kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۷۲۱۷
تاریخ انتشار : ۱۳ دی ۱۴۰۱ - ۲۱:۳۳

کاش به جای شما فقط با همان غرب طرف بودیم! (یادداشت روز)

 

313 روز از جنگ اوکراین گذشت. این جنگ، بنا به دلایل متعدد از جمله وابستگی که اروپا به انرژی روسیه دارد، چنان تاثیراتی بر
«سبک زندگی» اروپایی‌ها گذاشته که شاید اگر آنها، 313 روز پیش می‌دانستند چه بلایی قرار است سرشان بیاید، با آمریکا همراهی نمی‌کردند. شاید حتی، مانع از گسترش ناتو به سمت روسیه از ناحیه آمریکا هم می‌شدند. تاثیرات مخرب اقتصادی تنها بخشی از بلایی است که طولانی شدن این جنگ بر سر اروپایی‌ها آورده است. این فشارها کار را به جایی رسانده که، بخش آکادمیک و علمی اروپا را هم مثل برخی سیاستمداران به فکر فرو برده که، «نکند این همه خسارت که طی کمتر از یک سال تحمیل شده، به دلیل ضعف ساختارهای سیاسی و اقتصادی‌شان است.» «چطور ممکن است، دو کشور هزاران کیلومتر آن طرف‌تر با یکدیگر وارد جنگ شوند، اما خسارت آن اروپا را این‌‌طور به ورطه بحران‌های عجیب و غریب اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بکشد؟» شاید برای عده‌ای باورکردنی نباشد اما فشار خسارت‌های جنگ روسیه و اوکراین روی اروپایی‌ها آن‌قدر سنگین و مُخرِّب بوده که آنها را نسبت به کارآمدی نظام سرمایه‌داری و مکتب لیبرالیسم مُردَّد کرده است. باور نمی‌کنید؟! به آخرین شماره هفته‌نامه معتبر اشپیگل که تیتر و تصویر روی جلدش را به مارکس اختصاص داده و نوشته: «آیا حق با مارکس بود؟» رجوع کنید.
تغییر سریع سبک زندگی و از آن سو به تردید افتادن قشر علمی و نخبگانی غرب نسبت به کارآمدی نظام‌های فکری و اقتصادیِ خود، بی‌دلیل نیست. معمولا تغییر سبک زندگی جوامع و پارادایم‌های غالب زمان‌بر است و فقط زمانی که سرعت این تغییرات و فشارها بالاست، متفکرین و قشر علمی این جوامع را این‌طور به فکر فرو می‌برد. به قول «توماس کوهن» در مبحث «سیر و دگرگونی علم» و «انقلاب علمی» وقتی آن هسته و مرکز علم و آن الگوی مسلط (پارادایم) دیگر نمی‌تواند پاسخگوی سؤال‌های جدید و مباحث پیرامونی خود باشد، از سوی آنها مورد هجمه قرار گرفته و منهدم می‌شود؛ سپس یک پارادایم جدید جای آن را می‌گیرد. گزارش این هفته اشپیگل درباره ناکارآمدی لیبرالیسم و اقتصاد بازار آزاد، بی‌شباهت با این مبحث نیست و وضعیت بحرانی حاکم بر اروپا، هسته‌های فکری این مکاتب را زیر سؤال برده است.
اما چرا قشر نخبگانی غرب، نسبت به کارآمدی نظام‌های فکری و سیاسی خود به تردید افتاده‌اند؟ و سؤال بعدی اینکه مگر
در این 313 روز چه اتفاقاتی در غرب رخ داده که سبک زندگی چند صد میلیون اروپایی دستخوش تغییرات آخرالزمانی شده است؟
ما فکر می‌کنیم پاسخ این دو سؤال، به هم ارتباط دارد. یعنی وقتی تغییرات عمیق و بنیادینی در سبک زندگی مردم، آن هم با این سرعت و شدت بالا رخ می‌دهد، متفکرین این جوامع را باید هم به فکر فرو ببرد. به نظر شما وقتی شبکه خبری «سی‌ان‌ان» اعلام می‌کند مردم انگلیس کارشان به جایی رسیده که بین «غذا خوردن» و «گرم شدن» مجبورند یکی را انتخاب کنند، ‌اندیشمندان این کشور نباید نسبت به کارآمدی نظام اقتصادی و سیاسی‌شان شک کنند؟ یا وقتی خبرنگار شبکه خبری «ان‌بی‌سی» اعلام می‌کند «در انگلیس با مردمانی مواجه شدم که با خوردن سرکه، اشتهای خود را کور می‌کنند تا غذای کمتری بخورند»، نباید به تیتر روی جلد اشپیگل جدی‌تر فکر کرد؟ وقتی چهار دولت اروپایی به سرعت برق و مثل آب خوردن تحت تاثیر جنگ اوکراین با روسیه، سرنگون می‌شوند چطور؟ فراموش نکنید ما در حال تحلیل شرایط کشورهایی مثل انگلیس و آلمان و فرانسه‌ایم. یعنی صنعتی‌ترین کشورهای اروپا! صاحبان عصر روشنگری، انقلاب صنعتی، مدرنیته، جمهوریت و...!
