ابوحسن بلال؛ تسلیمناپذیر
روایتی از زندگی سردار رشید اسلام شهید حاج علی باز (ابو حسن)
(از فرماندهان ارشد مقاومت اسلامی لبنان)
جواد مهدیزاده
جنگ 33 روزه مسئولیت مهمی را برای ابوحسن داشت: رصد کامل وضعیت ضاحیه! با وجود بمبارانهای گسترده نیروی هوایی ارتش رژیم صهیونیستی علیه حومه جنوبی بیروت، تیمهای جاسوسی اسرائیل به دنبال ورود و عملیات در این دژ مستحکم مقاومت اسلامی بودند.
از طرف دیگر، وضعیت نابسامان بعد از حملات هوایی و شهید شدن تعداد زیادی از مردم غیرنظامی، ضرورت جابهجایی مردم منطقه به نواحی امنتر بیروت یا دیگر شهرها، مخصوصاًً در نواحی شمالی لبنان، را اقتضا میکرد.
ابوحسن بهعنوان یکی از مسئولان ارشد مقاومت اسلامی در جنوب بیروت، هر دو مأموریت را همزمان پیگیری میکرد. انهدام شبکههای نفوذی دشمن به ضاحیه و کمک به انتقال مردم غیرنظامی به مناطق امنتر، کاری بود که او طی 33 روز جنگ با ارتش رژیم صهیونیستی، زیر بمبارانهای گسترده نیروی هوایی اسرائیل، با موفقیت انجام داد.
او همچنین نیروهای مقاومت اسلامی در جنوب بیروت را بسیج کرد تا وظیفه مراقبت از خانههای مردم را به عهده بگیرند. در شرایطی که بسیاری از خانهها تخریب شده بود و بسیاری از خانههای سالم هم متروک شده بود، باید از آنها در مقابل هر نوع تهدید سرقت محافظت میشد. این سومین مأموریت ابوحسن بود که تا آتشبس رسمی و بازگشت مردم به ضاحیه آن را به عهده داشت.
* * *
به هم ریختگی سیاسی در لبنان، باعث اعتراضات گسترده شده بود. جریان 14 مارس هم از این وضعیت برای اعمال فشار بیشتر بر نیروهای سیاسی طرفدار مقاومت اسلامی (جریان هشت مارس) استفاده میکرد و با عدم حضور مداوم در جلسات رأیگیری، کار تشکیل دولت در لبنان را مدام به تعویق میانداخت. رئیسجمهور وقت لبنان، ژنرال امیل لحود که روابط بسیار خوبی با مقاومت اسلامی داشت، هنگام ترک کاخ ریاست جمهوری در آخرین لحظات حضور خود حکومت فواد سنیوره، نخستوزیر وقت و از مخالفین سرسخت مقاومت، را غیرقانونی اعلام کرد. نیروهای طرفدار جریان هشت مارس دعوت به یک اعتصاب گسترده عمومی در محدوده بین میدانهای «ریاض الصلح» و «شهدا» در بیروت کردند. جمعیت بسیار زیادی راهی این دو منطقه در بیروت شدند. یکی از این افراد حاضر، فرمانده کهنهکار مقاومت اسلامی «علی باز» بود.
وقتی ابوحسن به همراه تعدادی از دوستان و اطرافیانش در منطقه حاضر شد، فوری تصمیماتی اتخاذ کرد که وضعیت معترضین را ساماندهی کند. او گروههایی از جوانان مقاومت اسلامی، که جزو معترضین بودند، را مأمور این کار کرد و اول از همه، دستور داد که تمام چادرها و محدوده استقرار آنها از زبالهها و مواد غیربهداشتی پاکسازی شود. مأموریت دوم رصد کامل وضعیت امنیتی در میدانهای ریاض الصلح و شهدا بود تا خطری متوجه مردم معترض، که تصمیم داشتند تا زمان تحقق خواستههایشان در این دو میدان اعتصاب کنند، نشود.
او در این موقعیت، با شخصیتهای سیاسی و مسئولان دیگر احزاب هم راستا با مقاومت اسلامی ملاقات و همکاری داشت. همین موضوع باعث شد ارتباطات خوبی بین حزبالله، جریان آزاد ملی (التیار الوطنی الحر) و دیگر نیروهای هشت مارس برای تأمین امنیت و ادامه اعتراضات شکل بگیرد. مقامات دیگر احزاب، بسیار به ابوحسن علاقمند شدند طوری که دوستی محکمی بین آنها و ابوحسن شکل گرفت.
