یک روز صبح زود تو از راه میرسی(چشم به راه سپیده)
آقا سلام
آقا سلام گرچه بلند است جایتان
میخواهم از زمین بنویسم برایتان
یک نامه حاوی همه حرفهای راست
یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست
یک نامه از بلندی انسان که پست شد
یک نامه از کسی که دچار شکست شد
این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است
یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است
بعد از شما غبار، به آیینهها نشست
شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست
پرپر شدند در دل طوفانی از بدی
گلهای رو سپید همیشه محمّدی
آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتی
انسان مُنهدم شده، قرآن زینتی
بیمارهای عشق خدا بستری شدند
جلبابهایمان کم کم روسری شدند
خورشید مُرد و شام تباهی دراز شد
بر روی دشمنان در این قلعه باز شد
در کسوت قدیمی آزادی زنان
تبلیغ پشت پرده شهوت مجاز شد
در کار حق مداخله کردیم، بد نبود
نان و شرف معامله کردیم، بد نبود
کم کم اصول دین خداوند پول شد
هر کس که پول داشت نمازش قبول شد
حرف خدا و دین محمّد ز یاد رفت
آری تمام غیرت یاران به باد رفت
مسجد تهی و شهر پر از جنب و جوش شد
حتی بهشت نیز، خرید و فروش شد
راه خدا به جانب ناحق کشیده شد
کم کم دروغ مصلحتی آفریده شد
تخم ریا میان دل ما جوانه زد
و مصلحت به گرده دین تازیانه زد
هر لقمه حرام شده سیر کردمان
و سفرههای کفر، نمکگیر کردمان
و کاروان، جدا شده از راه مستقیم -
یعنی خلاصه میکنم آقا عوض شدیم
آقا خلاصه همه نامهام غم است
آقا خلاصه میکنم اینجا جهنّم است
یک بار دیگر از غم انسان طلوع کن
از عمق استغاثه یاران طلوع کن
یا از خدا عذاب زمین را طلب نما
یا اینکه مثل رحمت باران طلوع کن
دنیای ما اگرچه گرفتار آمدست
اما هنوز تشنه نام محمّد است
در انتهای نامه خیسم سلام بر -
نام بزرگوار و نجیب پیامبر
سیدمهدی موسوی
یاد تو
دل را سر زلف تو که بستم، بستم
از غیر تو آن زمان که رستم، رستم
بینام تو هر جا که نشستم، عدمم
با یاد تو هر زمان که هستم، هستم
محمدحسن کیانی
جمعه
ما از الست طایفهای سینه خستهایم
ما بچههای مادر پهلو شکستهایم
امروز اگر که سینه و زنجیر میزنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر میزنیم
ما را نبی «قبیله سلمان» خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد
از ما بترس، طایفهای پر ارادهایم
ما مثل کوه، پشت علی ایستاده ایم
از ما بترس، شیعه سرسخت حیدریم
جان برکفان لشگر سردار خیبریم
از جمعهای بترس، که روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعهای بترس، که دنیا به کام ماست
فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست
از جمعهای بترس، که پولاد میشویم
از هرم عشق، مالک و مقداد میشویم
وحید قاسمی
قافیه یار
هر جا غزل به قافیه یار میرسد
ای دل حکایت تو به تکرار میرسد
یک روز صبح زود تو از خواب میپری
چشمت به او میافتد و پر در میآوری
او کیست؟ تازه قصّه ما میشود شروع
بود و یکی نبود خدا میشود شروع
ناگه به خود میآیی و درمانده میشوی
دل خسته از بهشت خدا رانده میشوی
طوفان شروع میشود و ماجرا تویی
کشتی به آب میزند و ناخدا تویی
از شهر میگریزی و تنها، تبر به دست
حتی بت بزرگ دلت را شکسته است
یک روز دیگر از تو نجابت، نگاه از او
زل میزنی به چشم زلیخا و آه از او
این قصّه در ادامه به دریا رسیده است
یعنی عصا دوباره به موسی رسیده است
دل پادشاه گشت و سلیمان ماجراست
بلقیس پس کجاست که پایان ماجراست
ای روزگار! قافیه تنگ است و باز من
من یونسم دهان نهنگ است و باز من
وقتی خریدهاند به سیبی تو را مرنج
نفروختند اگر به صلیبی تو را مرنج
یک روز صبح زود تو از خواب میپری
چشمت به او میافتد و پر در میآوری
او کیست تازه قصّه ما میشود شروع
بود و یکی نبود خدا میشود شروع
من منتظر نشسته که ناگاه میرسی
یک روز صبح زود تو از راه میرسی
مهدی جهاندار