ناکارآمدی ریشه مشکلات استنه مشروعیت
بازخوانی خطبه 20 شهریور 88 رهبر انقلاب در گفتوگو با آقای حسن رحیمپور ازغدی
دشمنی مفسدان و ظالمین و دوستی مظلومین و مستضعفین؛ ملاک حرکت در مسیر درست: از طرف دیگر، همه حکومت های دنیا، هم دوست دارند و هم دشمن. حکومت بدون دوست و بدون دشمن وجود ندارد. حتّی خداوند، هم دوست دارد و هم دشمن. حکومت علی هم دوست و دشمن داشت. یک ملاک برای اینکه بعداً منحرف نشویم این است: بدانیم دوستان و دشمنان ما که هستند. ایشان می فرمایند اگر سرمایهدارها، صهیونیستها، زورگویان، غارتگران، فاسدین و مفسدین دوست شما هستند، بدانید منحرف شدهاید؛ اگر مظلومین، مستضعفین دوست شما هستند، هنوز در راه درست هستید.
* رهبری در این خطبه بیشتر مخالفتهای سیاسی بین جناحها و اینکه تا کجا حق دارند مخالفت کنند و از کجا دیگر با آنها مدارا نمیشود را مطرح می کنند. در حوزه کارآمدی، خطّ قرمز ما بهعنوان یک حکومت دینی چیست؟ اینکه حکومت باید پاسخگوی کارآمدی و ناکارآمدی خود باشد، آیا مستند دینی هم دارد؟ آیا در زمان امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) کسی حکومت ایشان را از این باب به چالش کشیده است؟ نه از باب منفعت و سلیقه و عقیده؛ فقط از باب کارآمدی در امنیّت و معیشت و...
تعهّد و تخصّص؛ لازمه قبول مسئولیّت: اوّل انقلاب در زمان بنیصدر، اسم این دعوا، دعوای تعهّد و تخصّص بود؛ مثلاً حزب جمهوری اسلامی و شهید بهشتی میگفتند تعهّد هم ملاک است و بنیصدر میگفت اینها به اسم تعهّد میخواهند تخصّص را بکوبند. تعهّد اسلامی اجازه نمیدهد غیرمتخصّص مسئولیّتی در حکومت قبول کند. ما دوقطبی تعهّد و تخصّص نداریم. در شریعت اسلام کسی که در کاری تخصّص ندارد _ و مجبور هم نیست _ یا کسی از او متخصّصتر هست، حرام است آن شغل را قبول کند. نمیشود گفت ما خلبان نیستیم، ولی عوضش متعهّد هستیم؛ مینشینیم پشت هواپیما و توکّل بر خدا راه میافتیم! اینجا باید گفت تو تعهّد نداری، نه اینکه فقط تخصّص نداری.
کارآمدی؛ ملاک مشروعیّت: خب، آیا کارآمدی هم در مشروعیّت ملاک است؟ بله، حتماً. کسی که ناکارآمد است، اگر مسئولیّت را قبول کند و ادامه بدهد، مشروع نیست؛ مگر اینکه اضطرار باشد. امّا وقتیکه اضطرار مطرح نیست، مکتب سیاسی شیعه این است، اهلبیت این را می گویند و قبل از همه، پیغمبر این را فرمودند و قرآن صریح میفرماید که اقتدا به غیر عِلم حرام است. ملاک علم است. پیامبر فرمودند هرکسی مسئولیّتی را قبول کند، حتّی اگر کاملاً هم بلد باشد ولی بداند که شایستهتر از او هم کسی هست، اگر آن شغل را به او تعارف کنند و قبول کند، خائن است! این نگاه اسلام به تخصّص و کارآمدی است. اگر کسی متخصّص است، امّا متخصّصتر از او هست _ البتّه بهشرط اینکه متخصّصتر خیانت نکند، وگرنه صدمه متخصّصِ دزد بیشتر است _ و اضطرار هم نیست، حتّی اگر خودش هم دنبالش نرود امّا او فقط پیشنهاد را قبول کند، «فقد خان الله و رسوله و المؤمنین»1؛ به خدا خیانت کرده، به پیغمبر خیانت کرده، به جامعه دینی هم خیانت کرده است. بهخاطر این حسّاسیّت، حتّی ولیّفقیه هم حق ندارد در مسائلی که تخصّص ندارد، وارد بشود. بعضیها می گویند چون ولیّفقیه در رأس حکومت است، پس دیگر به پزشکها، مهندسها و... رجوع نمیتوان کرد. ایشان در آن حوزهها تا حدّی که