پای صحبتهای خواهر شهید جمهور سید ابراهیم رئیسی
مرد میدان شــهادت در راه خدمــت
وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا؛ کسی که از خدا و پیامبر اطاعت کند با کسانی خواهد بود که خدا به آنان نعمت خودش را کامل کرده است مانند پیامبران، صدیقین، شهداء و صالحین و اینها بهترین رفیقان هستند. (سوره نساء، آیۀ ۶۹)
از این آیۀ شریف استفاده میشود که همنشینی با انبیاء و اولیاء و صالحان و شهداء که بهترین بندگان خدا هستند برای همه انسانها ممکن است و فقط شرط لازمش اطاعت کردن از خدا و پیغمبر اکرم (ص) است و این بستر رشد و بالندگی از زمان نبی مکرم اسلام حضرت محمد(ص) تاکنون و تا قیامت برقرار است و همۀ انسانها میتوانند به این کمال نهائی برسند.
حادثۀ جانگداز شهادت آیتالله سید ابراهیم رئیسی و هیئت همراه نهتنها قلوب مردم ایران را تحت تأثیر قرار داد، بلکه بسیاری از کشورهای حوزه مقاومت و حامیان مظلومان جهان را داغدار کرد. ارادت به این عالم ربانی تا قلب سازمان ملل نیز راه یافت تا جایی که برای بزرگداشت مقام شهادتش اعضای این سازمان ایستاده یک دقیقه سکوت کردند.
برخورد کریمانه شهید خدمت با مردم که از سالها همجواری با ساحت قدسی امام علیبن موسیالرضا (علیه السلام) سرچشمه میگیرد، به وضوح قابل مشاهده بود تا جایی که در برخورد با مردم عادی ازجمله اصحاب رسانه در پاسخ به سؤالات شخصی زیباترین و بزرگوارانهترین پاسخها را ارائه میدادند.
نگارنده بهعنوان یک خبرنگار شخصا یک بار که به مشهد رفته بودم، شهید رئیسی را در حرم امام رضا علیهالسلام دیدم. آن زمان آقای رئیسی در دادستانی خدمت میکرد. بعد از سلام و علیک گرمی که با ایشان کردم، از روی کنجکاوی گفتم:«حاج آقا! بنده سالی چند بار برای زیارت امام رضا علیهالسلام به مشهد میآیم هر دفعه که به حرم آمدم، شما هم اینجا بودید!؟» یکی دو تا محافظ هم کنارشان ایستاده بودند. خیلی زیبا و با آرامش خاصی که در صورت ایشان بود پاسخ دادند و گفتند: «عمو جانم! ما یک فامیل داریم از اقوام اینجا هستند و گاهی میآییم و به ایشان سر میزنیم. گاهی هم جلسات و سمینارهای قوۀ قضائیه در مشهد برگزار میشود.» اصلا باورم نمیشد ایشان آنقدر زیبا و دلنشین برخورد کنند. آن زمان بنده نمیدانستم که آیتالله علمالهدی امام جمعه مشهد پدر خانمشان هستند. بعد هم آقای رئیسی با لبخند زیبایشان خداحافظی کردند. این صحبتها گذشت تا اینکه ایشان تولیت آستان قدس امام رضا علیهالسلام شدند و بنده یک مرتبه دیگر ایشان را در حرم حضرت معصومه(س) در قم دیدم. جلو رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی، گفتم: «حاج آقای رئیسی! مرا میشناسید؟ در مشهد به شما عرض کردم چرا هر بار که میآیم، شما مشهد هستید؟» گفتند: «بله، بله به یاد دارم.» و با محافظشان خیلی خندیدند. گفتند: «حالا هم حتما میخواهید بپرسید که چرا اینجا در حرم حضرت معصومه (س) هستم؟» با خنده گفتم: «خیر دیگه آستان قدس برای شماست، اینجا هم به نوعی برای شماست.» که ایشان مجدد خندیدند و یک دستی به سرم کشیدند و رفتند.
