kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۸۹۵۰
تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱۴۰۰ - ۲۰:۱۴
پرچمداران حسین (ع)

حاج جـواد یکه‌تاز میدان نبرد

 

محمدجواد مهدی‌زاده
«مزارع شِبعا»، «تپه‌های کَفَرشوبا» و شهرک مرزی «غَجَر» تنها مناطق لبنانی نیستند که همچنان تحت‌اشغال رژیم صهیونیستی قرار دارند. از سال‌ها پیش، یعنی روزگار تشکیل رژیم منحوس تروریست‌های مهاجر یهودی افراطی در فلسطین، 7 روستا در نوار مرزی لبنان و فلسطین تحت‌اشغال هستند که به آنها «روستاهای هفت گانه» یا «قرای سبعه» می‌گویند. این مناطق از 1923 و در ادامه دست درازی‌های وارثان معاهده سایکس-پیکو، جزو خاک فلسطین (تحت استعمار انگلیس) شدند اما از نظر تاریخی همچنان از سوی لبنان و مقاومت اسلامی به عنوان مناطق لبنانی تحت‌اشغال رژیم اسرائیل شناخته می‌شوند.
این روستاهای هفت گانه از شمال شرق به جنوب غرب نوار مرزی لبنان و فلسطین عبارتند از: «ابل القمح»، «هونین»، «قَدَس» (در لفظ لبنانی اَدَس)، «نبی یوشِع (ع)»،
«مالکیه»، «صَلحا» و «تَربیخا».
یکی از این مناطق هفت گانه، روستای «قَدَس» (اَدَس) بود که در 17 کیلومتری شمال شرقی شهرستان «صفد» در شمال فلسطین‌اشغالی قرار دارد. بر اساس یافته‌های باستان شناسی، سابقه این شهرک به دوره امپراتوری روم و سپس روم شرقی (بیزانس) می‌رسد که در آن «کاداسا» نام داشت.
زمانی که تروریست‌های افراطی منتسب به یهود به همراه خانواده‌هایشان از نقاط مختلف دنیا، با تظاهر به آوارگی و برای چپاول فلسطین به شرق مدیترانه آمدند، با کمک تسلیحات ساخت انگلستان، شوروی و آمریکا، اهالی این منطقه را نیز به زور از خانه‌هایشان آواره و راهی دیگر مناطق جنوب لبنان کردند. چیزی که صهیونیست‌ها فکرش را هم نمی‌کردند، این بود که 16 سال بعد از کوچ اجباری مردم منطقه قَدَس (می 1948/اردیبهشت 1327)، فرزندی از یکی از خانواده‌های مهاجر این منطقه در جنوب بیروت بدنیا بیاید که چند دهه بعد، خواب فرماندهان ارشد ارتش رژیم صهیونیستی را به هم بزند.
***
خانواده «مَطّوط» بعد از تبعید توسط صهیونیست‌های مهاجر، مانند بقیه مردم منطقه قَدَس در بعضی روستاهای جنوب لبنان و همینطور حومه جنوبی بیروت پراکنده شدند. «محمد مطوط» یکی از پسرهای خانواده در منطقه «حَیُّ السُّلَّم» در جنوب بیروت مستقر شد.
روز جمعه 13 آذر 1343 (4 دسامبر 1964)، دو روز بعد از عید مبعث پیامبر اسلام (ص)، خدا پس از چند دختر و پسر، سرانجام به عنوان آخرین هدیه، فرزند پسری به او و همسرش داد که نامش را «سمیر» گذاشتند؛ «سمیر مَطّوط»!
از هفت سالگی نماز واجب را شروع و هرگز آن را ترک نکرد. آن زمان، انجمن دینی «المهدی(عج)» در حی السلم تشکیل شده بود که در زمینه تدریس عقاید اسلامی و کلاس‌های دینی برای رده‌های سنی مختلف فعالیت می‌کرد.
دو سال بعد (9 سالگی) تصمیم گرفت که به مسجد قدیمی محل رفت و آمد کند و نمازهای واجبش را در مسجد بخواند. بعد از نماز، در جلسات پرسش و پاسخ سؤالات شرعی مردم از «سید محمد جواد فضل الله»، امام جماعت مسجد، می‌نشست و به سؤال‌های مردم و پاسخ‌های سید گوش می‌داد. از آن زمان تصمیم گرفت وقت بیشتری صرف یادگیری احکام فقهی کند.
