kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۲۲۰۱
تاریخ انتشار : ۰۴ آبان ۱۴۰۱ - ۱۹:۳۷

به خورشید زمینی خیره ماندم که تمرین کرده باشم دیدنت را(چشم به راه سپیده)

 
 
می‌آید
ای شب‌زدگان به مرگ عادت نکنید
فردای ظهور را ملامت نکنید
یک روز ز پشت ابرها می‌آید
پشت سر آفتاب غیبت نکنید
مهدی صفی‌یاری
جوابی دیگر
 یک عمر به‌دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیده‌ام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویده‌ام به خوابی دیگر
شرمنده‌ایم 
نه شرم و حیا نه عار داریم از تو
اما گله بیشمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقا جان
تنها همه انتظار داریم از تو
بین خودمان بماند 
هر چند که بیمار تو هستیم همه
دیوانه دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمریست
انگار طلبکار تو هستیم همه
جلیل صفربیگی
 تا چند جمعه؟
شکفتن، آرزو، لبخند، جمعه
جهان را گر چه آکندند  جمعه
گذشت و باز هم باران نبارید
تحمل تا به کی تا چند جمعه
فقط یک ندبه 
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
ولی نه مانده از چشم انتظاری
فقط یک ندبه تا برگشتن تو
تمرین دیدنت
شنیدم مژده تابیدنت را
ندارم فرصت فهمیدنت را
به خورشید زمینی خیره ماندم
که تمرین کرده باشم دیدنت را
قنات تشنه 
دلیل عشق مادرزادی ما
بیا تا جان بگیرد شادی ما
بجوشد رشته رشته از دل خاک
قنات تشنه آبادی ما
ترک برداشت گلدان 
دلی سبز و تناور داشت گلدان
نگاهی خیره بر در داشت گلدان
دو رکعت ندبه خواند و منتظر شد
نباریدی ترک برداشت گلدان
حبیب نظاری
مرا ببخش آقای من!
مرا به‌خاطر غم‌های بی‌کرانه ببخش
به آتشی که ز جانم کشد زبانه ببخش
ز بار معصیت و بی‌کسی و تنهایی 
شد از دو دیده روان، اشک دانه دانه ببخش
جبینم از عرق شرم تا ابد خیس است
روان زخمی‌ام از غصه، شانه شانه، ببخش
برای آتش قهرت اگر توان باشد
ز دوری تو کجا من شوم روانه، ببخش
بهار، بودن با توست، ورنه، بی‌تو کجا
وزد نسیم بهاری به آشیانه، ببخش
اگرچه تیره شده صفحه سپید دلم
ولی هنوز به لب دارم این ترانه، ببخش
اگرچه بار گناهم چو کوه سنگین است
به انتظار عطایم بر آستانه ببخش
به چله‌ای که به ندبه، شبانه طی کردم
و دیدم از برکات دمت نشانه، ببخش
هنوز در رگم از عشق قطره‌هایی هست 
کم من و کرمت، قطره کن بهانه، ببخش
حسین بزرگی (حامد)
انتظار پیوسته
در خواب هم انتظارمان پیوسته است
چشمی باز است و چشم دیگر بسته است
با پانزده آمدی، مبارک عددی‌ست
زیرا که شبیه گنبد و گلدسته است
بیژن ارژن
بی‌قرارها
دربر گرفته خلوت دل را غبارها
ای علت شکفتن گل در بهارها!
با چلچراغ و آینه و آب سال‌هاست
صف بسته‌اند در طلبت بی‌قرارها
ای ناگهان درخشش بی‌ادعا، ببار
بر شانه‌های مویه‌ شب‌زنده‌دارها!
ما چشم بر نهایت راهت نهاده‌ایم
تا ممکن است باشد ازین انتظارها!
زهرا محدثی خراسانی