kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۵۷۴۷
تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱۴۰۰ - ۲۱:۲۱
چهلمین جشنواره فیلم فجر - 2

فیلم‌های اجتماعی ورای ساختار غیرحرفه‌ای و نگاه سطحی

 

سعید مستغاثی
پس از تخته شدن دکان‌هایی تحت عنوان سینمای هنری و سپس معناگرا که مدتی این سینما را رنج می‌داد، چند سالی است که سندرم دیگری‌گریبان سینمای ایران را گرفته تحت عنوان ژانر اجتماعی که نه وجه استاندارد تئوریک و پراتیک در تاریخ سینما و حتی سینمای امروز جهان دارد و نه مدعیان آن اطلاع و دانش و سواد چندانی درباره جامعه خود، اجتماعی که در آن زندگی می‌کنند و چالش‌های آن کسب کرده‌اند تا از چنبره نگرش‌های سطحی و سخیف بگریزند.
روزگاری هر غیرحرفه‌ای که دوربین به دستش می‌رسید و اساساً هنوز نمی‌دانست که «سینما» را چگونه می‌نویسند، به هر صورت فیلمی را با تقلید از نمونه‌های خارجی می‌ساخت و وقتی کسی از آن سر در نمی‌آورد، ادعا می‌کرد که فیلمش هنری است و منتقدانش، آن را نفهمیده‌اند و حتی بعضاً فهم و درک آن را به مکان‌های دیگر و زمان‌های آینده حواله می‌داد!
حالا چند سالی است که همین بلا به سر فیلم‌های اجتماعی آمده و هر کسی که می‌تواند پولی فراهم کرده و نسخه‌های سریال‌های شبکه‌های آن طرفی را با ملغمه‌ای از تبلیغات جعلی رسانه‌های زنجیره‌ای کپی کرده، ادعا می‌کند که در ژانر اجتماعی کار کرده است! در حالی که نگاهش به معضلات اجتماعی از نوک دماغ و میدان ونک فراتر نرفته و نمی‌رود.
متأسفانه طی این سال‌ها، جشنواره فیلم فجر هم تیول این‌گونه فیلم‌های ضعیف به‌اصطلاح اجتماعی و شعر و شعارهای بی‌پایه و اساس شد که بعضاً به آنها جوایز ریز و درشت نیز اعطا کرد. فیلم‌هایی که نه به لحاظ ساختاری در شأن و اعتبار جشنواره فیلم فجر بودند و نه از نظر موضوع و محتوا نسبتی با انقلاب و فجر آن داشتند.
اگرچه امسال هم گویا چند فیلمی با این محتوی در میان آثار جشنواره چهلم به چشم می‌خورند که در فرآیندی دشوار از میان خیل محصولات مدیران دولت قبلی انتخاب شده‌اند اما به نظر می‌آید نه آن نگاه‌های سطحی و سیاه قبلی در آنها موج می‌زند (اگرچه رشته‌ها و سرنخ‌هایی باقی است) و نه دم‌دستی و غیرحرفه‌ای ساخته شده‌اند.
روز دوم
علفزار
یک روز در دادسرا
نخستین فیلم کاظم دانشی روایتی خوش‌ساخت از یک پرونده ملتهب قضایی است که حدود یک دهه پیش مطرح شد. گروهی زن و مرد که بعضاً هم خویشاوند هستند در یک باغ و استخر مختلط بیرون شهر، در حال می ‌خوارگی و در شرایط نامناسب غیراخلاقی، مورد تعرض گروهی از افراد محلی قرار گرفته اما به دلیل نسبت نزدیکی که با شهردار شهرشان دارند، به توصیه جناب شهردار و برای حفظ آبروی او و خانواده‌اش، از شکایت علیه آن گروه متعرض خودداری می‌کنند تا پرونده مختومه اعلام شود.
اما در این میان یکی از آنها که عروس خانواده (با بازی سارا بهرامی) محسوب می‌شود، علی‌رغم فشار اطرافیان نمی‌خواهد از شکایتش صرف‌نظر کند و از همین روی بازپرس/قاضی پرونده (با بازی پژمان جمشیدی) برخلاف خواست رئیس‌خود، پرونده را به مرجع قضایی بالاتر ارجاع می‌دهد.
فیلم «علفزار» روایتی از ماجرایی واقعی است که در خرداد 1390 در خمینی‌شهر اتفاق افتاد و حاصل آن اعدام متعرضان به نوامیس مردم بود؛ اما کاظم دانشی کارگردان فیلم، علاوه‌بر حکایت خطا و جرم متعرضان حادثه فوق، به گناه قربانیان نیز پرداخته است، قربانیانی که مرتکب دو عمل غیراخلاقی شنای مختلط و شرب خمر شده ولی مجازات آنها از زبان قاضی/بازپرس پرونده، جدای از جرم متعرضان اعلام می‌شود.
