یک شهید، یک خاطره
راضیام به رضاي خدا
مریم عرفانیان
گفت: «مادرجان ببين چه جمعيتي برای تشییع جنازه شهید رضوی آمدهاند؛ اين مردن و تشييع رو ميپسندي؟»
آن وقت اشاره به سویی دیگر کرد و ادامه داد:
-«يا آن يكي كه تنها چهار نفر زير تابوتش رو گرفتند و به طرف حرم ميبرن؟»
بیهیچ فکری گفتم: «خب معلومه، تشییع جنازه شهید بهتره.»
خندید: «تازه اين ظاهرشه، ميدوني در آن دنيا شهيد چه مقام بالایي داره؟»
آنگاه رو به حرم امام رضا(ع) ایستاد و ادامه داد:
-«شما رو به همين آقا از من راضي باشی، بگید راضیام به رضاي خدا كه پسرم شهيد بشه.»
با ناراحتی گفتم: «هيچ مادري نميتونه اين حرف رو بگه.»
از او اصرار و از من امتناع تا بالاخره با گريه رو به روي حرم ایستادم:
-«يا امام رضا(ع)! راضیام به رضاي خدا.»
***
بعد از آن روز دانستم که رضای خدا در شهادتش بود.
خاطرهای از شهید حسن آقاسيزاده شعرباف
راوی: منصوره ابراهیمی، مادر شهید