kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۸۱۶۶
تاریخ انتشار : ۱۷ تير ۱۳۹۶ - ۱۸:۳۹

یک شهید، یک خاطره


 مریم عرفانیان

 کتاب
 مانده بودم بروم یا نروم! آخر مگر می‌شد به یک خواب اکتفا کرد؟ بالاخره دل به دریا زدم و رفتم. وقتي به در منزل شهيد سياح رسیدم، یکی از افراد خانواده در را باز کرد؛ با تردید گفتم:«هرچی تو قفسه‌های کتابخونه‌ام دنبال کتاب... گشتم نبود. دیشب حبیب به خوابم اومد و گفت : اگه کتاب رو لازم داري برو از خانواده‌ام بگير. تازه یادم اومد قبلِ شهادتش کتاب رو بهش امانت‌داده بودم.»
حرفم که به اینجا رسید زیر لب گفتم:«آخه مگه می‌شه به یه خواب اکتفا کرد!»
با صدای کسی که کتاب را طرفم گرفته بود، به خود آمدم.
- این کتاب شماست؟
مانده بودم چه بگویم! خیلی آهسته جواب دادم:«بله! همین است!»
* خاطره‌ای از شهید حبيب الله سياح
* راوي: مجيد يوسفيان، دوست شهيد