دانشی با ساختار و فرمی خوش‌ریتم و هوشمندانه، این خطاکاران را به یکی از مقامات شهر منسوب کرده و به اعمال نفوذ آن مقام برای دست بردن در پرونده و معضل رانت و فسادهایی از این دست می‌رسد اما پاک‌دستی و ایستادگی مقام قضایی علی‌رغم تهدیدات و تبعاتی که ممکن است برایش داشته باشد، این اعمال نفوذ را بی‌اثر کرده و نشان می‌دهد که اگر شاکیان بر شکایت و عدالت‌خواهی خود اراده داشته باشند، مقامات قضایی هم در کنار آنها خواهند بود و در نهایت حق به حق‌دار می‌رسد.
در یکی از صحنه‌های کلیدی فیلم، عروس خانواده علی‌رغم هشدارهای مختلف (حتی از سوی بازپرس) با تأکید می‌گوید که آگاه است با شکایت او و ارجاع پرونده به مرجع بالاتر قضایی، آبروی شهردار رفته و استعفا خواهد کرد، زندگی خواهرش از هم می‌پاشد (که با یکی از همکارانش بساط فساد دیگری را در همان باغ به راه‌انداخته بود) و خود او نیز دیگر جایی در میان خانواده‌اش ندارد اما همچنان بر شکایت خود مصر است، چون باور دارد که با وجود همه فشارها و نفوذها و رانت‌ها و تهدیدات، سرانجام در این دستگاه قضا به شکایتش رسیدگی شده و مجرم به سزایش می‌رسد.
فیلم آشکارا فضای تیره و تاری ارائه می‌دهد که علاوه‌بر موضوع تعرض، شاهد کاراکترهای درب و داغان و بزه‌های تکان‌دهنده دیگری نیز هستیم که اگرچه بخشی از آن درست است اما همه واقعیت نیست. البته توجیه فیلم‌ساز هم شنیدنی است که به هر حال محیط یک دادسرا یا محل رسیدگی به جرم و جنایت، مکان گل و بلبل و خوش آب و رنگی نیست.
اما نمونه‌های خارجی این فیلم خصوصاً اثر معروف ویلیام وایلر به نام «داستان کارگاه»(که به نظر می‌آید به لحاظ ساختاری و فرم، الهام‌بخش اصلی فیلم «علفزار» بوده)، اگرچه برخوردهای پلیس و بازپرس‌های یک کلانتری را در طول یک روز نشان می‌دهد، اما این‌چنین فضای سیاه و بی‌منفذی ندارد و اگرچه شخصیت اصلی آن فیلم یعنی کارآگاه مک لئود (کرک دوگلاس) درست برعکس کاراکتر بازپرس فیلم «علفزار» بر محکوم کردن آدم‌ها مصّر است، اما همچنان در فیلم شاهد بخش‌های ملودرام و حتی طنز و شوخ‌طبعی هستیم و همه چیز تاریک و سیاه نمایش داده نمی‌شود.
قابل ذکر اینکه همواره یک فیلم در سینما علاوه‌بر مکان و زمان قصه‌اش می‌تواند نمونه‌ای از یک جامعه کلان‌تر بوده و به اقشار، گروه‌ها و طبقاتی که نمایندگانشان در فیلم به چشم می‌خورند، بسط پیدا نماید. ولی کاظم دانشی در فیلمش، نمایندگان برخی از اقشار و طبقات متفاوت را در آن دادسرا سانسور کرده و فضایی یکپارچه سیاه از اجتماعی که می‌تواند نمونه‌ای از جامعه بزرگ‌تر بیرون باشد را به منصه ظهور رسانده است. اما ورای آن، فیلم «علفزار» روایتی هشدارگونه نسبت به سبک زندگی بی‌بند و بارانه و حریم‌شکنانه مقلد غرب نیز هست که متأسفانه‌گریبان برخی اقشار متوسط جامعه ما را گرفته و اخطار می‌کند که رفتارهای ساختارشکنانه اجتماعی چه عواقب خطرناکی می‌تواند برای همه داشته باشد، ضمن اینکه نگاه طبقاتی و شبه‌نژادپرستانه‌اش به اقشار فرودست به‌اصطلاح گل‌درشت بوده و به شدت توی چشم می‌زند. تصویری که فیلم‌ساز در فیلمش از این‌گونه افراد نشان می‌دهد حتی در ظاهر مثل شکل و شمایل آشفته و ژولیده متعرضین و چهره مخدوش مادر آنها، به شدت شعاری و مادی‌گرایانه به نظر می‌رسد.
