بازگشت دوباره چپ ضدآمریکایی در آمــریکـای لاتیـن
سرویس خارجی-
موج جریانهای ضدآمریکایی و چپ گرا در کشورهای آمریکای لاتین باردیگر فضای غالب سیاسی این کشورها را فراگرفته است. بازگشت لولا به ریاستجمهوری برزیل با پیروزی بر بولسونارو جدیدترین پیروزی یک جریان ضدآمریکایی در آمریکای لاتین است. در دور دوم انتخابات ریاستجمهوری برزیل، لوئیس ایناسیو لولا داسیلوا، نامزد چپگرا از حزب کارگران، بر ژائیر بولسونارو، رئیسجمهوری فعلی از حزب لیبرال، پیروز شد.
او در دور نخست این انتخابات هم پنج درصد بیشتر رای آورده بود. لولا داسیلوا پیروزیاش را پیروزی دموکراسی خوانده است. او قول داده به فقر در برزیل پایان بدهد و از جنگلهای آمازون حفاظت کند. ژائیر بولسونارو، رئیسجمهور کنونی برزیل، با کمتر از دو درصد آرا از لولا داسیلوا، رئیسجمهور سابق برزیل شکست خورد.
پیروزی لولا برگ دیگری از کارنامه سیاسی پر افت و خیز اوست. دفعه پیش که در قدرت بود، بین سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۰، اقتصاد برزیل و دولت رفاه توسعه پیدا کرد و میلیونها نفر را از فقر نجات داد. او با محبوبیت هشتاد درصدی از سمت خود کنار رفت. اما تحقیقات گسترده در مورد رشوهگیری مقامات دولتی منجر به محکومیت و زندانیشدن او به اتهام فساد در سال ۲۰۱۸ شد. خود او و هوادارانش از ابتدای این تحقیقات میگفتند که این اتهامات، سیاسی است. او ۱۸ ماه بعد توسط دادگاه عالی آزاد شد و سال گذشته محکومیتش لغو شد که به او اجازه داد دوباره برای ریاست جمهوری نامزد شود.
بولسونارو که حالا ریاستجمهور شکست خورده برزیل است، از حمایت گروههای نزدیک به محافظهکاران آمریکایی و گروههای راست گرا برخوردار بود اما منتقدانش او را به تضعیف دموکراسی در کشور و همینطور تهدید جنگلهای آمازون متهم کرده بودند. بولسونارو را حتی بسیاری ترامپ برزیل میخواندند و حال با شکست او، بزرگترین کشور آمریکایی لاتین نیز به مانند برخی دیگر از کشورهای این منطقه شاهد گردش به چپ است.
پیشینه چپ در آمریکای لاتین
منطقه آمریكای لاتین شامل كشورهایی در محدوده آمریكای مركزی، كارائیب و آمریكای جنوبی از مكزیك تا قطب جنوب میباشد، زبان رایج آنها اسپانیولی و پرتغالی است. در این میان كشور مكزیك اگرچه به لحاظ جغرافیایی واقع در منطقه آمریكای شمالی است، اما به خاطر شباهتهای فرهنگی و زبانی،معمولاً جزو این منطقه محسوب میشود.
منطقه آمریكای لاتین كه میتوان آن را در برابر آمریكای شمالی انگلیسیزبان قرار داد، با جمعیتی در حدود 561 میلیون نفر و مساحتی حدود 21 میلیون كیلومتر مربع یكی از مناطق مهم جهان محسوب میشود.
شاخص اصلی و ویژگی مهم چپگرایی سنتی در این منطقه، جنگهای چریكی، قیام مسلحانه و شورشهای خونین است كه قربانیان زیادی برجای گذاشت و خسارتها و هزینههای سنگین مالی در پی داشته است و با شكست قیام و مبارزات آزادیبخش، آمریكا رژیمهای توتالیتر، دیكتاتور و دست نشانده خود را بر این كشورها حاكم كرد. اما در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن حاضر، آمریكای لاتین شاهد تحولات جدیدی بود كه از آن میتوان به چپگرایینو یا چپ مدرن نام برد.