بعدها با خودم فکر کردم اگر ما در جایگاه شهیدابراهیم رئیسی بودیم، در برخورد با افراد عادی و در جواب به چنین سؤالاتی شاید پاسخ شایستهای نمیدادیم، اما ایشان همان زمان با این طرز برخورد ثابت کردند که بسیار انسان بزرگمنشی هستند و همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند: «مردمیبودن ویژگی بارز ایشان بود».و این روی باز نشان سلوک بالای شهید جمهور بود او در زمان ریاست جمهوری، مدیریتی از جنس بزرگ مرد انقلابی داشت. مدیریتی که جمهوری اسلامی ایران به آن خیلی نیاز دارد. اساساً انقلاب اسلامی بر همین مبنا شکل گرفته است. که فاصلهای میان رئیسجمهور و مردم وجود نداشته باشد. انسانی که میخواهد به رضوان خدا برسد باید متواضع باشد؛ درست مثل شهید جمهور.
صفحه فرهنگ مقاومت کیهان این بار به بلوار وحدت یکی از محلههای قدیمی مشهدالرضا(ع) و سراغ خانواده داغدار شهید خدمت سیدمحرومان آیتالله سید ابراهیم رئیسی رفت و پای صحبتهای دلنشین خواهر بزرگوار این شهید نشست:
سید محمد مشکوه الممالک
از کودکی پشتکار داشت
بنده معصومه رئیس الساداتی خواهر بزرگتر شهید سید ابراهیم رئیسی هستم.
ما در خانواده هشت فرزند بودیم. درحال حاضر سه خواهر و یک برادر برایمان باقی مانده است. برادرم سید ابراهیم در منطقه نوغان مشهد به دنیا آمد. من بیست سال از سید ابراهیم بزرگتر هستم.
برادر بزرگتر ما سید جواد است که کار آزاد داشته است اما سید ابراهیم از کودکی به درس خواندن علاقه داشت. شهید رئیسی پنجساله بود که پدرمان به رحمت خدا رفت و سید جواد مراقبت و مدیریت خانواده را عهدهدار شد. او سید ابراهیم را به مدرسه جوادیه و سپس به مدرسه نواب فرستاد. یادم هست سید ابراهیم چهارده یا پانزده ساله بود که برای ادامه تحصیل به قم رفت.
سیدابراهیم از کودکی مؤمن و باخدا بود. آن زمان که به مدرسه میرفت به درس طلبگی و به اماکن زیارتی علاقه داشت. از اخلاق خاص و ویژهای برخوردار بود. برای انجام کارهایش جدیت و پشتکار داشت. از همان ابتدای طلبگی درس خواند و برای تبلیغ به مسجد سلیمان رفت. سپس همکاری خود را با قوه قضائیه آغاز کرد.
از کمک به خانواده تا ریاست جمهوری
سیدابراهیم همانطور که به شدت دنبال درس بود،همیشه به فکر خانواده هم بود. ما نمیدانستیم و بعدها خود برادرم برایمان تعریف کرد که برخی اوقات شبهای جمعه نزدیک حرم بساط فروش جانماز را پهن میکرد و جانماز میفروخت. آن روزها تقریباً ده دوازدهساله بود. سیدابراهیم بیشتر درس میخواند. هفتهای یک بار خانه میآمد، اگر زمانی پیدا میکرد. فکر میکنم علاقه به بازی فوتبال داشتند.
برادر بزرگمان سیدجواد خیلی مؤمن و متدین و مقید به حلال و حرام بودند و در جلسات روضه شرکت میکردند، برای همین وقتی فرزند در چنین محیطی در خانوادهای مذهبی به دنیا بیاید و رشد کند، فرق میکند با افرادی که در شرایط و محیط و خانوادههای غیر مذهبی به دنیا بیایند و رشد کنند، چون پدرمان هم طلبه بودند، مانند سایر منبریها و بسیاری از طلاب برای تبلیغ دین اسلام به شهرهای مختلف رفت و آمد داشتند. بیشتر در مشهد و اطراف مشهد در جلسات مصائب اهل بیت علیهمالسلام روضه میخواندند.
