از هراره تا تهران - ۲۳
چگونه اعتماد به انگلیس پیروزی را به شکست بدل کرد؟
هنوز جنگ کاملاً تمام نشده بود که فاتحان، جلسهاي گذاشتند با توافقنامة «سايکسپيکو»؛ سوريه و لبنان به فرانسه رسيد، عراق و شرق اردن و فلسطين هم تحتالحماية انگليس شدند. تعصبات کور عربي در ميان مناطق جداشدة عثماني، که خودِ انگليسها به آن دامن زده بودند، باعث شده بود که بزرگان و صاحبنفوذان مناطق عربي، براي مخالفت با ترکهاي عثماني، به حرفهاي انگليسيها و نجابت ادعايي آنها اعتماد کنند و زير يوق آنها بروند.
همان روزها بود که «آرتور بالفور» وزير خارجة انگليس، به وعدة سالها پيش وفا کرد و طي يک نامة فدايت شوم، دِين خود را به «روچيلد» يهودي و صهيونيست ادا کرد:
«لرد روچيلد عزيزم.
راستي خوشوقت و مشعوفم که به نام دولت شاهنشاهي بريتانيا، با کمال صراحت، وعدة ذيل را به شما ابلاغ ميکنم. اين وعده، عطف به درخواست جمعيت يهودي صهيونيست است که به اين وزارتخانه رسيد و با آن موافقت شده است. دولت شاهنشاهي انگلستان، نظر لطف مخصوص به تشکيل کانون ملي يهود در فلسطين دارد و در آيندة نزديک، نهايت سعي و کوشش در راه رسيدن به اين هدف و تسهيل وسايل آن مبذول خواهد شد. اين هم به طورِ وضوح معلوم باشد، نبايد امتيازات سياست يهودي به ساير اقوام ضرري آورد.»
و همه ميدانستند که اين جملة آخر فرمايشي است.
اعلامية بالفور مربوط به سال 1917 ميلادي بود. قيوميت انگليس بر فلسطين، بهصورت رسمي از سال 1304 (1922م) آغاز شد، گرچه از دو سال قبل از آن اجرا شده بود. در اين بين، يهوديها خود را براي تصاحب فلسطين آماده ميکردند؛ آژانس بينالمللي يهوديان، براي مهاجرت و اسکان يهوديان تشکيل شد و «صندوق تأسيس حکومت صهيونيستي در فلسطين» تشکيل شد. از طرفي هم درگيريهاي صهيونيست هاي ساکن فلسطين، که کمکم زياد ميشدند، با مسلمانان شروع شده بود.
اولين نمايندة انگليس براي ادارة فلسطين، «هربرت ساموئل» يهودي بود. او امتياز توليد برق فلسطين را با قراردادي به «روتبرگ» يهودي داد و امتياز استخراج معادن را به شرکت يهودي «پتاس»؛ زبان عِبري را هم در کنار زبان عربي رسميت بخشيد. انگليس بر زمينها و مزارع فلسطينيها عوارض و مالياتهاي سنگين بست تا يا زمينهايشان را رها کنند، يا دادگاه آنها را مصادره کند. و هنوز اعراب منطقه به انگليسيها اعتماد داشتند و فقط گاهي که معترض ميشدند، به لندن ميرفتند و شکايت ميکردند!
با بلند شدن بوي اشغال از عملکرد انگليسيها، مردم فلسطين و مسلمانان دلسوز منطقه، خيلي زود از دولت ها و بزرگانشان مأيوس شدند و مبارزات پراکنده با اشغالگران شروع شد. سال 1929 ميلادي، يک درگيري خونين بين مسلمانان و يهوديان افراطي پيش آمد. ديوار بُراق، مکان مقدسي که پيامبر از آنجا معراج آسماني شان را آغاز کرده بودند، به تصاحب يهوديها درآمده و نامش را ديوار ندبه گذاشتند. قيام براق اولين حرکت منسجم مردمي براي پس گرفتن اين مکان مقدس بود. بعد از اين قيام، اعتصابهاي سراسريِ فلسطينيها و بايکوت کامل يهوديان آغاز شد که تن انگليسيها را لرزاند. آنها هم هرچه توانستند بر مردم فشار اقتصادي آوردند تا هر روز فلسطينيها فقيرتر و يهوديهاي مهاجر غنيتر شوند.
بعد از قيام براق، حرکت بيدارگرانة «شيخ عِزّالدين قَسّام» به مبارزات روح تازهاي دميد. شيخ اهل سوريه بود و درسخواندة الازهر مصر. تا آخرِ ماجرا را خوانده بود؛ به فلسطين رفت، جوانان مسلمان را جمع کرد و مبارزة مسلحانه عليه انگليسيها شروع شد. تنها بودند و بدون حامي، اما ايمانشان، انگليسيها را به سختي انداخت.
سال 1314 (1935م)، شيخ عزالدين پس از چند روز محاصره و درگيري، شهيد شد و راه پيروزي نهايي را نشان داد. شهادت عزالدين قسام مردم را بيدار کرد؛ اعتصابات و مبارزات جانِ دوباره گرفت و فلسطين، در حالت تعطيلي کامل فرو رفت.
