به بهانه مراسم اسکار 2024
بمباران هولناک مردم غزه توسط فصـل جوایز هالیـوود
سعید مستغاثی
فصل جوایز 2024 دیشب با برگزاری نود و ششمین مراسم اهدای جوایز آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا موسوم به اسکار در دالبی تئاتر لسآنجلس به پایان رسید.
فصل جوایزی بسیار عجیب و غریب که بیش از هر سال، همه شعر و شعارهای هالیوود و آمریکا و غرب صلیبی/صهیونی درباره دموکراسی و حقوق بشر و انسان دوستی و تمدن و مدرنیسم و .... را در زیر پای شبه فیلم ها و آثار برگزیده خود، له و لورده ساخت.
فصل جوایزی که نشانههایش، امسال از اواسط ماه مه 2023 و جشنواره فیلم کن پددار گردید و با جایزه به فیلم هایی مانند «آناتومی یک سقوط» (جاستین تریه) و «منطقه مورد علاقه» (جاناتان گلیزر) و «برگ های افتاده» (اکی کوریسماکی) و «می دسامبر» (تاد هینز) و «روزهای کامل» (ویم وندرس) و «هیولا» (هیروکازو کوروییدا) و نمایش آثاری مثل «قاتلین ماه گل» (مارتین اسکورسیزی) پدیدار گردید و با جشنواره فیلم ونیز در اوایل سپتامبر با جایزه به آثاری همچون «بیچارگان» (یورگن لانتیموس) و نمایش فیلم هایی مثل «مائسترو» (بردلی کوپر) و «آدمکش» (دیوید فینچر) و «پریسیلا» (سوفیا کوپولا) و کنت (پابلو لارین) ادامه یافت.
طرفه آنکه این فیلم ها، همگی در زمان اصلی فصل جوایز یعنی از اواخر نوامبر تا اواسط مارس، تقریبا در اغلب لیست های برگزیدگان و فهرست نامزدهای جوایز و مراسم سینمایی حضور داشتند، آنچه که در سالهای قبل سابقه نداشت.
پدیده باربنهایمر به میدان آمد
اما در این میان اتفاق عجیب تری افتاد و با اکران دو فیلم «اوپنهایمر (کریستوفر نولان) و «باربی» (گرتا گرویک) در ماه جولای یعنی فصل فیلمهای به اصطلاح پاپ کورنی (که اساسا کمترین نقش را در فصل جوایز سال داشته و معمولا آثار بالای جدول باکس آفیس سال را دربر میگیرد) با تبلیغات سرسام آور و پرغوغایی از چند ماه قبل، این دو فیلم را به عنوان دو شانس مهم و اصلی فصل جوایز 2024 مطرح نمودند و حتی با توجه به میدان عظیم تبلیغات درباره این دو فیلم که به پدیده «باربنهایمر» معروف شده و ناجی سینمای هالیوود معرفی گردیدند، برندگان اصلی این فصل جوایز به شمار آمدند.
برای بسیاری از علاقهمندان سینما و آشنایان با فرمولهای فصل جوایز و مراسم اسکار، مورد بسیار عجیب و غریبی در حد بنجامین باتن روی داده بود، گویی فصل جوایز 2024 از آخر رشد میکند!
در حالی که معمولا از ماه نوامبر هر سال، فیلمهای فصل جوایز به ترتیب اکران شده و کمکم، لیست های برگزیدگان و نامزدها و جوایز منتشر گردیده و مراسم مختلف در این باب برگزار میگردد، اما امسال گویا فیلمهای اصلی از 6-7 ماه قبل وارد عرصه نمایش شد و بعضا جوایز خود را نیز دریافت کردند. و مهمتر اینکه همچون «تم» مشترکی که هر سال در میان آثار برگزیده فصل جوایز وجود دارد، این تم در میان همین آثاری که در واقع ماهها پیش از فصل جوایز نمایش داده شده و جوایزی هم گرفتند، به چشم میخورد!
«تم»ی که حکایت از یک نوع «جنایت موجه» داشت، هم در «اوپنهایمر»، هم در «آناتومی یک سقوط»، هم در «بیچارگان» یا «قاتلین ماه گل» و «منطقه مورد علاقه» و «می دسامبر» و «برگ های افتاده» و «هیولا» و «روزهای کامل» و «کنت» و «مایسترو» و «پریسیلا» و «سرزمین موعود» و «زندگی گذشته» و «قاتل» و ... و حتی در «باربی» .... دیده شد.