برادرم سیدابراهیم تقریباً از همان چهارده سالگی که به قم رفت، در کنار درس طلبگی فعالیتهای انقلابی هم داشتند، البته برای ما تعریف نمیکردند، یعنی فقط برای دیدار با خانواده هر پنج ماه تا یک سال یک مرتبه میآمد. اساتید برادرم در قم آیتالله مشکینی، سیدعلی محقق داماد، شهید مرتضی مطهری، آیتالله نوری همدانی و آیتالله مهدوی کنی و همچنین اساتید درس خارج برادرم، سید محمد حسن
مرعشی شوشتری، سید محمود هاشمی شاهرودی، آقا مجتبی تهرانی و مقام معظم رهبری بودند.
جوانترین دادستان
سیدابراهیم حدود بیست ساله بود که دادستان کرج شد و گمان میکنم که آن زمان برادرم جوانترین دادستان کشور بود. البته دقیق مطلع نبودیم و آن روزها خبر نداشتیم که ریاست دادستانی کرج منصوب شدهاند. یک مرتبه برادرم سیدابراهیم آمد دنبالم و گفت که با هم به تهران برویم، قبول کردم. گفت: «آمادهباش تا فردا برویم.» همسرم هم مخالفتی نمیکرد. بلیت قطار را گرفتیم و رفتیم. آنجا که رسیدیم، دیدم یک ماشین به همراه ایشان و یکی از دوستان خود آمدند. آن زمان اصلاً نمیدانستم که جایگاه کاری برادرم دادستان است. هنوز فکر میکردم یک طلبه ساده است.
سادهترین مراسم ازدواج
همان روزها، سیدابراهیم گفت: «خواهر جان! کارهایت را انجام بده که شب میخواهم تو را به مهمانی ببرم.»
آن زمان حضرت آیتالله علمالهدی هم مانند برادرم تهران کار میکردند. سید ابراهیم گفت: «میخواهیم برای خواستگاری به خانه آقای علمالهدی برویم.» ما هم به خانهشان رفتیم و آنجا با خانواده آقای علمالهدی صحبت کردیم و برادرم برای مهریه چهارده عدد سکه بهار آزادی پیشنهاد داده بود. من هم مطرح کردم. همسر سید ابراهیم وقتی این را شنید، زد زیرگریه. کنارش رفتم و گفتم: «من حرف بدی نزدم. فقط پیشنهاد سید ابراهیم را مطرح کردم.» مادرشان آمدند و گفتند که دخترم میگوید: «مگر خرید کالا است؟ ازدواج است و باید با مهریهای سبک ازدواج انجام گیرد.» و قرار شد مقداری نقره که تقریباً معادل کمتر از یک سکه بهار آزادی میشد، بهعنوان مهریه برای ایشان در نظر گرفته شود و با همین مهریه اندک در بیست و یک سالگی ازدواج کردند.
مراسم عروسی هم نداشتند. گمان میکنم در سال ۱۳۶۲ بود. یک مهمانی گرفتند و ولیمه دادند. بعد هم به خانهشان رفتند.
در بالاترین سمتها نیز ثبات اخلاقی داشت
از ویژگیهای اخلاقی سیدابراهیم رئیسی مهربانی بود. همسر سید ابراهیم خیلی از او راضی بود. تمام فامیل دوستش داشتند.
از وقتی هم که دادستان کل کشور شد، هر سال یک مرتبه در مشهد مقدس و یک مرتبه در تهران در یک حسینیه مجلس میگرفت و اقوام را مهمان میکرد. با رویی گشاده به استقبال آنها میرفت. کاری نداشت که این فرد فقیر است، دکتر است، پیرمرد است یا بچه است! معمولا پیشسلام بود و همیشه لبخند میزد.