شادروان
در این قبری که بالای سرش‌گریه می‌کنی، مرده‌ای نیست!
اینکه از یک ماجرای تراژیک و معضل تکان‌دهنده اجتماعی، فیلمی کمیک و طنز ساخته شود، کار سهل و ممتنعی نیست. در تاریخ سینما بسیار از این دست فیلم بر پرده سینما رفته اما سینماگرانی همچون چارلی چاپلین یا باسترکیتون توانسته‌اند آثار ماندگاری در عالم هنر هفتم از خود باقی گذارند. آثاری که بعضاً «گروتسک» یا «پارودی» نامیده شده و در عالم تئاتر نیز نمونه‌های فراوانی دارد. در فیلم «شادروان» هم حسین نمازی سعی داشته چنین فضایی به وجود آورد.
پدر یک خانواده (با بازی کوتاه رضا رویگری) که گویا بیماری حاد قندی دارد، بر اثر زیاده‌روی در مصرف شیرینی، دچار حمله قلبی شده و در بیمارستان فوت می‌کند؛ اما خانواده وی به دلیل عدم استطاعت مالی نمی‌توانند هزینه بیمارستان را پرداخت کرده و جسد وی را تحویل بگیرند. سرقت جسد هم نتیجه مثبتی نداشته و ربایندگان آن، گیر می‌افتند.
اما فامیل‌ها که از کم و کیف ترخیص جسد خبر ندارند، با شنیدن خبر درگذشت پدر یادشده، همگی از شهرستان راهی خانه نه‌چندان بزرگ او شده و بر سر خانواده بی‌پولش آوار می‌شوند. حالا پسر خانواده (با ایفای نقش بسیار متفاوت سینا مهراد) هم در به در به دنبال فراهم کردن پول ترخیص پدر فوت شده است و البته به هر دری که می‌زند با بن‌بست مواجه می‌شود.
می‌توان گفت حسین نمازی از موضوع فوق، یک کمدی نسبتاً سالم و بدون هجویات و تکه‌پرانی‌های شبه‌سیاسی و شوخی‌های جنسی و غیراخلاقی و همچنین خوار و خفیف کردن مردم، در آورده است. نشانه‌هایی که متأسفانه این روزها تحت عنوان مضحکه و طنز و کمدی بسیار رایج شده و سینمای ایران را با فضای مبتذل خود، آلوده کرده است.
در فیلم «شادروان» فضای زندگی حاشیه‌نشینان مهاجر کلان‌شهرها، اگرچه با دستمایه اغراق شده اما تا حدودی واقعی ترسیم شده و بخشی از معضلات و مشکلات آنها با ساختاری نه‌چندان کسالت‌بار بدون استفاده از جذابیت‌های جعلی به نمایش درآمده است.
البته نمی‌توان نگاه از بالا و طبقاتی فیلم‌ساز به این طبقه را منکر شد و آن را موجب ضعف و آسیب‌پذیری فضای فیلم ندانست. نگاهی که متأسفانه از آثار رایج و تقلیدی شبه‌روشنفکری آمده و طبقه فرودست را اگرچه با اعتقادات سنتی اما واجد اغلب خصوصیات منفی مثل پشت‌هم‌اندازی و شارلاتانیسم و زیرآب زنی و لنگر‌انداختن در سفره دیگران و به قول خودشان به هر نحو از آنها کندن و... نشان می‌دهد.
صحنه‌هایی در فیلم «شادروان» که اغلب افراد فامیل به خانه محقر خانواده پدر از دست داده سرازیر شده و روزهای متمادی به‌اصطلاح کنگر خورده و لنگر ‌انداخته‌اند در حالی که هنوز جسدی برای خاک‌سپاری وجود ندارد، مؤید همین موضوع است.
اما خوشبختانه نمازی در همین نقطه نگاه شبه‌روشنفکری به طبقه فرودست درجا نزده و آنان را دارای برخی خصوصیات مثبت و انسانی کلیدی هم تصویر کرده که در نهایت مشکل ترخیص جسد پدر و خاک‌سپاری‌اش را حل می‌نماید.
در واقع در انتهای فیلم، اگرچه تا حدودی رقیق‌تر ولی شاهد نوعی پایان شبیه به فیلم «مهمان مامان» هستیم به‌گونه‌ای که علاوه‌بر بعضی از همان فامیل‌های لنگر‌انداخته، حتی دایی جان بچه‌ها که همواره درصدد سوءاستفاده مالی از خانواده خواهرش بود و به قول معروف حتی یک قطره آب هم از دستش نمی‌چکید، سرانجام همه پولی را که در جیب دارد برای برگزاری آبرومند مراسم، هزینه می‌کند.