در همه آثار یاد شده، به هر حال جنایتی اتفاق می افتاد که اگرچه شکل متفاوتی داشت اما هیچ یک در نهایت، خشم و نفرت مخاطب را برنمیانگیخت بلکه هرکدام به نوعی با دلائل موجه گرفته بوده و به نوعی تماشاگر آن را قصاص جنایاتی دیگر می دانست.
اصلیترین نمونههای جنایت موجه
مثلا در فیلم «اوپنهایمر»، کاربرد بمب اتمی بر روی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی و قتلعام صدها هزار نفر، جنایتی هولناک به شمار آمده اما وقتی در فیلم یاد شده، این جنایت در مقابل بیش از 3 ساعت پروپاگاندا و تبلیغات جعلی درباره پایان دادن به جنگی خانمانسوز و جلوگیری از مرگ میلیونها نفر و نمایشی از بشر دوستی جی رابرت اوپنهایمر قرار می گیرد، تا حدودی موجه جلوه کرده و خاطره شوم آن قتلعام هولناک را تلطیف می سازد تا حدی که تماشاگر اصلا در جناح اوپنهایمر قرار گرفته، برایش دل سوزانده و در حد یکی دو صحنه وجدان درد نامفهوم و الکن با او همراه میگردد. یا در فیلم «آناتومی یک سقوط»، خودکشی یا قتل یک نویسنده به دست همسرش با مسائلی از قبیل بیمسئولیتی او، دعواها و کتک زدنهایش، قصوری که منجر به نابینایی پسرشان شد، دزدی از سوژه و کتاب همدیگر، مخالفت با ارتباطات غیر افلاطونی و همجنسگرایانه زن و تنگ کردن اوضاع و شرایط و بالاخره نیاز همان فرزند پسر به محکوم نشدن مادر تا در کنارش زندگی نماید، توجیه شده است.
در پایان این فیلم حتی زمانی که شک میکنیم شاید زن همسرش را کشته باشد اما به دلیل تلاش پسر بچه برای نجات مادرش در هر حالت قاتل بودن یا نبودن، قانع می شویم که حتی اگر جنایتی هم مرتکب شده باشد، جنایتی توجیه شده و به اصطلاح موجه است. در فیلم «منطقه مورد علاقه» با جنایتکار مخوفی به نام «رودلف هوس» مواجه هستیم که علاوه بر فرماندهی اردوگاه آشویتس، مدیریت انتقال یهودیان مجاری به این اردوگاه و سایر مناطق تحت اشغال نیز انجام میدهد. اما او از سوی فرماندهانش و حتی همسر و سایر اعضای خانواده مورد خیانت و بی مهری و ناسپاسی قرار میگیرد. چنانچه همسرش به خاطر زندگی لاکچری در لهستان و در کنار اردوگاه آشویتس، به راحتی «هوس» را ترک کرده و او را در ماموریتهایش در دیگر نقاط رها میسازد.
جنایات فیلم «بیچارگان» اعم از سرهم کردن بدن یک مرده و زنده نمودنش با مغز یک نوزاد برای نجات یک انسان از یک سو و عدم دخالت در تصمیم خودکشیاش از سوی دیگر، آزار شدید دکتر او در سنین کودکی و نوجوانی توسط پدرش که گویا برای پیشرفت علم انجام شده، خباثتهای وکیل شارلاتان آنها به خاطر آشنایی هیولای زنده شده با دنیا، روی آوردن هیولا به فاحشگی برای بلوغ فکری و ذهنی، پیوند زدن موجودات به یکدیگر برای توسعه علوم مختلف و ... همه و همه جنایاتی موجه به نظر رسیده و در نزد مخاطب قابل پذیرش جلوه کردند.
تعرض به ذهن و روح و جسم آدمها
هم نوعی جنایت است
جنایت جنسی مربی شنای «دیانا نایاد» در سنین نوجوانی او در فیلم «نایاد» برای دستیابیاش به مقام رکوردزنی تاریخی موثر میافتد، همانطور که جنایت ارتباط جنسی زنی 36 ساله با پسر بچه ای 12 ساله در فیلم «می دسامبر» با توجیه اینکه او خود مورد تعرض برادرانش قرار گرفته و دچار بحران های روحی شده بوده، موجه جلوه می کند.
همینطور در فیلم «قاتلین ماه گل» که علاوه بر توجیه جنایات سفیدپوستان در حق سرخپوستان قبیله اوسیج، کلیت فیلم در خدمت توجیه جنایات 50 سال ریاست فردی همچون «جی ادگار هوور» بر FBI قرار میگیرد حتی اگر خودش هم در فیلم حضور نداشته باشد.