مقام و منصب هیچ تاثیری بر اخلاق برادرم نداشت. از هیچ حرفی ناراحت نمیشد. هرچه به او میگفتیم، ناراحت نمیشد، فقط با خنده جواب میداد.
ازویژگیهای دیگر ایشان این بود که به هیچ عنوان برای کسی پارتیبازی نمیکرد. برادر دیگر ایشان علی، چند سال معاون وزیر دادگستری بود؛ وقتی سیدابراهیم رئیسجمهور شد، خودش را بازنشسته کرد که مبادا شائبهای پیدا شود.
در شهر خودتان خادم باشید
برادرم بسیار مردمدار بود. هیچوقت پیش ما نبود، اما هروقت هم که میآمد، در حد ده دقیقه هم که شده، به نزدیکانش سر میزد و فامیل هم از دیدن ایشان بسیار خوشحال میشدند.
یکی از خدمات بزرگ شهید رئیسی، در دوران تولیت آستان قدس بود که به طور چشمگیری به محرومان مشهد رسیدگی میکرد.
طرحی را در مشهد اجرا کرد که ماندگار شد. خادمیاران رضوی از شهرستانها خدمت حضرت علیبن موسیالرضا علیهالسلام و برای خادمیت مشرف میشدند. ایشان به افراد مختلف که از شهرهای دیگر میآمدند، میگفتند: «شما از هر شهری هستید، در شهر خودتان خدمت کنید. پزشک هستید، در شهر خودتان به مردم شهر خودتان خدمت کنید و مثلاً بگویید که من امروز خادم آقا هستم، خادم امام زمان عجلالله هستم و رایگان مردم را ویزیت میکنم.» یک پرچم از آستان هم به آنها میداد که در مطب یا محل کارشان نصب کنند. از این طرح هم بهخوبی استقبال شد و به اجرا درآمد.
پیگیر مشکلات مردم بود
فرزندان فامیل که به دنیا میآمدند، سید ابراهیم در گوششان اذان و اقامه میگفت.
به دلیل اینکه من بزرگتر بودم، خیلی به بنده احترام میگذاشتند. احوال همه را میپرسیدند. برای رفع مشکلات اقوام وساطت میکردند. دنبال این بودند که مشکل آنها را حل کنند. هرگاه وقتی به مشهد میآمدند، پیگیر مشکلات بودند و رسیدگی میکردند.
مخالفت شدید با تجملات
همیشه با تجملات مخالف بود و ساده زندگی میکرد. برادرم همیشه با کمترین جلب توجه به دیدار خانواده میآمد، چون به طور عادی نمیتوانست به دیدن ما بیاید. آخرین بار در دوران ریاست جمهوری، ماه مبارک رمضان بود که پیش ما آمد. تماس تلفنی هم با هم داشتیم. بیشتر خودشان زنگ میزدند. روز زن هم با من تماس گرفتند و تبریک گفتند.
همه حقوق تولیت را بخشید تا درمانگاه بسازند
سید ابراهیم در پایان مسئولیتش در آستان قدس رضوی به آقای منبتی معاون وقت اماکن آستان قدس گفت که در طی این مدتی که بنده اینجا بودم، شما محاسبه کنید چند وعده غذایی صبحانه، ناهار یا شام اینجا بودم؟ ایشان در جواب میگوید: «اختیار دارید. این چه حرفی است؟ اینجا از همه خادمان گرفته تا نظافتچی همه سهمیه غذا دارند.» سیدابراهیم میگوید: «نه شما فقط بفرمایید که در این مدت سه سال بنده چقدر از غذاهای حرم استفاده کردم؟» هر چه آقای منبتی مخالفت کرد، برادر شهیدم اصرار داشت تا مبلغ را بدانند و همانجا چکی به اندازه استفاده از امکانات آستان و وعدههای غذایی در وجه نذورات حرم صادر کرده بود. برادرم تمام حق و حقوقی را هم که در زمان ریاست تولیت آستان قدس برایشان در نظر گرفته بودند، و از حق التولیه خود گذشت و آن را بخشیده بود که درمانگاهی ساخته شود.
