین رو کسی که بخواهد محبوب خدا شود باید راه و روش حبیبالله را در پیش گیرد تا به مقام قرب نوافل و قرب فرائض برسد. (آلعمران، آیات 31 و 32) بنابراین، آن حضرت(ص) به عنوان مظاهر تمام و کمال الهی، اسوه حسنه برای همگان است و همه قول و فعل و تقریر ایشان چون از عصمت برخوردار است، حجت است و مومنان باید آن را فلسفه و سبک زندگی خویش قرار دهند. (احزاب، آیه 21) و از آنجا که حضرت امیرمومنان(ع) براساس آیه مباهله (آلعمران، آیه 61) نفس پیامبر(ص) است، به طور طبیعی از همان خصوصیات ایشان برخوردار است.
پیامبر(ص) همچنین امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را نفس خویش معرفی میکند؛ چنانکه در سخنی معروف در توصیف امام حسین(ع) میفرماید: حسین منی و انا من حسین؛ من از حسین و حسین از من است. با توجه به روایات بسیاری، چهارده معصوم(ع) از یک نور هستند و از نظر مرتبه در سطح یکدیگر هستند؛ هر چند که پیامبر(ص) برخوردار از وحی تشریعی است و دیگر معصومان(ع) هر چند از وحی برخوردارند، ولی وحی آنان تشریعی نیست؛ بلکه وحی فعل الخیرات (انبیاء، آیه، 73) و مانند آن است. براساس عصمت معصومان(ع) ولایت آنان ادامه ولایت مطلقه خدا و پیامبر(ص) است و سخنان آنان نه تنها در حوزه عمل سیاسی - اجتماعی حجت است (نساء، آیه 59)، بلکه در حوزه اخبار از غیب و آخرت و نیز احکام شرعی حجت است. (احزاب، آیه 33؛ مائده، آیات 3 و 55 و 56 و 67)
2. ولایت مطلقه: همان طوری که گفته شد، معصومان(ع) به لحاظ آنکه دارای عصمت مطلق بوده و مظاهر تمام اسمای الهی هستند، از ولایت مطلقه الهی به عنوان یدالله و عینالله برخوردار هستند؛ چرا که وقتی سخنی میگویند سخن خدا بلکه این خدا است که از زبان آنان سخن میگوید و وقتی انتقام میگیرند، این خداست که انتقام میگیرد. (زخرف، آیه 55) بنابراین، آنان نه تنها در حوزه تشریع و احکام و حکومت بلکه در حوزه تکوین نیز تصرفاتی دارند؛ چنانکه حضرت عیسی(ع) هم تشریع داشته و هم تصرفاتی در ملک و ملکوت و احیاء و اماته داشت. (آلعمران، آیه 49) این ولایت در عالم تکوین به اشکال گوناگون انجام شده و میشود. براساس آیات قرآن از جمله سوره قدر و آیات نخستین سوره دخان، معصومان(ع) کسانی هستند که مقدرات هر چیزی را براساس کتاب مکنون الهی پس از مشیت الهی و حکمت خداوندی، به عنوان خلفای الهی امضا کرده و به روح و فرشتگان ابلاغ میکنند تا آنان در طول سال آن را در جان و جامعه و جهان استنساخ کنند و براساس آن نسخه اصلی، در عالم ملک و ملکوت ایجاد کرده و تحقق خارجی بخشند.
3. علم غیب: هر چند که علم غیب همانند ولایت، عزت (نساء آیه 139؛ یونس، آیه 65؛ فاطر، آیه 10) و امور دیگر فقط اختصاص به خدا دارد و هیچکس در عالم هستی هیچگونه ولایتی ندارد؛ چون «الولی» المطلق فقط خدا است (شوری، آیات 9 و 28)؛ اما کسانی همواره به عنوان مظاهر و تجلیات تمامی اسمای حسنای الهی از ولایت (مائده، آیه 55) علم و عزت مطلق (منافقون، آیه 8) برخوردارند. از این رو به عنوان مظاهر اسمای الهی دارای تجلیات این اسمای الهی هستند. خداوند آنان را نه در عرض خود، بلکه در طول به عنوان مظاهر اسمای خویش استثنا کرده و علم غیب را برای آنان اثبات میکند. چنانکه میفرماید: عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول؛ او دانای غیب است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمیکند مگر پیامبرانی را که برای آگاهی از غیب برگزیده است. (جن، آیات 26 و 27) اینها ویژگیهای برجسته جریان غدیری است. پیروان این جریان نگاهی دیگر به پیامبر و معصومان(ع) دارند و هرگز هیچگونه تخلفی نمیورزند و اما و اگر ندارند. پیروان همین جریان است که در تمام دوران سخت با پیامبر(ص) بودند و هرگز از نصوص آن حضرت(ص) تخلف نکردند. این جریان به سبب ولایتمداری نسبت به امیرمومنان علی(ع) و اعتقاد به ولایتمطلقه ایشان به شیعیان امیرمومنان علی(ع) معروف شدند. هر چند که بخشی از بنیهاشم به این جریان وابسته بود، اما برخی از اصحاب پیامبر هم نظیر سلمان، ابوذر، مقداد و عمار در دایره این جریان کلامی اسلامی قرار میگرفتند.
این جریان در کلام امامان (ع) به عنوان شیعیان و مومنان معرفی شدهاند.