kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۳۵۹۹
تاریخ انتشار : ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۲:۱۴

به تماشای تو عالم دل و جان می‌بازد(چشم به راه سپیده)



برگرد
دل ما و کویر تفته برگرد
خدا را ای بهار رفته برگرد
تمام جمعه‌ها را صبر کردیم
اقلا جمعه این هفته برگرد
حبیب نظاری
***
خدا کند برسد
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته‌ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سال‌ها که درین دشت، خوشه‌چین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه می‌شود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم‌انتظار من تا چند
به دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
سعید بیابانکی
***
تذکره کربلا
تو نیستی و عید، ببخشید! عزای ما
اصلا صفا ندارد عزیزم برای ما
تو نیستی و خنده فراموشمان شده
برعکس، بی‌تو آن قدر این اشک‌های ما...
با ما که نیست ور نه همش گریه می‌کنیم
این شهر بسته است کمی دست و پای ما
حالا نمی‌شود که بیایی و با خودت-
چیزی بیاوری شب عیدی برای ما؟
چیزی شبیه مرهمی از جنس عاشقی
چیزی شبیه تذکره کربلای ما
حسین رستمی
***
خنده غنچه
خنده غنچه مرا یاد تو می‌اندازد
در دلم، خانه‌ای از نور خدا می‌سازد
بس تفاخر کند این باغ به صحرا و به دشت
که به یمن نفست، بر همگان می‌نازد
جامه‌ات سبز، چمن سبز، همه صحرا سبز
پرچمی سبز، به تکریم تو می‌افرازد
باغ، خندان و غزل‌خوان و زمین پرنعمت
همه دشت، به توصیف تو می‌پردازد
خنده سبز چمن‌زار، به هنگام بهار
به همه زردی و هر سردی و غم می‌تازد
مست و دل‌شاد، ز دیدار تو، هر رهگذری
به تماشای تو عالم دل و جان می‌بازد
مصطفی معارف
***
طوفان انتظار
حالا غزال عاطفه تنهاست بی‌شما
یعنی غریب دشت غزل‌هاست بی‌شما
امروز بی‌حضور تو تنهاترین منم
فردا ببین که معرکه برپاست بی‌شما
جانم به لب رسیده در این قحط‌ سال عشق
کار دلم، همیشه خدایاست بی‌شما
سمفونی نگاه تو گل‌خند آرزو
جان، نغمه‌نوش درد و غم آواست بی‌شما
دریا اسیر پنجه توفان انتظار
در کشتی شکسته، چه غوغاست بی‌شما
مولا بیا، که صائب محراب چشم تو
گرم دعا و غرق تمناست بی‌شما
اشک‌ست و آه و غربت و تنهایی و سکوت
ما را هر آن‌چه هست، همین‌هاست بی‌شما
سیدعلی‌اصغر صائم کاشانی
***
صدایت می‌کنم
صدایت می‌کنم، عالم شمیم عود می‌گیرد
دو چشمانم به یاد تو، غمی مشهود می‌گیرد
شبی در خلوت لاهوتی روحم تجلی کن
که دارد شعرهایم رنگی از بدرود می‌گیرد
سواحل در سواحل، خاک سرگرم گل‌افشانی‌ست
که روزی رنگ و بو از آن گل موعود می‌گیرد
در اشراق ترنم‌ها و آفاق تغزل‌ها
زمین را نغمه جادویی داود می‌گیرد
هلا ای قدسی سرچشمه انفاس جالینوس
به دشت زخم‌هامان نقشی از بهبود می‌گیرد
ببین مولا! به محض این‌که از عشق تو می‌گویم
جهان را، شوق یک فردای نامحدود می‌گیرد
آرش شفاعی