همۀ فرزندان ایران فرزندان من هستند
برادرم اصلاً اهل پارتیبازی نبود. مثلاً وقتی به ایشان میگفتیم: «فلانی لیسانس مدیریت دارد و دیگری لیسانس حقوق دارد. دست آنان را جایی بند کنید و آنها را مشغول کار کنید»، برادرم میگفت: «همۀ فرزندان ایران مانند فرزندان خود ما هستند، من اگر توانستم برای همه آنها شغل ایجاد کنم، برای آشنایان و فامیل هم این کار را انجام میدهم. اگر چنین کاری کنم، با مسئولانی که تخلف میکنند چه تفاوتی دارم؟!» همیشه با صحبتهای خود ما را قانع میکرد.
از تهمتها و توهینها خم به ابرو نیاورد
همسر برادرم با ریاست جمهوری او مخالف بود. نذر و نیاز هم کرده بود که سیدابراهیم همانجا در آستان قدس بماند. بهخاطر بار سنگین مسئولیت ریاست جمهوری، خانوادهاش نمیخواستند که او رئیسجمهور شود. سیدابراهیم پرونده همۀ مخالفینش را در دست داشت، سالها قضاوت کرده بود، میتوانست بهراحتی علیه آنها با سند صحبت کند، اما هرگز این کار را انجام نداد. در رقابتهای انتخابات سال ۹۶ روزی که مناظره داشت، روزه میگرفت که مراقب باشد چه صحبتی میکند. با اینکه پروندۀ همه را در دست داشت، اما هرگز علیه کسی از کاندیداهای ریاست جمهوری استفاده نکرد و هیچگاه آنها را مطرح نکرد. تهمتها و توهینهای زیادی را شنید، اما خم به ابرو نیاورد و اسرارشان را فاش نکرد.
سید ابراهیم سرباز مطیع ولایت بود
سیدابراهیم سرباز مطیع ولایت بود. به یاد دارم گفتند: من بهخاطر اوضاع کشور احساس تکلیف و وظیفه کردم که در این وارد شدم و هرچه توان دارم بکوشم که در صورت موفقیت خدمتگزار و خادم برای مردم باشم. بهخاطر مردم در انتخابات شرکت کردم.
او به خانوادههای نیازمند رسیدگی میکرد. سید ابراهیم ارادت و علاقۀ بسیار زیادی به شهدا داشت، اما بهخاطر مشغلههای کاری زمان برای رسیدگی و سر زدن به خانوادههای معزز شهدا را در حد توان و موقعیت کاری سر میزد، برای همین از طرف خودشان دختر بزرگشان را به نیابت از خود برای سرکشی و رسیدگی و سرزدن به خانوادههای شهدا میفرستاد. سید ابراهیم دو دختر دارند؛ فرزند اول ریحانه سادات رئیسی که سه فرزند دارد، که تحصیلات دانشگاهی و به تناسب اوقات کاری در کار فرهنگی و علوم قرآنی فعالیت میکنند. دختر دوم برادرمهانیه سادات رئیسی که خانهدار و دارای دو فرزند هستند.
من سرباز ولایت هستم
ارادت سیدابراهیم به مقام معظم رهبری بسیار بالا بود. مجذوب ولایت بود. زمانی که به امر رهبری قرار بود از تولیت آستان قدس به قوۀ قضائیه منتقل شود، حضرت آقا فرمودند که حضور شما در قوۀ قضائیه بیشتر نیاز است. ایشان به حضرت آقا میگویند: «آقا! شما دارید ما را از بهشت بیرون میکنید و به جهنم وارد میکنید. آنجا یک نفر راضی و چند نفر ناراضی هستند، اما اطاعت از امر رهبری برای ما واجب است. من سرباز ولایت هستم.»
