از هراره تا تهران - 24
افسانه هلوکاست جاده صاف کن اشغال فلسطین
پس از جنگ، فقط براي تعدادي از اين کشتهها مرثيهخواني شد، آنهم چه مرثيهاي! تبليغاتي که روي هولوکاست انجام شد، در گذشته و آيندة تاريخ جهان بيبديل بود و خواهد بود. هر عدد و ادعايي در آن فضاي آشفته و غمزدة بعد از جنگ، باورپذير بود. با هياهو اعلام کردند که هيتلر شش ميليون يهودي را کشته و اين بزرگ ترين نسلکشي تاريخ است. آنوقت به فکر هيچکس نرسيد که تمام يهوديان اروپا، در آن سالها شش ميليون نبودند، و هنوز خيلي از آنها زندهاند، پس هيتلر چه کساني را کشته است؟ البته اگر هم به ذهن کسي ميرسيد، جرأت پرسيدن نداشت. سريع متهم ميشد به نازي و فاشيست بودن. در جنگ جهاني، به هيچيک از بزرگان و سرمايهداران يهودي آسيبي که نرسيد، هيچ؛ اسناد عجيبي هم از همکاري بعضي از آنها با هيتلر، در يهوديآزاريِ نازيها هست، که کسي جرأت بررسيشان را ندارد. «اسحاق گروئن بوم» که مدتها رئيس کميتة نجات صهيونيستها بود، مدتها بعد فاش کرد که وقتي نازيها از من پرسيدند که آيا حاضري براي نجات يهوديان، از صندوق پول بدهي؛ گفتم: «نه! زيرا بايد اين يهود آزاريِ نازيها، دنيا را به نفع ما تکان بدهد!»
سالها سرمايهگذاريِ صهيونيستها در بازار رسانههاي جهاني نتيجه داد. در مصيبت قربانيان هولوکاست، قلمها بهکار افتادند و رمانها نوشتند؛ بنگاههاي فيلمسازي همت کردند و فيلمها و سريالها ساختند؛ ژورناليستها هر آنچه در وسع و توان خود داشتند به ميدان آورده و روزنامهها و مجلات را پر کردند؛ نقاشها تابلوهاي نقاشي خلق کردند و پيکرتراشان، مجسمه.
در کمتر از يک سال، اذهان عمومي بهسمت کورههاي يهوديسوزي هيتلر سوق داده شد. حس تمام مردم اروپا و آمريکا و قسمتهايي از جهان در مورد يهوديان، که سرشار از نفرت و بدبيني ناشي از عملکرد آنان بود، تبديل شد به حس ترحم و دلسوزي.
در ميان جنگ، صهيونيستها دو حرکت ديگر هم کردند تا حلقه کامل شود. مردم يهوديِ عادي دنيا براي آنها ارزش نداشتند، مهم صهيونيستهاي بزرگ و آرمان آنها بود؛ پس جانِ اين همقبيلهايهاي ضعيف، فداي آن آرمان مقدس. اين بود که در سال 1319 (1940م)، با وجود ممنوعيت ورود مهاجران يهودي جديد به فلسطين، طبق کتاب سفيد، يک کشتي با 1900 نفر مهاجر يهودي را راهي فلسطين ميکنند. کشتي که همة سرنشينان يهودياش، از ترس جنگ راضي به مهاجرت شده بودند، به بندر حيفا رسيد. چون مجوز نداشت، اجازة ورود نگرفت و قرار شد به جزيره موريس برود. در ابتداي راهِ جزيره، در دل شب، کشتي منفجر شد و 1900 جسدِ سوخته در آب غرق شدند. گناه آن به گردن انگليس انداخته شد و سيلي از احساسات و ترحمات به سمتِ صهيونيستها بهراه افتاد. پنج سال بعد که سروصداها خوابيد، معلوم شد که انفجار کار خود صهيونيستها بوده است. کاري که دو سال بعد دوباره تکرار شد و در آن، 769 سرنشين يهودي يک کشتي، در راه رسيدن به فلسطين کشته و غرق شدند.