شاخص و شاقول ترازوی سیاستهای رهبران چپگرای نو بر چالش كشیدن سلطه سیاسی واشنگتن در منطقه آمریكای لاتین استوار است و در واقع چپ نو در آمریكای لاتین، جنبشی سیاسی است كه با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، كمونیسم و فاصله گرفتن از حكومتهای ایدئولوژیی ماركسیست- لنینیست به منصه ظهور رسیده است اما بخشی از باورهای بنیادی آن را كه تقابل با ساختار نظام بهره كشی نظام سرمایهداری، مبارزه با امپریالیسم، عدالت، آرمان گرایی سوسیالیستی است، در خود حفظ كرده است.
این تحولات در واقع نقطه عزیمت و پایان مبارزات چریكی و انقلابیگری چه گوارایی است كه در آثار روشنفكران، گروههای الیت، احزاب و نویسندگان بزرگی مانند گابریل گارسیا ماركز در رمان صد سال تنهایی دیده میشود كه بیانگر گرایشهای رهبران سیاسی و فعالان مدنی و احزاب منطقه است. دولتهای چپگرای نو آمریكای لاتین با چپ سنتی و انقلابیگری دهههای 50 و 60 تفاوتهای بنیادی داشته و برخلاف چپ سنتی، مبارزه خود را در جنگهای چریكی، قیامهای مسلحانه و از بین بردن نظامهای سرمایهداری جستوجو نمیكند، بلكه تلاش دارد، با برنامههای اقتصادی و سیاسی مبتنی بر تعهد اخلاقی و انسانی و تشكیل اتحادیهها و همگرایی منطقهای از جمله آلبا، اوناسور به هژمونی واشنگتن در منطقه پایان دهد.
چپگرایی در آمریکای لاتین به ویژه در دوران جنگ سرد و در راستای مبارزه با نظام سرمایهداری و امپریالیسم در جریان بود. روی کارآمدن «فیدل کاسترو» در کوبا (۱۹۵۹- ۲۰۰۸)، «سالوادور آلنده» در شیلی در سال ۱۹۷۰ میلادی و به قدرت رسیدن ساندینیستها در نیکاراگوئه در سال ۱۹۷۹ از نمونه وقایع مربوط به این دوره است.
با آغاز قرن بیستویک، جریان چپ در آمریکای لاتین جان تازهای گرفت و طی سالهای ۲۰۰۰ میلادی، شاهد روی کارآمدن دولتهای چپ از طریق انتخابات بودیم و سلسله پیروزیهای انتخاباتی چپگرایان در آمریکای لاتین با «هوگو چاوز» در ونزوئلا، «لولا داسیلوا» در برزیل، «نستور کرچنر» در آرژانتین، «میشله باچله» در شیلی، «تاباره باسکِز» در اروگوئه، «فرناندو لوگو» در پاراگوئه،
«اوو مورالس» در بولیوی و «رافائل کورهآ» در اکوادور موجب تحول در نقشه سیاسی آمریکای لاتین شد.
طی این سالها، اقدامات آمریکا و دولتهای تحت حمایت او به شکل کودتا و مداخله مستمر نیز همواره علیه این جریانها تداوم داشت که کودتای علیه آلنده در سال ۱۹۷۳ میلادی تنها یکی از این موارد است. اکنون با گذشت چند دهه از آن سالهای پر افتوخیز، استقرار دوباره دولتهای چپگرا، از حاکم شدن معادلات و سیاستهای جدیدی در این منطقه خبر میدهد که به احتمال زیاد در تنظیم مجدد سیاست خارجی آمریکا در قبال این منطقه که همواره به «حیاط خلوت» آمریکا شهره بوده است، تاثیرگذار خواهد بود.