کم کم خودش در میان جمع شروع به سؤال کردن از سید کرد. سطح دانش بالا و علاقه وافر او به یادگیری احکام و اعتقادات مذهب شیعه به حدی برای سید جواد فضل‌الله جالب توجه بود که بعدها یکبار در برابر تمام حضار مسجد رو به او کرد و گفت: «شهادت می‌دهم که تو قطعا فقیه هستی!»
***
ارادت ویژه‌ای نسبت به امام زمان حضرت مهدی (سلام الله
علیه و عجل الله فرجه الشریف) داشت. کم کم شروع به خواندن دعای عهد کرد تا جایی که این عمل به عادت هر روز او تبدیل شد.
بعدها یک سربند سبز رنگ برای خودش انتخاب کرد که با خط سفید رویش نوشته بود: «یا صاحب الزمان (عج)».
این سربند در مهم‌ترین مکان‌ها و لحظات زندگیش همراهش بود.
***
زمانی که به دیدن بستگانش در روستای محل استقرارشان، عَیناثا (در لفظ لبنانی عیناتا)، می‌رفت هم به مسجد سر می‌زد و نماز جماعتش را پشت سر امام جماعت مسجد، «سید عبدالرووف فضل‌الله »(ره)، اقامه می‌کرد. سید به او علاقه ویژه‌ای داشت و تحت تأثیر میزان بالای توجه او به احکام و عقاید مذهب قرار گرفته بود.
***
در همان دوره نوجوانی و سفرهای خانوادگی به جنوب، چند جمعیت پیشاهنگی از کودکان و نوجوانان جنوبی به راه انداخت که مهم‌ترین شان «گردان پیشاهنگی امام مهدی(عج)» بود. بعدها دوستانش این گردان را گسترش دادند تا جایی که تبدیل به «جمعیت پیشاهنگی المهدی(عج)» (کشافهًْ المهدی(عج))، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین انجمن پیشاهنگی شیعیان در لبنان و جهان عرب، شد.
***
شروع جنگ داخلی لبنان (1975) و بمباران مناطق غیرنظامی و مسلمان‌نشین بیروت توسط شبه‌نظامیان مسیحی، باعث شد که خانواده مطوط به شهرک «عباسیه» در حومه شهرستان «صور» در جنوب لبنان نقل مکان کنند.
تحصیلاتش را تا پایان دبیرستان و دریافت دیپلم فنی (شاخه برق و الکترونیک) از دبیرستان «نهج‌البلاغه» عباسیه ادامه داد.
مدت کوتاهی از آغاز تحصیل در عباسیه نگذشته بود که پدرش را از دست داد.
***
در میانه نوجوانی بود که همزمان با گسترش جنگ داخلی در لبنان، ارتش رژیم‌اشغالگر، که سال‌ها پیش روستایشان قَدَس را ‌اشغال کرده و خانواده مطوط را به همراه دیگر اهالی از آنجا تبعید کرده بود، هم حمله‌ای به جنوب لبنان ترتیب داد که نامش را «عملیات لیطانی» گذاشت. هدف از این حمله‌اشغال کامل نوار مرزی جنوب لبنان با شمال فلسطین‌اشغالی بود.
اسرائیلی‌ها ادعا می‌کردند که هدف از اجرای این عملیات صرفا عقب زدن شبه‌نظامیان فلسطینی و دیگر نیروهای مخالف (مانند جنبش امل) از مرز است. به همین دلیل یک افسر خائن لبنانی‌الاصل به نام «سعد حداد» و نیروهای تحت فرمانش را مسئول اجرای قوانین نظامی مورد نظرشان در این ناحیه کردند؛ جایی که به «نوار‌اشغالی 1978» معروف شد.
ارتش اسرائیل، که حالا تمام مناطق مرزی جنوب را ‌اشغال کرده بود، چند منطقه خارج از این ناحیه را هدف بمباران قرار داد. یکی از این مناطق، عباسیه بود. به همین خاطر، خانواده مطوط ناگزیر از بازگشت دوباره به جنوب بیروت شدند.
***
نزدیک به یک سال از ‌اشغال نوار مرزی جنوب لبنان می‌گذشت که انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسید. بسیاری از شیعیان لبنان از شنیدن این خبر استقبال کردند.