یکبار که خبرنگاران با دوربینهای فیلمبرداری برای گفت وگو با تظاهرکنندگان و مقامات احزاب سیاسی حاضر در محل تجمع به آنجا رفتند، از دیدن نظم، نظافت و ترتیب در آنجا شگفتزده شدند. یکی از خبرنگاران با دیدن این وضعیت، که بخش اصلی تأمین آن به عهده حاج ابوحسن بود، گفت: «مثل اینکه ما تو یه هتل هستیم، نه وسط چادرهای تجمع اعتراضی!»
* * *
مدت زیادی از به نتیجه رسیدن اعتراضات، تشکیل دولت فراگیر و انتخاب رئیسجمهور جدید در لبنان نگذشته بود که اوضاع در کشورهای عربی دگرگون شد و حاکمان قدیمیجای خود را به بازیگران جدید دادند. کمکم وضعیت در سوریه هم بههم ریخت. شروع اعتراضات در سوریه ابوحسن را به یاد سالها پیش انداخت. وقتی که «حافظ اسد»، رئیسجمهور پیشین و از مهمترین حامیان مقاومت اسلامی در دوران پس از فروپاشی شوروی، از دنیا رفت، ابوحسن هم یکی از اعضای نظامی همراه هیئت بلندپایه حزبالله (به ریاست شخص سید حسن نصرالله) بود که برای شرکت در مراسم ترحیم رهبر سابق سوریه راهی زادگاه او (شهر علوی نشین «قرداحه» در استان لاذقیه در شمال غرب سوریه) شده بود. در آن روز او در رأس رژه نیروهای نظامی سیاهپوش حزبالله، پرچم مقاومت اسلامی را حمل میکرد.
اوضاع در سوریه سختتر و سرانجام به جنگ منتهی شد. ابوحسن در همین زمان در حالی که آماده هر نوع احتمال درگیری با گروههای تروریستی در سوریه و مناطق مرزی این کشور با لبنان میشد، به یاد دوست قدیمیاش «محیالدین نجار» در عملیات محور «علمان- شومریه» و حرفی که محیالدین به او زد، افتاد. وقتی با یکی از دوستانش در این مورد صحبت میکرد گفت: «حالا باید برای نبرد با تروریستها به سوریه بریم تا اگه بعدها یه روزی بچههامون ازمون پرسیدن وقتی سوریه به دست تکفیریها افتاد و داشتن به طرف لبنان میومدن شما چی کار کردین، جوابی داشته باشیم!»
* * *
بخش اعظم شهر حمص به دست تروریستها افتاده بود و تنها کمتر از 30 درصد مردم در مناطق تحت کنترل دولت سوریه در حمص زندگی میکردند.
شیعیان حمص که جزو شجاعترین شیعیان شام و آماده پیوستن به واحدهای دفاع مردمی بودند، از نیروهای مقاومت اسلامی و ارتش سوریه درخواست تشکیل یک یگان رزمیکردند تا از طریق این یگان با تروریستها بجنگند. پس از تشکیل این یگان، که به عشق امام هشتم «قوات الرضا (علیهالسلام)» نام گرفت، حاج ابوحسن و دوست قدیمیاش «حاج حمزه حیدر» (ابومصطفی/ در شمارههای پیشین مجموعه به زندگی این شهید سرافراز پرداخته شد) به همراه دیگر دوستانشان مانند «علی طه» فرماندهی این نیروها را برعهده گرفتند.
* * *
اخلاق رایج بین فرماندهان نظامی ارتشهای کلاسیک را نداشت. همیشه شخصا به نیروها سر میزد، وضعیت شان را جویا میشد و این موضوع حتی در مورد کمک به آنها و خانوادههایشان هم صدق میکرد.
هنگام هر عملیات با خودش قرآن میآورد یا کسی از نیروها را مأمور میکرد تا قرآن را بگیرد و رزمندگان از زیر آن عبور کنند. یکبار هم در مقابل نیروها در مورد این عادتش گفت: «همیشه باید قبل از عملیات از زیر قرآن رد بشیم چون تحت عنایت خدا هستیم و با دشمنان خدا میجنگیم! ما حق هستیم و دشمن (تروریستهای تکفیری) باطل و مزدورهای دشمنان خارجی!»
رزمندگان شیعه سوری به حدی او را دوست داشتند که هرگز او را در هیچ یک از شرایط درگیری تنها نمیگذاشتند و به او میگفتند: «تا پای مرگ کنارت میجنگیم، حاجی!»
* * *
با وجود فرماندهی قاطع در درگیریهای حمص، خصوصاً نبرد خالدیه که همرزم و دوستش حمزه حیدر طی آن شهید شد، در تمام جبهههای نبرد در سوریه، قوات الرضا(ع)
و رزمندگان حزبالله در محورهای عملیاتی همراه با
قوات الرضا(ع) را فرماندهی میکرد؛ اریحا، حلب، تدمر، کمتر محور عملیاتی در نبردهای سوریه بود که در آن با تروریستهای تکفیری داعش، جبهه النصره، جبهه اسلامی (مورد حمایت اخوانالمسلمین سوریه)، ارتش آزاد و دیگر گروههای تروریست نجنگیده باشد!