در فیلم «جاماندگان» هر 3 کاراکتر اصلی قربانی «جنایت موجه» هستند، هم آن دبیر بداخلاق و خوش قلب که برای ایستادن در مقابل بیعدالتی با درگیری و ضرب و شتم دیگران، به طور قانونی از دانشگاه هاروارد اخراج شده، هم دانش آموزی که به دلیل دیوانگی پدرش و ازدواج ناگزیر مادر، مجبور گردید تعطیلات کریسمس را در کالج به سر آورد و هم سرآشپزی که پسرش به جای نشستن پشت صندلی کلاس های کالج، در جنگ کشته شد و حالا قهرمان جنگ لقب گرفته است. جنایات آن قاتل حرفهای در فیلم «آدمکش» نیز همگی توجیه شده است؛ چه وقتی واسطه سفارشهای پروندههایش و منشی او را به قتل میرساند، چه وقتی آن غول بی شاخ و دم دیگر را ناکار کرده و چه زمانی که کارشناس پرونده را در کنار آن پل یخ زده میکشد، اگرچه شاید تماشاگر وقتی کارشناس در آستانه مردن قرار دارد، دل بسوزاند اما وقتی متوجه میشود که از یک غفلت میخواهد سوءاستفاده کرده و رقیب را با چاقو بزند، آن وقت دلش خنک میشود!
و همه اینها در مقابل آزار شدید دوست آدمکش در دومینیکن تنها به دلیل یک اشتباه و نیمه تمام گذاردن ماموریت، جنایات توجیه شدهای به نظر میرسند.
عشقهای سوخته، تحقیر آدمها
و حتی لکهدارکردن ادبیات و هنر
در فیلم «زندگیهای گذشته» (سلین سانگ)، جنایت صورت گرفته، عشق سوخته دو جوان کرهای است که به دلیل مهاجرت خانواده دختر به آمریکا و رسیدن او به سرزمین فرصتها و دستیابی به موقعیتی مناسب در عرصه ادبیات اتفاق افتاده، تا حدی که برای این هدف، دختر یاد شده ناگزیر از ازدواج با یک آمریکایی هم شده است.
در فیلم «پریسیلا» هم الویس پرسلی در حق دختری 14 ساله که به او ابراز عشق نموده، ظلم و ستم روا داشته؛ بهوسیله رابطهای با ده سال اختلاف سنی و با دختری زیر هجده سال (که در فرهنگ آمریکایی جرم تلقی میگردد) و نوعی سوء استفاده از احساسات این دختر چهاردهساله تا دورانی که او را به خانه اش برده و عمدا نشان میدهد با دیگران ارتباط دارد و تا زمانی که او را به داروهای مخدر، معتاد نموده و حتی در برابر اعتراض زنی که مادربزرگ می خواندش، بیاعتنایی میکند و ... همه اینها نشان از جنایتی دارد که الویس در حق پریسیلا انجام داده.
اما نمایش جلوههای منفی اخلاقی و رفتاری و ذهنی و حتی فیزیکی پریسیلا، باعث میگردد تا این جنایت در حق پریسیلا، در حس و حال تماشاگر دافعه ایجاد نکرده و به نوعی با ابتر گذاردن رفتارهای پریسیلا، او را بیشتر در سرنوشت تلخش مقصر نشان دهد.
در فیلم «مائسترو»، ظلم و ستم و در واقع جنایت لئونارد برنستاین (آهنگساز و رهبر ارکستر یهودی همجنسگرا) در حق همسرش «فلیسیا» بهگونهای واضح به تصویر کشیده شده؛ از روابط متعدد علنی با زنان و مردان دیگر گرفته و در خطر قرار دادن آبروی خانواده تا بیمسئولیتی و بیاعتنایی به فلیسیا و ... در عین آنکه چنین روش زندگی باعث شکوفایی و رشد برنستاین شده، چنانکه در یکی از صحنههای فیلم میگوید که به عنوان یک آهنگساز میخواهم آزاد باشم و از این پس آنگونه که دوست دارم، زندگی کنم.
اما در فیلم «داستان آمریکایی» (کورد جفرسون) جنایت در حق هنر و ادبیات و روش شرافتمندانه یک نویسنده با وجدان اعمال میشود تا او برخلاف میلش اما به دلیل عدم فروش و استقبال از آثارش، به نگارش داستانی پیش پا افتاده و سطحی با ادبیاتی سخیف دست بزند که در کمال حیرت، نه تنها پرفروش و مورد استقبال فراوان قرار میگیرد بلکه حتی جوایز مهم ادبی سال را مال خود نموده! و هالیوود نیز اقدام به ساخت فیلمی براساس آن میکند!!