سمیر مطوط هم تصمیم گرفت با تعدادی از دوستانش پیمان مبارزه ببندد. او و 9 نفر دیگر از دوستانش از ساکنان حومه جنوبی بیروت با هم عهد بستند که برای خدا و علیه‌اشغالگری رژیم صهیونیستی و حامیان بین‌المللی‌اش تا پای شهادت مبارزه کنند. از این جمع به غیر از او،
7 نفر دیگر هم بعدها به افتخار شهادت نائل شدند و دو نفر از آنان همچنان در انتظار پیوستن به دوستان‌شان هستند. اسامی شهدای گروه، به غیر از خود او، عبارتند از:
«شیخ اسعد بِرّو، محمد حسونه، سید حسن شکر، عاصی زین الدین، محمد یوسف، جعفر مولی، احمد شمص»
***
کم کم در بین دوستانش به لقب «جواد» شناخته شد. سطح مطالعات او در احکام و عقاید به حدی بالا رفت که خیلی اوقات افراد مختلف برای پرسیدن سؤال شرعی به سراغ او می‌آمدند. نام «شیخ جواد» در بین بسیاری از افراد محله «اوزاعی»، محل استقرار خانواده مطوط در جنوب بیروت، شناخته شده بود.
***
با وجود‌اشغال لبنان توسط صهیونیست‌ها و همکاری شبه‌نظامیان راستگرای مسیحی با آنان (خصوصا حزب کتائب)، گروه دیگری هم بودند که به دنبال افزایش موقعیت و نفوذ در لبنان بودند. این گروه نیروهای شبه‌نظامی وابسته به «حزب بعث عراق» بودند که مأموریت داشتند از هر نوع قدرت‌گیری بین جریان‌های مذهبی شیعه در میان لبنانی‌ها جلوگیری و در رقابت با حزب بعث سوریه، نفوذ خود را در لبنان افزایش دهند.
به همین دلیل جوانان شیعه جنوب بیروت کم کم به فکر آموزش‌های نظامی افتادند تا بتوانند با این خطر مقابله کنند.
«شیخ جواد» و 9 برادر هم‌پیمانش هم همراه دیگر جوانان شیعه منطقه اوزاعی تصمیم به شرکت در اولین دوره نظامی افتادند. این اولین دوره نظامی بود که او در آن شرکت می‌کرد. تمام افراد حاضر در این دوره در پیروی از مذهب تشیع، اعتقاد و باور نسبت به انقلاب اسلامی ایران و مبارزه با ارتش رژیم صهیونیستی و حزب بعث عراق با هم‌اشتراک داشتند.
***
اعتقادی به این نداشت که تنها وظیفه‌اش نشستن در یک مکان خاص است تا دیگران به سراغ او بیایند و از او سؤال کنند. تصمیم گرفت خودش برای تغییر دیگران به سراغ‌شان برود.
هم به سراغ افراد گرفتار شراب و قمار می‌رفت و هم به سراغ دانشجویان. گروه اول را به دوری از حرام دعوت می‌کرد و گروه دوم را به توجه بیشتر به نسبت به مقاومت. در هر دو تأثیر قابل توجهی گذاشت.
***
خبر پیروزی‌های رزمندگان ایرانی در جنگ با ارتش بعث عراق در لبنان پیچیده بود. تعدادی از جوانان شیعه لبنانی هم خودشان را از قبل به جبهه نبرد رسانده بودند. او هم تصمیم گرفت که راهی سرزمین انقلاب و مقاومت شود.
یک هفته بیشتر از حضورش در ایران نگذشته بود که ارتش رژیم صهیونیستی به بهانه گرفتن انتقام ترور سفیرش در لندن توسط یک گروه فلسطینی تبار وابسته به صدام، حمله گسترده خود به خاک لبنان را شروع کرد و ظرف کمتر از یک هفته به دامور، شهری در جنوب بیروت، رسید.
اوضاع بسیار حساس شده بود. دیگر نباید فرصت را برای نبرد از دست می‌داد.
***
گروه‌های آموزش دیده مناطق «اوزاعی» و
«فتح الله» (بسطا- غرب بیروت) با همراه تعدادی از جوانان شیعه وابسته به مقاومت فلسطین و گروهی از اعضای جنبش امل، تصمیم گرفتند به صورت سازمان یافته
بر سر راه پیشروی ارتش اسرائیل در محور منطقه «خَلده»، در ورودی جنوبی بیروت، کمین کنند. این اولین جنگ شهری گسترده میان جوانان شیعه حومه جنوبی بیروت با ارتش اسرائیل در تاریخ ننگین رژیم‌اشغالگر و همین‌طور اولین نبرد سمیر مطوط در کسوت دستیار فرمانده نظامی یکی از دسته‌های رزمنده (شهید احمد شمص از اعضای پیمان ده نفره) بود.