* * *
بین دوستانش مشهور بود که علاقه زیادی به خوردن سیب زمینی سرخ کرده در حین وقت استراحت دارد. با این حال، وقتی هم که صرف خوردن خوراکی مورد علاقهاش میکرد، نه در یک جای راحت، بلکه درون ماشین هنگام تردد در محورهای عملیاتی یا رفتن به جلسات بررسی و طراحی عملیات بود.
* * *
در نبرد منطقه قصور موفق شد که با تعداد کمیاز نیروهایش یک ساختمان که تروریستها در آن مستقر شده بودند را محاصره کند. پس از درگیری و هلاکت و زخمیشدن تعدادی از آنان، چهار نفر از آنان که مجروح شده بودند و قصد تسلیم داشتند را به اسارت گرفت. با این حال دستور داد که هیچ یک از نیروها حق تعرض به آنها را ندارد.
تمام آن چهار نفر را تحت درمان قرار داد و برای آنها بهترین شرایط را در اسارتشان فراهم کرد.
* * *
هنگام یکی از نبردها در ایام فاطمیه، یکی از دندههایش مورد اصابت گلوله تروریستها قرار گرفت و مجروح شد. او را فورا به بیمارستان در بیروت انتقال دادند.
در همان وضعیت جراحت و در بیمارستان خواب میبیند
که شهید حمزه حیدر و دوستان قدیمیشهیدش به دیدار او آمدهاند. او که فکر میکرد زمان شهادتش رسیده، با خوشحالی خواست با دوستان شهیدش برود که حاج حمزه به او گفت: «صبر کن، ابوحسن! وقت تو هنوز نرسیده! کارهای ناتمومیداری که باید انجام بدی!»
قرار بود پنج تا شش ماه در منزل استراحت کند اما به محض اینکه دو ماه گذشت و حس کرد که میتواند راحتتر راه برود و کارهایش را انجام دهد، فورا تصمیم به رفتن گرفت و گفت: «دیگه استراحت بسه!»
* * *
تپههای «شومریه» در حومه حمص خط اتصال تروریستهای داعش بین مناطق اشغالی با شهر حمص بود. اگر این منطقه از کنترل آنها خارج نمیشد، تمام شهر حمص مخصوصاًً خالدیه در خطر سقوط مجدد قرار میگرفت.
با وجود اینکه مدت کوتاهی از بازگشتش از درمان و استراحت درمانی میگذشت، حزبالله او را به فرماندهی عملیات آزادسازی ارتفاعات شومریه منصوب کرد. آزادسازی این ارتفاعات، که در طول ده کیلومتری گسترش پیدا کرده بود و روی تمام روستاها و مناطق مجاوراشراف داشت، بسیار حساس بود.
* * *
نبرد شبانه در عملیات ارتفاعات شومریه از جدیدترین اقداماتی بود که ابوحسن آن را در این عملیات طراحی و هدایت کرد. این تاکتیک باعث غافلگیری تروریستهای داعش شد طوری که سرعت عقبنشینی آنها از شومریه را خیلی بیشتر کرد.
* * *
روز جمعه نیمه شعبان سال 2017 (22 اردیبهشت 1396/ 12 می2017)، که نیروهای مقاومت اسلامی شادی عید میلاد منجی بشریت حضرت حجت بن الحسن العسکری(عج) را با آزادسازی بخش اعظم ارتفاعات شومریه از اشغال داعش یکی کرده بودند، ابوحسن سوار بر یک خودروی وانت سفید رنگ در حال تردد بین مواضع برای بررسی موقعیت نیروها و مناطق آزاد شده بود که ناگهان در میانه راه، به یک مین ساچمهای کار گذاشته شده از قبل توسط نیروهای داعش برخورد کرد.
پس از 48 سال زندگی پر از مبارزه، حاج علی باز (ابوحسن بلال) دقیقاً در منطقهای هم نام با همان منطقه در جنوب لبنان که نخستین بار در آن با شهید «محی الدین نجار» در مورد لزوم مقاومت و مبارزه با دشمن صحبت کرده بود (شومریه)، اینبار اما در خاک سوریه، به درجه رفیع شهادت نائل شد.
پیکر او را کنار همرزمان و دوستان قهرمانش، مخصوصاًً سردار شهید «حاج ابراهیم الحاج» (ابومحمد سلمان) به خاک سپردند.