اما این جنایت نیز موجه میشود، آنجا که بالاخره نویسنده فوق ب هم با درآمدی که از این راه کسب کرده کلی از مشکلاتش را حل کرده، هم از پس نگهداری گرانقیمت مادرش برآمده و مهمتر آنکه از آن پیله روشنفکری و دوری از اجتماع به در آمده و می تواند با مردم و آشنایان و جامعه ارتباط برقرار سازد!
و بالاخره در فیلم «باربی»، توطئه و نقشه چینی باربی و دوستانش در حق «کِن» و دوستان او، همچنین محدود کردن و راندنشان از موقعیت برتری که در «باربی لند» بهدست آورده بودند، نوعی ظلم و جنایت به نظر میرسد که بنابر آنچه خود «کِن» و همدستانش با سوءاستفاده از ناراحتی باربی و وضعیت جدیدش انجام دادند و آنها را منزوی ساخته و به عنوان نوعی برده به خدمت گرفتند، در واقع یک انتقام موجه محسوب گردید.
همین تم خود را در انیمیشنهای برگزیده فصل جوایز از قبیل «پسر و مرغ ماهیخوار» (هایائو میازاکی)، «اسپایدرمن، پیرامون دنیای اسپایدرمن» و «المنتال» و «رویای رباتی» هم نشان میدهد.
چرا تم «جنایت موجه»؟!
در همان زمان اکران فیلم های «اوپنهایمر» و «باربی» و همسانی سوال برانگیز «تم» آنها با «تم» اغلب فیلم های تحسین شده جشنواره کن، این سوال را پیش آورد که آیا این همان «تم» امسال هالیوود و فصل جوایز آن است؟
با توجه به اینکه تم مشترک هر ساله در میان آثار برگزیده فصل جوایز ، معمولا یکی از موضوعات مهم و چالش های مبتلابه آمریکا و اروپا را پاسخ می داد، سوال فوق در آن روزها، این گونه تداوم پیدا می کرد که «تم» این فیلم ها مثل «اوپنهایمر» یا «آناتومی یک سقوط» و یا «بیچارگان»، کدام چالش روز غرب را پوشش می دهد؟! اصلا تم «جنایت موجه»، کی و کجا اتفاق افتاده و چگونه میتواند پیوندی مابین حوادث روز و آثار برگزیده هالیوود در سال 2023 برقرار سازد؟!!
جنایت موجه در غزه و همراهی هالیوود
اما چند ماه پس از نمایش فیلم های یاد شده، ماجرای غزه به راه افتاد و اسنادی فاش گردید که حمله هفتم اکتبر فلسطینی ها به اسرائيل یک نوع پیش دستی در مقابل طرح بزرگ حمله اسرائيلیها به غزه و کرانه باختری در نوامبر بوده است. چنانکه در ماههای پیش از آن، نشانههایی از این حمله اسرائيلیها رویت گردیده بود؛ از جمله حملات محدود به نقاطی از غزه که براساس آمار رسمی حداقل 247 فلسطینی در طی حملات یاد شده، به شهادت رسیدند، حملات شهرکنشینان صهیونیست که صدها فلسطینی را آواره ساخت و حمله به مسجدالاقصی که قلبهای مسلمانان را جریحهدار ساخت.
بعدها هم در سخنان برخی اسرائيلیها و غربیها، همین نکته چندین بار بیان شد اما واضحتر از آن، جنایات تکاندهنده و بیسابقه اسرائيل غزه بوده و هست و اینکه توجیه اسرائيل برای قتل عام و نسلکشی در غزه با این مضمون انجام گرفت:
«برای برقراری صلح پایدار و آرامش در منطقه بایستی فلسطینیها را درو کرد»، یعنی همان جملات فیلم «اوپنهایمر» که «برای برقراری صلح و پایان جنگ و به خانه برگشتن سربازان آمریکایی، کاربرد سلاح کشتار جمعی بمب اتمی برروی ژاپن را موجه نشان داد ولو به قیمت قتلعام صدها هزار نفر».
حالا مشخص میگردد که چرا فصل جوایز و گلدن گلوب (و اسکار) جوایز خود را به پای فیلم هایی مانند «اوپنهایمر» و «آناتومی یک سقوط» و «منطقه مورد علاقه» و .... ریختند!