هنگامی که دشمن در پیشروی‌های خود، ساختمان «دانشکده علوم» را به‌اشغال درآورد، یک تیم بزرگ از نیروهای رزمنده تشکیل داد و بعد از نبردی سنگین، موفق شد که ساختمان دانشکده را از ارتش اسرائیل بازپس بگیرد.
بیش از 40 روز نبرد سنگین، باعث شد اسرائیلی‌ها شهر بیروت را از طریق مناطق مسیحی‌نشین شرق شهر ‌اشغال کنند اما نتوانند حضور قابل توجهی در حومه جنوبی آن داشته باشند. یک نفربر هم به غنیمت نیروهای مقاومت درآمد که «شیخ جواد» رانندگی آن را به عهده گرفت. تصاویر چهره او را به خوبی نشان می‌داد، اما هر بار که کسی از خانواده یا بستگان در این مورد از او می‌پرسید، موضوع را منحرف یا انکار می‌کرد.
نبرد خلده، غیر از اولین تجربه موفقیت‌آمیز در فرماندهی، همرزمان قدرتمندی مانند «عماد مغنیه»، «سید مصطفی بدرالدین»، «علی دیب» و چند فرمانده جوان دیگر نصیب او کرد که هر کدام به ستون‌های اصلی تشکیلات مقاومت اسلامی تبدیل شدند.
***
به گوشش رسیده بود که ژنرال «آریل شارون» در حال بررسی وضعیت در اطراف مناطق حاشیه جنوبی بیروت است. یک تیم شهادت طلب با دوستانش احمد شمس و محمد یوسف تشکیل داد و برای ترور فرمانده ارشد ارتش اسرائیل در حمله به لبنان، عازم محل استقرار وی شدند اما لحظاتی قبل از رسیدن به شارون و اعدام او، نفربر حامل او از محل دور شده بود. آن لحظه به خاطر از دست رفتن چنین فرصت کم نظیری‌گریست؛ چیزی که همرزمانش مشابه آن را هرگز ندیدند.
***
پادگان «فتح الله» دژ مستحکم جوانان مقاومت در غرب شهر بیروت بود. این پادگان و مواضع اطراف آن در محلات غربی بیروت (بسطا، صفیر و...) قابلیتی به نیروهای مقاومت می‌داد که بتوانند جلوی نفوذ کامل ارتش اسرائیل بر تمام شهر بیروت را بگیرند.
«شیخ جواد» هم پس از چند درگیری در حومه جنوبی، راهی همین منطقه شد و هدایت چند نبرد و درگیری با نظامیان صهیونیست در اطراف مناطق غربی بیروت را به عهده گرفت.
این مسئله مانع از حضور او در تجمع‌های مردمی نشد. فعالیت او در اعتراضات مربوط به توافقنامه عادی سازی روابط لبنان و رژیم صهیونیستی (موسوم به توافق 7 می/ایار) و درگیری فیزیکی او با یکی از شبه‌نظامیان مسیحی طرفدار اسرائیل، که به اسلام و مسلمانان فحاشی می‌کرد، جزو صحنه‌هایی بود که تظاهرکنندگان آن روز در خاطر دارند.
***
نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پس از ورود به لبنان برای آموزش جوانان لبنانی در جنگ علیه ارتش رژیم صهیونیستی، فورا به سراغ او آمدند. آوازه تجارب نظامی او، در حالیکه هنوز 18 سال بیشتر نداشت، برای فرماندهان ایرانی بسیار جالب توجه بود.
فرماندهان ایرانی و چند نفر از دوستان و همرزمانش از او خواستند که فورا برای طی کردن دوره‌های نظامی مخصوص، به جای اینکه در مقرهای سپاه در منطقه «بقاع»، که خارج از نفوذ صهیونیست‌ها بود، دوره ببینند، راهی ایران شوند.
به این ترتیب، سمیر مطوط برای یک سفر طولانی راهی جمهوری اسلامی ایران شد.
***
حضور در ایران دو سال طول کشید. دوره‌های متعدد فرماندهی و تسلیحات را در مراکز آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با موفقیت گذراند. با وجود حضور تعدادی از رزمندگان لبنانی در میدان‌های نبرد هشت سال دفاع مقدس، گزارشی از حضور او در جبهه‌های نبرد با ارتش بعث عراق منتشر نشده است.