چپ نو آمریکای لاتین
نخستین نقطه عطف چرخش سیاسی آمریکای لاتین به چپگرایی در دهه اخیر با پیروزی قاطع «آندرس مانوئل لوپز اوبرادور» در مکزیک در سال ۲۰۱۸ رقم خورد. اوبرادور در مخالفت با سیاستهای آمریکا گفته بود: «مکزیک مستعمره هیچ کشور خارجی نیست. مکزیک یک کشور آزاد، مستقل و دارای حاکمیت است.» سال بعد، رایدهندگان پانامایی یک دولت چپمیانه را انتخاب کردند و جنبش پرونیست چپ آرژانتین با پیروزی «آلبرتو فرناندز»، بازگشتی شگفتانگیز به عرصه سیاسی داشت. در سال ۲۰۲۰، «لوئیس آرسه» رقبای محافظهکار خود را شکست داد و رئیسجمهوری بولیوی شد. او متعهد شد که میراث سوسیالیستی «اوو مورالس» رئیسجمهوری سابق که به دنبال کودتای سال ۲۰۱۹ برای مدت کوتاهی در اختیار یک رهبر خودخوانده راستگرا قرار گرفته بود را احیا کند. در پرو نیز «پدرو کاستیو» معلم روستایی کمتر شناخته شده درآوریل 2020 (تیر ۱۴۰۰)، رقیب سرسخت خود را شکست داد و جایگاه ریاست جمهوری پرو را تصاحب کرد. در ماه نوامبر (آذر ۱۴۰۰) «سیومارا کاسترو» یک کاندیدای زن سوسیالیست در انتخابات هندوراس به پیروزی شگفتانگیزی دست یافت و به سیطره ۱۲ ساله حزب راستگرا در این کشور پایان داد. در ماه دسامبر (اواخر آذر ۱۴۰۰) نیز شیلیاییها، «گابریل بوریک» فعال دانشجویی سابق با گرایش چپ را برگزیدند.
در خردادماه امسال نیز، در کلمبیا برای نخستین بار در تاریخ این کشور، یک چپگرا سکان ریاست دولت را به عهده گرفت؛ و این انتخابات تاریخی از نقطه عطفی در خیزش جریان چپگرا در آمریکای لاتین و چالشی جدی در لزوم بازتعریف سیاست خارجی آمریکا در قبال منطقه خبر میداد. در کلمبیا «گوستاوو پترو» نماینده ائتلاف «پیمان تاریخی» و شهردار سابق بوگوتا با کسب اکثریت آراء در دور دوم انتخابات کلمبیا، به عنوان نخستین رئیسجمهوری چپگرای تاریخ این کشور، سکان ریاست دولت برای چهار سال آینده (۲۰۲۶- ۲۰۲۲) را به دست گرفت و پیروزی پترو به معنای روی کارآمدن اولین دولت مترقی در تاریخ کلمبیا است. به گفته کارشناسان این امر میتواند تحولاتی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایجاد کند چرا که جناح راست همیشه در کلمبیا حکومت کرده است. تحولاتی که فراتر از مرزهای جغرافیایی این کشور، برای منطقه آمریکای لاتین و دولت آمریکا از اهمیت بالایی برخوردار است.کلمبیا برای دههها بود که تحت حاکمیت گروههای راستگرا قرار داشته و پایگاه و متحد اصلی ایالات متحده و رژیم صهیونیستی در منطقه آمریکای لاتین محسوب شده است. به این ترتیب، استقرار یافتن یک دولت چپگرا در کلمبیا نه تنها به تقویت اتحاد منطقهای خواهد انجامید بلکه میتواند منافع آمریکا در این منطقه را به خطر بیندازد. «رِناون وِگا کانتور» مورخ و استاد دانشگاه کلمبیایی در مقالهای با عنوان «کلمبیا در ژئوپلیتیک امپریالیستی» مینویسد: وقتی توافقنامه سال ۲۰۰۹ بین آمریکا و کلمبیا مبنی بر ایجاد هفت پایگاه نظامی در خاک این کشور امضا شد، نقش دولت کلمبیا به عنوان خدمتگزار بیقید و شرط امپریالیسم آمریکایی برجسته شد. دفتر «جو بایدن» رئیسجمهوری آمریکا ۲۲ مه (یکم خرداد) در بیانیهای به طور رسمی کلمبیا را متحد اصلی غیرناتو واشنگتن معرفی کرد. بر اساس آمار «مجمع کشورهای آمریکای لاتین و حوزه کارائیب» (CELAG)، ناتو با ۲۰۰ هزار نظامی فعال در کلمبیا حضور دارد. در نتیجه نتایج انتخابات اخیر کلمبیا برای واشنگتن از اهمیت بالایی برخوردار است.