شهید بهشتی الگوی سیدابراهیم بود
سیدابراهیم در کار بسیار جدی، اما در خانه شوخطبع بود و شوخی میکرد. مدت زمان کمی برای سر زدن به خانواده و فامیل داشت. وقتی میآمد، در حد یک چای خوردن کنار ما بود، اما در همان مدت کم هم در زمان خداحافظی حرفی میزد که لبخند به لب همه مینشست. همیشه با رویی گشاده به دیدار خانواده و فامیل میرفت.
ما هروقت برادرم سیدابراهیم را میدیدیم، اصلاً از سیاست و محل کارش با ما صحبت نمیکرد، اما از ارادتش به شهیدبهشتی متوجه شدیم که ایشان را الگوی خودشان قرار داده بود.
خبر فرود سخت بالگرد رئیسجمهور
قلبم را متلاطم کرد
دوشنبه 31 اردیبهشت بیمارستان بودم و دخترم کنارم بود. ناخودآگاه دخترم زیرنویس تلویزیون (فرود سخت بالگرد رئیسجمهور) را با صدای بلند خواند. نگران شدم. گفتم: «چه میگویی؟ تلویزیون چه میگوید؟» گفت: «چیزی نیست. از کشور ما نیست.» اما انگار به دلم الهام شده بود. در تلاطم بودم. سرمم که تمام شد و مرخص شدم، به خانه رفتیم، اما هنوز حال مساعدی نداشتم. نگرانیام برای برادرم بیشتر شده بود. بچهها آمدند، کنترل تلویزیون را از دستم پنهان میکردند، اما دلم گواهی میداد. تعدادی از مردم هم آمدند، لطف داشتند. کنارمان نشستند و برای سلامتی سیدابراهیم و همراهانش دعا کردند. همزمان با پخش دعای توسل از تلویزیون ما هم دعا خواندیم و در گروهها حدیث کسا و دیگر دعاها را قرائت کردیم. تا صبح بیدار ماندیم تا خبری از برادرم پیدا کنیم، اما متاسفانه خبری نشد. آن ساعتها حال خوبی نداشتم. درست ساعت شش صبح بود که تلویزیون بیشتر از همیشه عکس سیدابراهیم را پخش میکرد تا اینکه ساعت 8 صبح نوار عزا را در گوشه تلویزیون زدند و شهادت سیدابراهیم و همراهانش را رسماً اعلام کردند.
داغ شهادت برادرم تا همیشه بر دلمان ماند
شهادت برای برادرم بسیار زود بود. سیدابراهیم کارهای زیادی داشت که باید انجام میداد، اما نتوانست.
همین حالا که با شما صحبت میکنم دلتنگ برادرم سیدابراهیم هستم.ای کاش میشد یک بار دیگر به خانهام میآمد، به استقبالش میرفتم. او را در آغوش میگرفتم و میبوسیدم. میگفتم: «خوش آمدی عزیزم! قربان قد و بالایت شوم. بیا کنارم بنشین و درددل کن.»
کاش برادرم طور دیگری شهید شده بود و پیکرش دچار سوختگی نشده بود. داغش تا همیشه بر دلمان ماند.
رئیسجمهور بعدی راه برادرم را ادامه دهد
از همه مردم و مسئولان کشور خواهش میکنم که در انتخاب رئیسجمهور دقت کرده و فردی را انتخاب کنند که ادامهدهندۀ راه سیدابراهیم شهید باشد. کارهای ناتمام برادرم را به اتمام برساند. آخر برادرم جاهایی میرفت که هیچکس نمیرفت، کارهای بزرگ و مهمی را شروع میکرد که کمتر کسی زیر بار آن کارها میرفت. دل ما فقط به مقام معظم رهبری خوش است. اگر معظمله را ببینم، احوالشان را میپرسم و میگویم: «حضرت آقا! انشاءالله فردی از سوی مردم انتخاب میشود که مثل سیدابراهیم باشد. راه او را ادامه دهد. مثل ایشان بتواند به مستضعفان خدمت کند و دلسوز مردم و مملکت باشد.» سیدابراهیم فدایی رهبر شد. همه ما هم فدایی رهبر هستیم. صلیالله علیه و علی جمیعالشهدا.