آخرین دوره، که شش ماه طول کشید، دوره ادوات زرهی بود. یکی از دوستان همرزمش، که او هم به ایران آمده بود، از او پرسید: «ضرورت این دوره چیه؟»
او هم در جواب گفت: «ان شاء الله برگردیم لبنان، تو عملیات‌های بعدی مون [علیه اسرائیل]، نفربرها و‌تانک‌های بیشتری از دشمن رو به غنیمت می‌گیریم، پس باید بلد باشیم که چطور ازشون استفاده کنیم!»
***
وقتی در ایران بود، اخبار عملیات‌های بزرگ استشهادی و شهادت «شیخ راغب حرب»، یکی از رهبران ارشد هسته‌های مقاومت اسلامی و امام جماعت شهرک «جِبشیت» در جنوب، را شنید. پس از بازگشت به لبنان، با درخواست وی برای پیوستن به «استشهادیون» مخالفت شد. همه او را به عنوان یک فرمانده لایق می‌شناختند و مأموریت‌های مهم تری را باید اجرا می‌کرد.
او البته همیشه این عبارت معروف را به مافوق‌ها و نیروهای تحت امرش می‌گفت: «یه فرمانده وقتی شهید بشه با خونش ده فرمانده دیگه رو جای خودش تربیت می‌کنه و عزم رزمنده‌ها رو بالا می‌بره!»
***
یک سال از اعلام موجودیت حزب‌الله و عقب‌نشینی ارتش اسرائیل به نوار مرزی جنوب لبنان می‌گذشت. نیروهای مقاومت اسلامی، شاخه نظامی حزب‌الله، تصمیم گرفتند در سالگرد ترور شیخ راغب حرب و عقب‌نشینی صهیونیست‌ها، یک عملیات اسیرگیری به اجرا دربیاورند. عملیات‌های قبلی با موفقیت همراه نبود. طراحی و فرماندهی این عملیات بسیار حساس به «حاج جواد» سپرده شد.
منطقه مورد نظر برای اجرای عملیات، یک تقاطع در میانه جاده بین مناطق «کونین» و «بیت یاحون» در نوار‌اشغالی مرزی جنوب لبنان، با فاصله کمی از مناطق آزاد، بود. هدف یک گشتی اسرائیلی بود که سرنشینان آن دو درجه دار صهیونیست بودند.
منطقه مورد نظر به مدت 40 روز توسط نیروهای مقاومت اسلامی رصد و بررسی شد. سپس نیروهای عمل‌کننده وارد منطقه عملیات شدند. خودروی مورد نظر برای عقب بردن اسرا هم با سختی بسیار وارد منطقه‌اشغالی شد.
سرانجام پس از چند روز اختفا در مواضع طبیعی مشرف به مکان عملیات، جیپ اسرائیلی ساعت یک و نیم
بعد از ظهر روز سه شنبه 28 بهمن 1364 (17 فوریه 1986) از راه رسید و نیروهای مقاومت اسلامی تحت فرماندهی حاج جواد، با آتش سنگین و پیشروی سریع به سمت آن، موفق شدند که دو نظامی اسرائیلی، را به اسارت بگیرند. اگرچه این نیروها کشته شده بودند اما طبق دستور آنان را باید به هر قیمت و در هر وضعیت ممکن به عقب می‌آوردند. با وجود حساسیت زیاد و اعزام نیرو توسط صهیونیست‌ها، مأموریت انجام شد.
اولین عملیات اسیرگیری موفقیت آمیز تاریخ مقاومت اسلامی لبنان توسط حاج سمیر مطوط (جواد) با موفقیت کامل انجام شد و اسرائیل را وادار کرد که پرونده اسرای لبنانی در بازداشتگاه «خیام» و زندان‌های فلسطین‌اشغالی را نه به میل خود، که به زور سلاح و نبرد رزمندگان مقاومت اسلامی، باز کند.
با این وجود، خبر شهادت یکی از دوستان و همرزمان نزدیکش باعث ناراحتی او شد. «سید محمد هاشم»، اهل جبشیت، از اولین و ماهرترین رزمندگان تاریخ مقاومت اسلامی که برای نبرد با ارتش بعثی راهی جبهه‌های دفاع مقدس شده بود، در عملیات «والفجر 8» در شهر بندری «فاو» به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای «بهشت زهرا(س)» تهران مدفون شد.