چرا آمریکای لاتین مهم است؟
گذشته از اهمیت استراتژیک، وجود ثروتهای طبیعی بیشمار در آمریکای لاتین همواره این قسمت از جهان را منطقهای جذاب برای قدرتنمایی کشورهای بزرگ کرده است. آمریکای لاتین در بحبوحه زنگ خطرها از امنیت غذایی، یک صادرکننده بزرگ مواد غذایی است، به انبوه گستردهای از منابع همچون لیتیوم و مس برای گذار به سمت انرژیهای سبز دسترسی دارد، پهنه جنگلهای آمازون، نقش این منطقه در جلوگیری از تغییرات اقلیمی را برجسته میکند و دسترسی این منطقه به منابع آب شیرین جهان، مثالزدنی است. بنابراین در صورت هر چه بیشتر تکمیل شدن پازل جبهه چپگرا در این منطقه و با پیروزی احتمالی «لولا داسیلوا» در انتخابات آتی برزیل، پنج اقتصاد بزرگ آمریکای لاتین (برزیل، مکزیک، آرژانتین، کلمبیا و شیلی) در اختیار دولتهای چپگرا قرار خواهد گرفت.
در نتیجه، استقرار دولتهای با گرایش چپ در این منطقه، احتمالا زمینه برای حضور بیشتر چین و روسیه و به دنبال آن، نگرانی فزاینده آمریکا را به همراه خواهد داشت. چنان که اکونومیست مینویسد: خطری که از جانب آمریکای لاتین وجود دارد، دور شدن این منطقه از مدار غرب است. این رسانه با اشاره به نفوذ چین در آمریکای لاتین مینویسد: چین اکنون در بیشتر مناطق به شریک تجاری اصلی تبدیل شده و در زیرساختها سرمایهگذاری میکند. به نظر میرسد برخی از دولتهای چپ منطقه مشتاق بازگشت به عدم تعهد دوران جنگ سرد هستند اما آمریکای لاتین باید بداند نقش آن در دنیای تحت سلطه چین، نقش یک مستعمره نو خواهد بود.
روزنامه ال پائیس اسپانیا نیز طی مطلبی مینویسد: اینطور به نظر میرسد که خوانش دولت بایدن در مورد نقش جدید خود در آمریکای لاتین به عنوان یک قدرت غیرهژمونیک غلط است.
مشارکت آمریکا در حوزه تجارت خارجی در آمریکای لاتین در ۲۰ سال گذشته ۲۰ درصد کاهش یافته است. امروزه چین ۲۰ درصد از فروش وارداتی و ۱۲ درصد صادرات منطقه را به خود اختصاص داده و در حال حاضر شریک تجاری اصلی آمریکای جنوبی است. در مقابل نفوذ تجاری چین، آمریکا اگر چه خطرات ناشی از این امر را برای خود یک تهدید میداند با این حال جایگزینهای جذابی ارائه نمیدهد.
«ویکتور کورونلی» سفیر روسیه در مکزیک اخیرا تاکید کرد با وجود این واقعیت که ایالات متحده تلاش میکند تا مطابق با دکترین قدیمی مونرو به آمریکای لاتین دیکته کند که کدام مسیر را دنبال کند، جهان در حال حاضر به طور فزایندهای چند قطبی شده است و آمریکای لاتین این فرصت را دارد که خود را به عنوان یکی از ارکان نظم جهانی آینده و قدرتی که صدای آن در عرصه بینالمللی شنیده میشود، تثبیت کند.
خطر آمریکای لاتین برای آمریکا
جریان چپ نو در آمریکای لاتین که شاید بتواند «هوگو چاوز» رئیسجمهور متوفی ونزوئلا را سردمدار آن دانست، مشکلات زیادی را برای آمریکا بهوجود آورد و سبب کاهش نفوذ ایالات متحده در این منطقه گردید تا جاییکه حتی برخی کارشناسان معتقد بودند که واشنگتن حیاط خلوت خود را از دست داده است.
