kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۸۸۳۷
تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱۴۰۳ - ۱۹:۴۸
نگاهی به فیلم جدید بهروز شعیبی

دهلیزی پرسیانور در پس یک آغوش باز!

 
 
 
محمدرضا محقق
اینکه فیلمسازی از فیلم اولش «دهلیز» که اثری درخشان و به شدت امیدوار‌کننده و نویدبخش حضور فیلمسازی خوش آتیه و هنرشناس بود، برسد به فیلمی همچون «آغوش باز» علاوه‌بر تأثر و تأسف، می‌تواند نمادی از سقوط آزاد یک استعداد خوب به ته دره روزمرگی و دم دستی سازی و حتی ابتذال و باری به هر جهت بودن در مسیر عادی باشد.
فیلم آغوش باز به معنای کامل و تمام کلمه یک اثر کلیشه‌ای، دم دستی، بی‌رمق، بی‌فرجام، ضعیف، کشدار، بی‌هویت، بی‌جذابیت و غیر قابل اعتنا و تحمل است.
سؤالی که در حین دیدن فیلم برای نگارنده پیش آمد این بود که براستی چرا و چطور و چگونه کارگردانی مثل بهروز شعیبی به ساختن چنین چیزی دست می‌زند و به سمتش سوق می‌یابد.
خود فیلم چه به جهت داستان، چه روایت، چه بازی‌ها، چه درونمایه و مضمون و تم، چه پرداخت صحنه، چه اجرای ایده‌های ضعیف و بی‌رمق و باری به هر جهت روی کاغذ فیلمنامه‌اش، از داستان کنسرت گرفته تا بازی بد حامد کمیلی تا تیپ‌های نخ نمای کلیشه هزار باره آدمک‌های دیگر، تا پایان‌بندی باسمه‌ای باورناپذیر از پیش لو رفته، تا کارت پستال‌های تصویری دمده، تا ایده‌های اخلاقی دفرمه و مصنوعی و رنگ باخته و بی‌باور، و تا همه چیز دیگرش، مجموعه مفصلی از ناکامی و مصنوعیت و بی‌تأثیری و آزار مخاطب است.
انگار یک آدم کارنابلد درجه چندم سینمای پایین بدنه، از دهه هفتاد ناگهان پرتاب شده به حالا و مثل یک کابوس خوش آب و رنگ گل درشت بی‌مزه، اصواتی را تولید می‌کند و هوارهایی می‌کشد که دستاوردش تنها آلودگی صوتی و تصویری است و بس!
به نظر می‌رسد کارگردان عزیز و محترم ما به هر دلیلی تن داده به یک قمار از پیش باخته روی اسب بی‌زین و خسته و بی‌رمقی که بازندگی، سرنوشت محتوم اوست!
فارغ از فیلم، اصل چنین سیر و روندی برای کسی همچون بهروز شعیبی که دهلیز و سیانور را در کارنامه‌اش دارد، بسیار مهم و قابل تأمل و تحلیل است و البته بسیار عبرت انگیز و درس آموز!
باید بررسی شود که چطور فیلمساز خوش فهم خلاق سینماشناسی با نام «بهروز شعیبی» که موفق می‌شود یکی از خطرترین و دیدنی‌ترین تجربه‌های سینمای ایران را در ملودرامی قدرتمند و درخشان در «دهلیز» آن‌هم در اولین تجربه فیلمسازی‌اش به تصویر بکشد، در سینمای ایران به مسیر به «آغوش باز» رسیده است!
نقش بازار، نقش تهیه‌کننده، نقش احوالات شخصی نویسنده، نقش وضعیت اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی جامعه، نقش مدیران، نقش مخاطبان، نقش سایر رسانه‌ها و... و هزار و یک چیز دیگر که ممکن است در چنین روند و وضعیتی دخیل باشد و گویی «دهلیز» را با چیزی مثل یک «سیانور»، به «آغوش باز» بیاندازد!
آغوش باز روزمرگی و مرگ هنر و کاربلدی و تلاش و مرارت و ممارست هنری؛ آغوش باز دم دستی سازی ابتذال و باسمه ای‌گری بساز و بندازهای بازار مکاره این سینما که حتی استعدادهای اثبات شده این وادی را هم به مهلکه‌هایی از این جنس می‌کشانند!
البته که این نوشتار ابدا قصد ندارد مدخلیت عوامل پیدا و پنهان دیگر بخصوص انتخاب و احوالات شخصی فیلمساز و یا هر چیز دیگری را که می‌تواند کمابیش در این روند نقش اصلی یا فرعی ایفا کند را نادیده بگیرد، ولی شکی نیست که بسیاری از نکات و عواملی که گفته شد، پتانسیل مسبب شدن برای چنین موقعیت‌هایی را دارا هستند؛ چه بالقوه و چه بالفعل.
خطری که با پدید آمدن فیلم‌هایی همچون آغوش باز، آن‌هم با مختصاتی که از کارگردان عزیز و خوش سابقه و خوش کارنامه‌اش می‌شناسیم، متأسفانه خطری جدی، نزدیک و غم‌انگیز است.
بعد از دیدن آغوش باز، و از فرط غصه و خستگی و رنج، بار دیگر و پس از سالها، به تماشای دوباره دهلیز و سیانور نشستم و این بار هر چه جلوتر می‌رفتم علاوه‌بر لذت آنهمه سینماورزی و موشکافی و دقت و‌هارمونی و میزانسن درجه یک که واقعا و بی‌اغراق در تک تک سکانس‌ها و حتی پلان‌های آن دو فیلم عزیز، بخصوص دهلیز، مشهود بود، طعمی از غم و ناامیدی هم بر دل و دیده‌ام نشست. امید که چنین مباد!