در واقع فیلم های یاد شده، در کنار اسرائيلیها که ماههاست نوار باریک غزه را تحت محاصره گرفته و مورد حملات وحشیانه خود قرار دادند و با به شهادت رساندن بیش از 30 هزار انسان بیگناه از جمله هزاران کودک، جنایتی بیسابقهای به منصه ظهور رساندند و همراه سازمان ها و مؤسسات و نهادهای حقوق بشری که سکوت کردند و همپای رسانههایی که این جنایات مهیب را با انواع و اقسام جعلیات و دروغهای خبری و گزارشهای بیپایه توجیه نمودند، سینمای هالیوود و فصل جوایز آن هم به این میدان نابرابر آمد و با انواع و اقسام فیلم و انیمیشن، بر پرده سینماهای جهان، غزه و مردم مظلوم آن را بمباران کرد و به خاک و خون کشانید و علاقهمندان این آثار برایشان کف زدند و دهها انجمن نقد و کانونهای هنری و مراسم سینمایی ، برایشان نامزدی و جایزه و تجلیل در نظر گرفتند.
فیلمهایی که جنایت را توجیه نکردند
اما در این میان آثار بسیاری طی سال گذشته به نمایش درآمدند که قویتر و سینماییتر از فیلمهای جایزه گرفته و تحسین شده و منتخب جشنوارهها و برگزیده مراسم سینمایی بودند، اما به دلیل دارا نبودن همان تِم «جنایت موجه» حتی از یک حضور خشک و خالی در فصل جوایز و مراسم و لیست های برگزیده آن محروم ماندند.
آثاری مانند «پالاس» (رومن پولانسکی)، فیلمی در هجو اشرافیت و مضحکه ظلم و ستمهایشان به بشریت، «مرز سبز» (آگنیشکا هالند) که به تبعیض نژادی و ستم به مهاجران و پناهجویان از سوی کشورهای اتحادیه اروپا میپرداخت، «سالتبرن» (امرالد فنل) که زندگی اشرافی را گندآبی متعفن به تصویر میکشید و البته روش طبقه فرودست را چالهای متعفنتر نشان میداد (در واقع علیرغم مماس بودن با ایدئولوژی طبقاتی و نژادپرستانه غرب صلیبی/صهیونی ولی به دلیل نمایش تِم فصل جوایز 2019 از برگزیدهها و نامزدهای امسال جا ماند)، روایت بامزه و شیرین میشل گوندری در فیلم «کتاب راه حلها» از فیلمساز خودپسندی که همه را قربانی تصورات اجق وجقی خود کرد اما در انتها به اشتباهاتش پی برد. همینطور روایت شبهحماسی ریدلی اسکات از «ناپلئون» که هر ظلمی و جنایتی به دستش میرسد در حق همسرش، سربازانش، افسرانش، فرانسه و فرانسویان انجام داد ولی هیچیک از جنایاتش توجیهپذیر نبودند، فیلم «سرزمین موعود» ساخته نیکولای آرسل بازگشته از هالیوود که هم در هجو و تحقیر اشرافیت و هم صفات و ویژگیهای اشرافیگری، فیلمی پر تنش و سخت و تاثیرگذار جلوی دوربین برد که یادآور وسترن های حماسی همچون «سیمارون» و «پیشگامان جوان» و «شین» و .... بود و «بلوط پیر» به عنوان آخرین فیلم کن لوچ که حکایتی پریانی درباره مهاجران و پناهجویان به نظر رسید
همچنین روایت سر حال و موزیکال پال کینگ از داستان معروف رد دال در فیلم «وانکا» که هم بساط انحصارات سرمایه داری را در شهری خیالی برهم زده و هم اساس سرمایه سالاری که همواره از خطوط قرمز هالیوود به حساب آمده را زیر علامت سوال برد، همچنین انیمیشن خوشساخت و دلچسب «لئو» از یک گروه انیمیشن ساز استرالیایی که با برجسته ساختن قابلیتهای ذاتی آدم ها و توانایی و استعداد مخصوص هر فرد، درسهای اخلاقی و رفتاری قابل تاملی برای بچه ها مطرح نمود یا انیمشین تماشایی «مهاجرت» که با سفرهای پر ماجرای یک خانواده مرغابی، همبستگی و همیاری خانوادگی را در قاب خود قرار میداد و ....
همه و همه آثاری بودند که هیچ جنایتی را توجیه نکردند و به دلیل در نظر نگرفتن تِم امسال فصل جوایز، علیرغم ساختار و موضوعات قابل اعتناتر و قویتر و تاثیرگذارتر اما راهی به لیستها و مراسمهای این فصل نیافتند.