گروههاي مبارز مختلف، در کرانة باختري، در شهر نابلس دور هم جمع شدند و خواستههايشان را اعلام کردند:
1ـ توقف کامل مهاجرت يهوديان به فلسطين
2ـ ممنوعيت انتقال املاک اعراب به يهوديان
3ـ تشکيل دولت پارلماني مستقل ملي در فلسطين
قرار شد اعتصابات تا رسيدن به اهداف، ادامه پيدا کند. علاوه بر آن، مردم قوانين را رعايت نکنند، ماليات ندهند و... انگليسيها که سر لج افتاده بودند، مجوز مهاجرت گروه جديدي از يهوديان به فلسطين را براي نيمة دوم سال صادر کردند. مردم به شهرکهاي نوساختة يهوديها حمله کردند. درگيريهاي خونين، شدت گرفت. هم زمان تبعيد گروهي و اجباري فلسطينيها به خارج هم آغاز شد. هر کس تبعيد ميشد، زمين و خانهاش هم بهنفع يهوديها مصادره ميشد. نوبت به اعدامهاي گسترده هم رسيد. از طرفي، نيروهاي کمکي انگليسي از مصر و جاهاي ديگر به کمک ميآمدند؛ و از طرف ديگر هم، سيل مسلمانان مصر و سوريه و اردن و عراق، براي جهاد وارد فلسطين ميشدند. اوضاع هر روز براي اشغالگران سختتر ميشد.
بوي پيروزي نزديک شده بود که بوي خيانت هم از سوي ديگر بلند شد. تمام پادشاهان و رؤساي دستنشاندة عرب، به تکاپو افتادند تا اين مجاهدان خشمگين و مصمم را ساکت کنند. «ملک سعود» پادشاه حجازِ تازه سعوديشده، با لبيک به تقاضاي شرافتمندانة آمريکا و انگليس، به فلسطينيها تلگراف زد:
«به فرزندان ما، اعراب فلسطيني.
اوضاع جاري فلسطين، ما را بهشدت ناراحت کرده است. ما پادشاهان عرب، شما را بهمنظور جلوگيري از خونريزي بيشتر، به آرامش دعوت ميکنيم. به حسن نيت دوست خود، انگلستان، اطمينان داشته و به قولي که در خصوص اجراي عدالت در فلسطين داده است، اعتماد کامل داريم. اطمينان داشته باشيد که از سعي و کوشش پيگير در راه مساعدت شما دريغ نخواهيم کرد.»
اوضاع مدتي آرام شد و آتش به زير خاکستر رفت. انگليسيها فکر کردند با شرايط بهوجودآمده، ميتوان گامِ اصلي را برداشت. سال 1316 (1937م) پيشنهاد دادند که فلسطين به دو منطقة يهودي و عرب تقسيم شود. اتحادية ملل متحد هم با آن موافقت کرد. جمعيت نگهبانان فلسطين، با نمايندگاني از مصر، عراق، لبنان، اردن و سوريه، در دمشق دور هم جمع شدند و اعلام کردند: حتي انديشيدن به تقسيم فلسطين غلط است و انگلستان هم بايد حکومت فلسطين را به مردم آن واگذار کند. در پي اين جلسه، نيروهاي انگليسي و صهيونيست به سران مبارز فلسطيني حمله، و تمام شوراها وکميتههاي فلسطيني را منحل کردند. اعتصابات سراسري دوباره شروع شد و مبارزات مسلحانه آن قدر شدت گرفت که بالاخره در همان سال، انگليسيها طرح تقسيم فلسطين را پس گرفتند. انگليس تصميم گرفت حس انقلابي فلسطينيها را کاملاً خاموش، و دوباره، کمکم زمينهها را آماده کند. براي همين «کتاب سفيد» را منتشر کرد که در آن آمده بود: «فلسطين نه بهصورت دولتي عربي درآيد و نه به شکل يهودي. و در صورت ايجاد يک دولت متحد از اعراب و يهوديان، بايد جمعيت يهود، يک سومِ جمعيت عرب نگه داشته شود.»
انگليسيها اهل صبر و حوصله بودند و براي رسيدن به مطامعشان، دهها سال برنامهريزي و زمينهچيني ميکردند. اما صهيونيستها اهل صبر نبودند و از کتاب سفيد خشمگين شدند. هرچه بود اين درگيريها طول نکشيد، چون سه ماه بعد از چاپ کتاب سفيد، جنگ جهاني دوم شروع شد. اين بار به طورِ متوسط، هر سال از جنگ به اندازة کل جنگ اول کشته بهبار آورد. يعني طي شش سال، بيش از شصت ميليون نفر کشته شدند؛ برخي در ميدان جنگ، که کل اروپا و شمال آفريقا و قسمت زيادي از آسيا را گرفته بود، برخي در بمبارانها، و برخي نيز از گرسنگي و در اثر قحطي ناشي از جنگ. به هر نحو بيش از شصت ميليون نفر جان دادند.