وقتی پرسنل نیروی هوایی محاسبات را عوض کردند
این روزها، بلکه ساعتها، سرتا پا خاطره بود. هر ساعتی یک حادثه بود و همان طوری که در هفته گذشته هم عرض کردم، حفظ این خاطرهها در حافظه تاریخ و برای نسلهای آینده، یکی از عمدهترین وظائف ماست. اما این خاطره، یک خاطره عجیبی است.
من فراموش نمیکنم؛ در خیابان ایران، نزدیک به مقر امام عزیز و عظیم و بزرگوار- این بنده صالح خدا- آنجائی که آن روز دل همه ایران در آنجا میتپید و همه عاطفهها و روحها از سراسر کشور به آنجا پر میکشید؛ آنجائی که همه مردمی که در سراسر دنیا از حادثه ایران اندک خبری داشتند – همه محافل سیاسی، همه قدرتهای بزرگ، همه دولتهای مستضعف، همه روشنفکران، همه علاقهمندان به اسلام، همه انقلابیون عالم- متوجه بودند ببینند آنجا چه میگذرد؛ آن محلی که مخصوص تبلیغات مربوط به آن روزها بود؛ خبر دادن به مردم و توجیه ذهنهای مردم، که ما به آن میگفتیم دفتر تبلیغات، و بنده آنجا مشغول کار بودم، دیدم یک همهمه فوقالعادهای است. نگاه کردم؛ از حیرت به یک حالتی دچار شدم که واقعاً در مقابل حوادث آن روز، از همه حوادثی که تا آن روز بنده دیده بودم- یا از بیشتر آنها- حیرتانگیزتر بود. دیدم عده کثیری از پرسنل نظامی نیروی هوائی در گروههای منظم و صفکشیده، کارتهای شناسائیشان را در آوردند سر دست گرفتند و آشکارا و با شجاعت دارند به طرف بیت امام راهپیمائی میکنند.
همه عکس این را انتظار میبردند، همه غیر از این را تصور میکردند؛ خیال میکردند که نظامیها در مقابل مردم، در حساس ترین لحظات و آخرین لحظات، خواهند ایستاد؛ اما حقیقت غیر از این بود و این برادران ملت و فرزندان ملت و بزرگشدگان آغوش ملت که جزو مردم بودند، معلوم بود که سرنوشتشان جز همکاری با مردم و قرار گرفتن در کنار مردم، چیز دیگری نخواهد بود. البته آن سران مزدور یا افراد پست و ضعیف و بیارزشی که نمیتوانستند قدر آغوش گرم مردم را بفهمند، یا مقاومت میکردند، یا میگریختند، یا کارشکنی میکردند، یا لااقل حضور پیدا نمیکردند؛ اما عناصر مؤمن و قاطع- این جوانها، این آگاهترها- دلشان با مردم بود. حالا از همه هم شجاعتر و گستاختر برادران نیروی هوائی بودند که آمده بودند حساسترین کار را انجام بدهند؛ یعنی آمده بودند در مقابل امامشان و رهبرشان رژه بروند، اعلام وفاداری کنند و بگویند فرمانده ما شما هستید. این حادثه به قدری عجیب و هیجانانگیز بود که اینها بیاختیار همه را به دنبال خودشان راه میانداختند.
من با عجله رفتم در مقر امام در دبستان علوی، که فاصله کوتاهی داشت با آنجائی که ما بودیم. آمادگیهائی به وجود آمد و امام عزیز ایستادند و این جوانها، این دلاورها، این سلحشورها آمدند در مقابل امام رژه رفتند و امام با همان ایمان و باوری که همیشه از اول شروع نهضت به مسئولیت خود و به نقش خود در اداره این انقلاب و این ملت داشتند، از اینها رژه گرفتند؛ آنها را نصیحت کردند، به آنها دل دادند، به آنها شجاعت دادند، پرچم آنها را امضا کردند؛ طوماری نوشته بودند، آن را تحویل گرفتند و برای آنها دعا کردند و آنها رفتند و این کمر دستگاه را شکست؛ دستگاه احساس کرد بیپشت و پناه شده. تنها امید آن نظامی که جز با سرنیزه و زور نمیتواند حکومت کند، چیست؟ جز نیروهای نظامی؟ به مردم که اتکائی نداشتند. اما نیروهای نظامی هم با این صراحت و با این قاطعیت در خدمت مردم قرار گرفتند و ما خدا را شکر میکنیم که نیروی هوائی و همه ارتش جمهوری اسلامی ایران امتحان خوبی به مردم دادند.
* بخشی از خطبههای نماز جمعه تهران به امامت حضرت آیت الله خامنهای 19/11/1363