شاید عده‌ای بگویند، این بحران‌ها گذراست و غربی‌ها به چنین بحران‌هایی عادت دارند و راه‌های عبور از آن را هم بلدند. در پاسخ به این عده باید گفت، اولا بسیاری از کارشناسان این حوزه معتقدند،
هیچ آینده روشنی درباره سرنوشت این جنگ وجود ندارد و غالباً نیز، آینده تیره و تاری را برای این قاره پیش‌بینی می‌کنند. (به عنوان فقط یک مثال رجوع شود به آخرین موضع‌گیری‌های فردی در تراز هنری کیسینجر) ثانیا شما را به چند نقل قول از رسانه‌های معتبر غربی ارجاع می‌دهیم:
همین دو روز پیش نشریه معتبر و پر نفوذ «فایننشال تایمز» که مرکز آن در لندن قرار دارد نوشت که، این بحران‌ها در برخی از قدرتمندترین کشورهای اروپایی مثل انگلیس در سال جاری میلادی(2023) نیز ادامه خواهد یافت با این تفاوت که، عمیق‌تر و شدیدتر خواهد شد. وقتی طی 313 روز، این بحران دو دولت در انگلیس را سرنگون کرده و بنابر اعلام سی ان ان، مقابل بخشی از جامعه انگلیس فقط دو گزینه «مرگ یا زندگی» را می‌گذارد، ادامه حداقل یک‌سال دیگر این وضع با توصیفی که فایننشال تایمز کرده، این کشورها را در چه شرایطی قرار خواهد داد؟
به عبارت ساده‌تر، بررسی‌های کارشناسان مطرح غربی نشان می‌دهد، فقط در صورتی اوضاع بهبود خواهد یافت که، یا روسیه و اوکراین به یک توافق دست یابند-که از موضع‌گیری‌هایی که صورت می‌گیرد، این توافق اصلا نزدیک به نظر نمی‌رسد- یا روسیه شکست بخورد، که برای این فرضیه نیز تا لحظه تنظیم این یادداشت علائم و نشانه‌ای دیده نمی‌شود. نمونه جدید دیگر، اظهارات اخیر «جفری یانگ»، نامزد فرمانداری ایالت کنتاکی است که «فروپاشی غرب» پس از این جنگ را محتمل دانسته مگر اینکه، روسیه شکست بخورد: «غرب پس از شکست نظامی آمریکا و ناتو در اوکراین، باید منتظر یک فروپاشی واقعی باشد و کل اقتصاد غرب در نتیجه تأثیرات معکوس تحریم‌های اعمال شده علیه روسیه در معرض نابودی خواهد بود.» بنابراین، می‌توان گفت، هیچ چشم‌انداز روشنی برای سرنوشت این جنگ و به تبع آن، وضعیت اروپا وجود ندارد و تنها مسئله واضح و روشن، کابوسی است که برای صدها میلیون اروپایی تعبیر شده است.
دیگر کسی تردید ندارد که «دنیای پس از جنگ اوکراین» با «دنیای قبل از جنگ اوکراین» تفاوت‌های چشمگیری خواهد داشت و نظم حاکم بر جهان، آن نظم همیشگی نخواهد بود. ما هم نمی‌دانیم سرنوشت این جنگ چه خواهد شد فقط این را می‌دانیم، اروپایی‌ها بیش از این تحمل شرایط فعلی را ندارند و نظرسنجی‌ها و مطالعات نیز نشان می‌دهد، در اروپا اوضاع فردا بهتر از اوضاع دیروز نیست و اعتصاب، شورش، سرکوب، تورم‌های بی‌سابقه، زمستان سخت، مرگ، آینده مبهم، نا امیدی و...کلیدواژه‌هایی هستند که این روزها در رسانه‌های غربی زیاد می‌بینیم و می‌شنویم.
نکته آخر این یادداشت، مربوط به برخی جریان‌های غربگراست که، خود را به آب و آتش می‌زنند تا اخبار رسانه‌های غربی درباره شرایطی را که در سطور بالا به گوشه کوچکی از آنها اشاره کردیم، سانسور یا تحریف کنند. اینکه غربی‌ها خود اصرار کنند اوضاعشان وخیم است اما غربگرایان آن را انکار کرده و با خودتحقیری، به کشور خودشان نسبت می‌دهند، دلایل متعددی می‌تواند داشته باشد که بررسی همه آنها یادداشت دیگری را می‌طلبد. ما اینجا طی یک نقل قول کوتاه فقط به آن اشاره‌ای کرده و می‌گذریم. دوستی می‌گفت «کاش به‌جای غربگراها فقط با همان غرب طرف بودیم چون غربگراها نشان داده‌اند همیشه حقیرترند!»
جعفر بلوری