آمریکای لاتین اواخر قرن بیست شاهد بروز و ظهور دولتهای چپگرای نو بوده و رهبران آن اگرچه با برخی اصول چپ سنتی فاصله گرفتهاند، اما مانند گذشتگان خود، مبارزه با هژمونی آمریکا را حفظ کردهاند.
آمریکای لاتین با منابع غنی انرژی از نفت و گاز و اورانیوم و زمینههای بکر سرمایهگذاری به عبارت دیگر از منظر ژئوپلیتیکی، ژئواستراتژیکی و ژئواکونومیکی از اهمیت ویژهای برخوردار بوده و ایالات متحده آمریکا از سال ۱۸۲۳ میلادی با طرح رئیسجمهوری وقت «جیمز مونروئه» موسوم به دکترین مونروئه نفوذ و سلطه بر آمریکا لاتین را در دستور کار قرار داد.
در دکترین مونروئه تاکید شده بود که آمریکا تا زمانی که به رشد و قدرت واقعی دست نیافت، نباید بهعنوان یک عنصر فعال در سیاست جهان و بهعنوان بازیگر اصلی وارد عرصه شود بلکه باید در نیمکره غربی، به رشد لازم اقتصادی دست یابد و آمریکای جنوبی و منطقه کاراییب برای ایالات متحده حوزهای با اولویت بسیار بالای امنیتی محسوب میشود که سرنوشت این منطقه با سرنوشت آمریکا گره خورده است و آمریکا باید برای رشد و توسعه خود در آنجا حضور سرنوشتساز و مقتدرانهای داشته باشد. از آن پس آمریکای لاتین از سیطره اروپاییان خارج و این منطقه بهتدریج بهعنوان حیاط خلوت آمریکا تبدیل شد.
اما در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن حاضر، آمریکا لاتین شاهد تحولات جدیدی بود که از آن میتوان به چپگرایی نو یا چپ مدرن نام برد. چپگرایی نو در آمریکای لاتین با روی کار آمدن رهبرانی چون هوگو چاوز در ونزوئلا، لولا داسیلوا در برزیل، ایوومورالس در بولیوی، رافائل کورره آ در اکوادور و دانیل اورتگا در نیکاراگوئه و گرایشات استقلالطلبانه دیگر کشورهای در برابر ایالات متحده بنیاد گذاشته شد و گسترش یافته است.
آمریکا که نگران حضورفعال رقبای خود بهویژه روسیه و چین در آمریکای لاتین و گسترش همکاری این دوکشور با دولتهای چپ گرای منطقه است برنامهها و سناریوهای مختلفی را در دستور کار قرار داده تا دولتهای چپگرا را با بحرانهای اقتصادی تضعیف کند و دولتهای دست راستی متحد خود را بر کرسی قدرت بنشاند.
نمونه بارز این سیاست آمریکا، اقدام همهجانبه واشنگتن برای به زیر کشیدن دولت مادورو در ونزوئلا است. اما از سوی دیگر رویکرد چین و روسیه به آمریکای لاتین و گرایش دولتهای چپ نو منطقه به اتحاد راهبردی با پکن و مسکو میتواند عامل بازدارنده بسیار مهمی در اجرای برنامه آمریکا در منطقه باشد.
چین به واسطه تمایلش برای دسترسی به ذخایر گسترده نفتی آمریکای لاتین و همچنین تقویت احساسات ضدآمریکایی، بودجه زیادی در این منطقه سرمایهگذاری کرده است. پکن در حال حاضر به بزرگترین شریک تجاری برخی کشورهای آمریکای لاتین از جمله برزیل، شیلی، کوبا و اروگوئه تبدیل شده است. روسیه نیز همچنان به فروش میلیاردها دلار سلاح به کشورهای آمریکای لاتین ادامه میدهد. برعکس چین که به دنبال استفاده از منابع طبیعی آمریکای لاتین برای رشد اقتصادی خود است، منافع روسیه در این منطقه بیشتر راهبردی بوده است.
* منابع در دفتر روزنامه موجود است.