چشم به راه سپیده
تو را غایب نامیدهاند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زدهاند
و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمیدانند، آمدنت که در انتظار آنیم
به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را میخوانند،
ظهورت را از خدا میطلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر میشوی، همه انگشت حیرت به دندان میگزند
باتعجب میگویند که تو را پیش از این هم دیدهاند. و راست میگویند، چرا که تو در میان مائی،زیرا امام مائی،
جمعه که از راه میرسد، صاحبدلان «دل» از دست میدهند و قرار ازکف مینهند و قافله دلهای بیقرار
روی به قبله میکنند و آمدنت را به انتظار مینشینند...
مثنويهاي رندانه
هلا روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو
بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو
پر از مثنويهاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو
تويي قطب روحاني جان من
منم سالك فاني چشم تو
دلم نيمه شبها قدم ميزند
در آفاق باراني چشم تو
شفا ميدهد آشكارا به دل
اشارات پنهاني چشم تو
هلا توشه راه دريادلان
مفاهيم طوفاني چشم تو
مرا جذب آيين آيينه كرد
كرامات نوراني چشم تو
از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو
سيدحسن حسيني
ساحل چشم من
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش، موج تماشا زده است
جمعه را سرمه کشیدیم، مگر برگردی
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی
زندگی نیست، ممات است تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
از دل تنگ من، آیا خبری هم داری؟
آشنا، پشت سرت مختصری هم داری؟
منتی بر سر ما هم بگذاری، بد نیست
آه، کم چشم به راهم بگذاری، بد نیست
نکند منتظر مردن مایی، آقا؟
منتظرهات بمیرند، میایی آقا؟
به نظر میرسد این فاصلهها کم شدنی ست
غیر ممکنتر از این خواستهها هم شدنی ست
دارد از جاده صدای جرسی میآید
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
منجی ما به خداوند قسم آمدنی ست
یوسف گم شده، ای اهل حرم! آمدنی ست
صابر خراسانی
به تماشای طلوع تو
به تماشای طلوع تو جهان چشم به راه
به امید قدمت کون و مکان چشم به راه
در شبستان شهود اشک فشان دوختهاند
همه شب تا به سحر خلوتیان چشم به راه
جواد محدثی
تو ناگاهان میآیی مثل این ناگاه بیفرصت
به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشکها در کاسه ماه هلالی را
چمن آیینه بندان میشود صبحی که بازآیی
بهارا ! فرش راهت میکنم گلهای قالی را
نگاهت شمع آجین میکند جان غزالان را
غمت عین القضاتی میکند عقل غزالی را
چه جامی میدهی تنهایی ما را جلالالدین!
بخوان و جلوهای بخشای این روح جلالی را
شهید یوسفستان توام زلفی پریشان کن
بخشکان با گل لبخندهایت خشکسالی را
سحر از یاس شد لبریز دلهای جنوبی مان
نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را
افقهایی که خونرنگاند، عصر جمعة مایند
تماشا میکنم با یاد تو هر قاب خالی را
کدامین شانه را سر میگذارم وقت جان دادن
کدام آیینه پایانی ست این آشفته حالی را
تو ناگاهان میآیی مثل این ناگاه بیفرصت
پذیرا باش ازاین دلتنگ، شعری ارتجالی را
علیرضا قزوه
اگر...
اگر...
اگر ابرها تمام 365 روز ببارند
اگر ماشينها تا هزاره سوم پشت چراغ قرمز بايستند
اگر آدمها از قلبشان جا سوزني پارچهاي بسازند
تنهاي تنها
سوار بر اسب شعرهايم
روي شيشههاي غبار گرفته شهر
بي نهايت پرنده ميكشم
و از ميان روزنه چشمهايشان
به تو سلام مي دهم!
گاليا توانگر
روز وصل
غم مخور، ايام هجران رو به پايان ميرود
اين خماري از سر ما مي گساران ميرود
پرده را از روي ماه خويش، بالا ميزند
غمزه را سر مي دهد، غم از دل و جان ميرود
بلبل اندر شاخسار گل هويدا ميشود
زاغ با صد شرمساري از گلستان ميرود
محفل از نور رخ او نورافشان ميشود
هر چه غير از ذكر يار، از ياد رندان ميرود
ابرها از نور خورشيد رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان ميرود
وعده ديدار نزديك است، ياران مژده باد
روز وصلش ميرسد، ايام هجران ميرود
حضرت امام خميني(ره)
سر بهار ندارند بلبلان بي تو
دلم قرار نميگيرد از فغان بي تو
سپند وار ز كف داده ام عنان بي تو
ز تلخ كامي دوران نشد دلم فارغ
ز جام عشق لبي تر نكرد جان بي تو
چون آسمان مه آلودهام زتنگ دلي
پر است سينهام از انده گران بي تو
نسيم صبح نميآورد ترانه شوق
سر بهار ندارند بلبلان بي تو
لب از حكايت شبهاي تار ميبندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بي تو
چو شمع كشته ندارم شرارهاي به زبان
نميزند سخنم آتشي به جان بي تو
ز بي دلي و خموشي چو نقش تصويرم
نميگشايدم از بي خودي زبان بي تو
عقيق سرد به زير زبان تشنه نهم
چو يادم آيد از آن شكرين دهان بي تو
گزارش غم دل را مگر كنم چو امين
جدا ز خلق به محراب جمكران بي تو
حضرت آيتالله العظمي سيدعلي خامنهاي
فروغ بخش شب انتظار
فروغ بخش شب انتظار، آمدنيست
نگار آمدني، غمگسار، آمدنيست
به خاك كوچه ديدار آب مي پاشند
بخوان ترانه شادي كه يار آمدني ست
ببين چگونه قناري زشوق ميلرزد!
مترس از شب يلدا! بهار آمدنيست
صداي شيهه رخش ظهور ميآيد
خبر دهيد به ياران: سوار آمدنيست
بس است هرچه پلنگان به ماه خيره شدند
يگانه فاتح اين كوهسار، آمدنيست
مرتضي اميري اسفندقه