با اين فضاي ايجاد شده و فرصتي که صهيونيستها براي خود ساخته بودند، ديگر جاي تعلل و چانهزني در مورد کتاب سفيد نبود. از طرفي آمريکا در جنگ نشان داده بود که ميتواند پشتوانة محکمي براي اهداف صهيونيستي باشد. حالا روچيلدهاي جديدي لازم بودند تا در حکومت آمريکا نفوذ کنند و هدايت آنها را به نفع صهيونيست ها به دست بگيرند. حتي چه بهتر که اينان در ظاهر يهودي نباشند. راک فِلِرهاي يهودي، غسل تعميد داده شدند و مسيحيشده، وارد گردونة سياست آمريکا شدند. کار تجاري آنها با دهها شرکت مختلف نفتي و تسليحاتي و بانک و بورس، به جايي رسيد که 80 درصد تمام ثروت آمريکا در گردونة راک فِلِرها و چند يهودي ثروتمند ديگر ميچرخيد.تشکيل سازمان ملل، در پايان جنگ جهاني دوم، بهپيشنهاد کميتة «مسائل بعد از جنگ» بود که آمريکاييها در همان ابتداي جنگ تشکيل داده بودند! و اين کميته بهپيشنهاد «شوراي روابط خارجي آمريکا» با حضور مؤثر راک فِلِرها تشکيل شده بود. منشور سازمان ملل که تهيه شد، «جان راک فِلِر» 8/5 ميليون دلار به سازمان هديه داد تا زميني در نيويورک ـ مهد يهوديان آمريکا ـ بخرند و مقر سازمان ملل را احداث کنند. تشکر از اين هديه را هم سازمان ملل سريع تقديم کرد؛ سال 1326 (1947م) قطعنامهاي صادر شد براي تقسيم فلسطين؛ 56 درصد براي يهوديان، 42 درصد براي اعراب و 2 درصد ديگر، يعني قدس، بهعنوان منطقة بينالمللي. در قطعنامه آمده است که دو ماه بعد از خروج انگليسيها، يعني در 25 دي 1326 (15 ژوئيه 1948م)، تقسيم انجام شود. اما صهيونيستهاي بيحوصله، ديگر تحمل اين دو ماه را هم نداشتند. چند روز پس از خروج انگليسيها، در روز 25 ارديبهشت 1327 (14 مه 1948م)، يوم النکبـهًْ، «ديويد بن گورين» در تلآويو، تشکيل دولت يهودي را اعلام کرد و واژة اسرائيل را به طورِ رسمي، بهعنوان نام اين کشور اعلام کرد. چند ساعت بعد هم آمريکا به اين فرزند نامشروع شناسنامه داد و او را به رسميت شناخت.
ادامه سخنرانی آیت الله خامنه ای در اجلاس هراره: آقاى رئيس!
غيرمتعهدها در قبال مسئلة لبنان نيز بايد سياست روشنى، برمبناى لزوم خروج فورى و بىقيدوشرط نيروهاى رژيم صهيونيستى و نيروهاى چند مليتى اتخاذ کند. خوشبختانه مبارزة بىامان و بسيار موفق مسلمانان لبنان عليه نيروهاى غاصب و اشغالگر، براى ما الهامبخش و سرمشق است. لبنان قبل از اينکه براى جهان سوم يک مشکل باشد، يک درس است. مقاومت موفق مسلمانان لبنان عليه حضور نيروهاى بيگانه و متجاوز، به بهترين وجه ثابت نموده که گناه تحکيم سلطه و تجاوز امپرياليسم را در هيچ نقطهاى از جهان سوم، نمىتوان به گردن فقدان شرايط مادى انداخت. روحية ستمناپذيرى، تنها عاملى است که مىتواند توفيق مبارزة مسلمانان لبنان را توضيح دهد. حمايت از اين مبارزة باشکوه و حماسى، تا قطع کامل نفوذ قدرتها و رژيم صهيونيستى از لبنان، بايد عنصر اساسى سياست واحد جنبش در قبال مسئلة لبنان باشد.
در نوزدهمين سالگرد 15 خرداد 42، خبري در کشور پخش شد. خبري که مربوط به مکاني ديگر و مردمي ديگر بود، اما براي ملت ايران، انگار اين خبر هم از جنس اخبار جبهه بود. انگار ديگر آن مکانِ ديگر، جزئي از ايران و انگار آن مردم ديگر، از همين ملت بودند. شنبه 15 خرداد 1361 (5 ژوئن 1982م) صهيونيستها از جنگ داخلي لبنان سوءاستفاده کرده و بهبهانة نابودکردن مبارزان فلسطيني، به لبنان حمله کردند. لبنان توان دفاعي منظمي نداشت و صهيونيستها از زمين و هوا و دريا حمله ميکردند. تنها نيروهاي درگير، برخي مبارزان فلسطيني، چند گروه گمنامِ مسلمان بينامونشان لبناني، و تعدادي نيروهاي سوري بودند. صهيونيستها خيلي راحت به بيروت رسيدند. يعني کل جنوب اشغال شده بود و هيچ صدايي از اعراب سازش کار بلند نميشد.
گروه کوچکي در حاشية جنوبي بيروت، جلوي صهيونيستها ايستاده بودند و بيش از بقيه آزارشان مي دادند. اينها شيعياني بودند با ظاهرهاي فقيرانه، اما عجيب شجاع؛ و بسيار شبيهِ نيروهاي مدافع خرمشهر در آغاز جنگ تحميلي. اين شباهت در اعتقادات و ايمانشان هم بود. دم مسيحايي حضرت روح الله، دل هاي آمادة اين جوانانِ مظلوم را بيدار کرده بود، تا اويس وار، نديده، عاشق خميني شوند. در فرهنگ عاشقانِ اين زمانه، به عاشقان خميني، «بسيجي» مي گويند، هر کجا که باشند.