تقابل ولایت فقیه با دیکتاتوری
جنگ شناختی، اگر با الزامات روانشناسانه و هنرمندانه خود همراه باشد میتواند در ذهن جامعه هدف، جای حق و باطل را عوض کرده و مثلا امام حسین(ع) را خارجی و متمرّد از دین و امثال یزید و پسر مرجانه را خلفای رسول خدا وانمود کند.
یکی از بزرگترین اهداف امروزینِ جنگ شناختی که از سوی دشمنان ملت ایران به جدّ دنبال میشود، مسئله «ولایت فقیه» است.
به قربانیان این جنگ اینگونه باورانده شده است که ولایت فقیه، نوعی دیکتاتوری است. امروزه میبینیم که برخی از فریبخوردگان متأسفانه در این جنگ، قافیه را باخته و طوطیوار، این شبهه سستپایه را در اغتشاشات سال گذشته
تکرار کردند.
این قلم، درصدد بررسی قصور کسانی که باید با جهاد تبیین در این عرصه وظایف خود را انجام میدادند تا چنین شبهه واهی در ذهن کسی مجال واقعنمایی نیابد نیست؛ اما تنها با کمی تفکر
(البته اگر رگبار هجمههاي جنگ شناختی، مجالی برای تفکر قربانيانش، باقی گذاشته باشد) بیپایه بودن این شبهه روشن میشود.
در اسلام، نه تنها ولی فقیه، که حتی امام و پیامبر معصوم هم حق حاکمیتِ مستقل از خداوند بر مردم را ندارند و اساسا حاکمیت بالذات، تنها از آن خدا است. (سوره انعام/ 57) و خدا با شرایطی، حق حاکمیت را به پیامبر و امامان معصوم و در زمان غیبت، به نائبان امام (ولی فقیه) واگذار کرده است.
مسئله اختصاص حاكميت به خداوند متعال آنقدر جدّي است كه به تصریح قرآن کریم حتی اگر پیامبر اكرم ميخواست سخنی را از جانب خود، به خداوند نسبت دهد، خدا به او فرصت نداده و شاهرگ قلبش را قطع ميكرد. (حاقة/ 44- 46)
با اين حساب، وقتی که حتی پیامبر در حاکمیت، مستقل از خداوند نیست، خیلی روشن است كه حاکمیت ولی فقیه هم جز در طول حاکمیت خدا، پیامبر و امام معصوم نخواهد بود.
وظيفه ولي فقيه، كنترل همسوییِ سياستهاي كلان حاكميتي با دستورات خدا است و حق ندارد از جانب خود، مستقل از حكم خدا و بدون استناد به آن، حكمي صادر كند. و اگر در موردي، بخواهد سخن و خواسته خود را به جاي حكم خدا، بر جامعه تحميل کند، به دنبال این گناه، فوراً از مقام ولايت فقيه، منعزل (و نه معزول) ميشود چون شرط عدالت را از دست داده است. (صحيفه امام، ج4، ص: 495؛ ولايت فقيه، ص: 73) دقت كنيد ولي فقيه از جانب خود و مستقل از احکام الهی، اساسا حق و امكان صدور هيچ حكمي
- و لو غیر مستبدانه- را ندارد تا چه برسد به آنكه بخواهد حكم مستبدانه و از روي ديكتاتوري داشته باشد.
ديكتاتور، در عمل و در سخن ميگويد: «قانون يعني من» (اين جمله از لوئي چهاردهم معروف است) اما ولي فقيه ميگويد: «قانون يعني خدا».
ديكتاتور، دستورات برخاسته از شهوات و مَنيّتهاي خود را بر جامعه تحميل ميكند در حالي كه ولي فقيه، دستورات خدا را براي جامعه روشن ميكند.
جان كلام ديكتاتور آن است كه: «هر چه من بگويم لازمالاجرا است» در حالي كه جان كلام ولي فقيه آن است كه: «هر چه خدا بگويد لازمالاجرا است». دستورات دیکتاتور، از روی امیال نفسانی اوست و دستورات ولی فقیه جامعالشرایط، از روی متن دین و قرآن است.
و چقدر زجرآور و اندوهبار است که میبینیم این تفاوت آشکار، هنوز برای برخی فریبخورده، روشن نشده است.
توجه به این تفاوت بزرگ و آشکار، هر انسان باانصافی را به این نتیجه میرساند که از اساس، هیچ شباهت و مناسبتی میان ولایت فقیه و دیکتاتوری وجود ندارد و بلکه با دقت در این نکته، روشن خواهد شد که «ولی فقیه» با حاکم کردن دستورات خداوند بر جامعه، دقیقا در نقطه مقابل «دیکتاتور» قرار میگیرد.
به دیگر سخن، در ظرف حاکمیت ولی فقیه جامعالشرایط، زمینه استبداد و دیکتاتوری، از اساس برچیده میشود.
اینگونه است که امام خمینی میفرمود: «شما از ولايت فقيه نترسيد. فقيه نمىخواهد به مردم زورگويى كند. اگر يك فقيهى بخواهد زورگويى كند، اين فقيه ديگر ولايت ندارد. اسلام است.
در اسلام قانون [خدا] حكومت مىكند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود؛ تابعِ قانون الهى. نمىتوانست تخلف بكند... ديكتاتورى در كار نيست، مىخواهيم [با ولایت فقیه] جلوى ديكتاتور را بگيريم... ولايت فقيه، ضد ديكتاتورى است؛ نه ديكتاتورى... در هر صورت، بيدار بشويد آقايان!
توجه داشته باشيد؛ دشمنها درصدد هستند؛ و قلمها درصدد هستند؛ قدمها درصدد هستند؛ زبانها درصدد هستند؛ اغفال مىخواهند بكنند مردم را، ملت را. بيدار باشيد و گول اينها را نخوريد، و توجه به مسائل بكنيد، مسائل را درست حل بكنيد.»
(صحيفه امام، ج10، ص310)
* محمد میری