***
فرماندهان ارشد مقاومت اسلامی تصمیم گرفتند که طرح عملیات‌های ویژه علیه پایگاه‌های ارتش اسرائیل را آغاز کنند. این خلاف روش پیشین بود که مبتنی بر استفاده گسترده از تعداد زیادی نیروهای مردمی، حمله به گشتی‌ها، بمبگذاری‌های محدود، پرتاب نارنجک و نظیر آن بود. این بار استحکامات دشمن در نوار‌اشغالی جدید باید هدف قرار می‌گرفت.
طراحی و هدایت این سلسله عملیات، که به «جنگ پایگاه ها» معروف شد و تا آخرین روز‌اشغال جنوب لبنان ادامه یافت، را حاج جواد برعهده گرفت.
در اولین حمله مهم، پایگاه ارتش صهیونیست و مزدورانش در منطقه سُجُد، روز پنجشنبه 27 شهریور 1365 (18 سپتامبر 1986) هدف قرار گرفت. در ابتدای عملیات، حاج جواد درحالی‌که سربند معروف
«یا صاحب الزمان (عج)» بر سر داشت، رو به پایگاه ایستاد و ضمن بالا بردن مشت گره کرده‌اش، فریاد زد «الله اکبر». بلافاصله نیروهای مقاومت اسلامی حمله‌شان را شروع کردند.
پس از کمتر از چند ساعت نبرد و درگیری، پایگاه از وجود دشمن پاکسازی شد. یک نفربر هم به غنیمت رزمندگان درآمد.
پس از آن چند حمله موفقیت آمیز دیگر نیز علیه نیروهای ارتش اسرائیل به اجرا درآورده شد. کم‌کم زمان آخرین مأموریت دنیایی حاج جواد در حال فرارسیدن بود.
***
پایگاه «علی الطاهر» یک موضع بسیار مهم برای نظامیان صهیونیست و همزمان نیروهای مقاومت اسلامی در مناطق‌اشغالی بود. قرار بود عملیاتی جدید علیه این پایگاه اجرا شود. تاریخ عملیات صبح جمعه 17 بهمن 1365 (6 فوریه 1987) چند روز قبل از اولین سالگرد عملیات اسیرگیری بود.
با وجود فرماندهان ارشد مقاومت اسلامی، مخصوصا [شهید] «سید عباس موسوی»، نسبت به حضور مستقیم حاج جواد در عملیات‌های بعدی، به عنوان یکی از فرماندهان و طراحان ارشد، او توانست رضایت آنان را جلب کند و برای هدایت عملیات راهی منطقه‌اشغالی شود.
عملیات با موفقیت پیش رفت و رزمندگان توانستند بسیاری از مواضع دشمن را منهدم کنند اما‌تانک مرکاوای دشمن باقی مانده بود و یکی از مجروحان هم در صحنه عملیات بر زمین افتاده بود.
عادت قدیمی‌اش این بود که اول از همه وارد پایگاه و آخر از همه از آنجا خارج شود تا کسی از نیروها در صحنه عملیات جا نماند. هنگامی که به سراغ رزمنده مجروح رفت، یکی از تک تیراندازان دشمن که در کمین بود، او را هدف گرفت. با این وجود تلاش کرد که رزمنده مجروح را با وجود جراحتش عقب بیاورد. در همان حال یک خمپاره دشمن در کنارش منفجر شد.
***
ارتش اسرائیل به انتقام تمام ضرباتی که «حاج سمیر مطوط» به سازمان رزم خودش و مزدورانش در جنوب لبنان وارد کرده بود، پیکر او را قریب به ده سال در اسارت نگه داشت و حاضر به مبادله آن با حزب‌الله لبنان نشد تا اینکه سرانجام فشار جامعه صهیونیست برای بازپس‌گیری همان دو اسیری که حاج سمیر مطوط یک سال قبل از شهادتش اسیر کرده بود، موثر شد و پیکر او و ده‌ها شهید و اسیر لبنانی و فلسطینی دیگر به لبنان بازگشت.
فرمانده بزرگ تاریخ مقاومت اسلامی را پس از تشییع بسیار گسترده و کم نظیر تا آن روز، به همراه دوست و معاونش «سید حسن شکر»، یکی از اعضای پیمان ده نفره، در گلزار شهدای «امام هادی(ع)» در محله «اوزاعی» به خاک سپردند.