به ارزشهای حاکم بر جامعه و به حق و تکلیف یا به قانون و عدالت مربوط است، صحبت میکنند؛ امّا حرام است ولیّفقیه در مورد مسائل تخصّصی پزشکی صحبت کند. اگر این کار را کرد، دیگر عادل نیست. اگر ولیّفقیه به مهندسین در حوزه تخصّصیشان دستور بدهد، حرام است؛ معلوم می شود یا عاقل نیست یا عادل نیست. در هر دو صورت مشروعیّت ندارد. ولی حق دارد به مهندس و پزشک و دیگران، بگوید که جامعه باید به این سمت برود؛ اینجا درّه است، آنجا قلّه است؛ حق و تکلیف این ها است؛ اولویّتهای جامعه اینها است. برخی هم با این حرف ها مغالطه کردند و گفتند ولیّفقیه یعنی چه؟ یعنی تمام تخصّص ها را تعطیل کنید؟ مگر فقط فقه است؟ اینهمه تخصّص هست؛ مگر فقیه باید در حوزه متخصّصین حرف بزند؟ این هم خلاف عقل است، هم خلاف شرع. اگر ولیّفقیه کسانی را به کاری بگمارد که میداند اینها بلد نیستند یا کسانی دیگری از اینها شایستهتر هستند
_ نه بهخاطر مصالح جامعه، برای اینکه این فرد من را بیشتر دوست دارد_ این کار خیانت است. امّا گاهی ولیّفقیه میگوید من این 4 نفر را میشناسم، 4 نفر دیگر هم این کار را بلد هستند، ولی در این حوزه، انتخاب آنها ضررهای دیگری دارد و مصالح دیگر جامعه از بین میرود، پس من از بین اینها باید فلانی را انتخاب کنم. رهبری اگر روی چپ و راست و جناح و حزببازی تصمیم بگیرد، خلاف شرع است؛ امّا اگر بگوید ملاک این است که دین داشته باشند، اصول انقلاب را قبول داشته باشند، مسئولیّتپذیر باشند، صالح باشند، آنوقت اگر این را رعایت نکند، عادل نیست. بنابراین تعصّبات فرقهای و جناحی و حزبی یک چیز است، امّا ترجیحاتی که رهبری باید بهعنوان معیار داشته باشد، یک چیز دیگر است.
من عقیده دارم الان هم هرچه چوب می خوریم، از مسئله کارآمدی است، نه مشروعیّت. رهبری که نمیتوانند همه را عزل و نصب کنند؛ ضمن اینکه رهبری هم ممکن است خطا کند. این را هم بدانیم؛ رهبر عادل هست، امّا معصوم نیست. ممکن است ولیّفقیه کسی را به کاری بگمارد که در واقع شایستهترین فرد نباشد؛ ولی او در تحقیقات و مشورت به اینجا رسیده است و حجّت دارد؛ خلاف تشخیص خودش که نمیتواند عمل کند. بله، اگر رهبری عمداً قصور و تقصیر (تخلّف) کند، باید بازخواست بشود، نهی از منکر بشود؛ که چرا فلانکس را اینجا گذاشتید؟ چند سال است اینجا است، این کارها را میکند، هی گزارش می دهند؛ امّا نه درست بازرسی میکنید، نه او را برمی دارید. نمیشود چنین مواردی بیست، سی سال یکجایی مدیر باشند، بعد بگوییم ما نمیدانستیم؛ باید میدانستید. امّا یکوقتی هست، تحقیق و مشورت کردهاید، همه چیز را هم درباره او میدانید، امّا نهایتاً به این تشخیص میرسید که این آقا دو سه ضعف دارد، ولی پنج نقطه مثبت هم دارد؛ کسی دیگر را هم نمیشناسید که این کار را انجام بدهد؛ من هم بهعنوان ولیّفقیه می دانم او چند مشکل دارد، امّا چهکار کنم؟ حکومت سخت است. حضرت امیر، زیاد بن ابیه را در حکومت ابقا میکند؛ کسی که احتمالاً ولدالزّنا است. شُریح از زمان خلیفه قبل در کوفه قاضی است، حضرت امیر او را برنمیدارد. حالا کسی میتوانست بگوید پس مسئولیّت شما در این موارد چیست؟ ایشان میگفت من بهتر از اینها یا نمیشناختم یا نمیتوانستم. بعضی تغییرات عوارض داشت. اینجا همان بحث مصلحت نظام است. بعضیها میگویند چرا رهبری فلان چیزها را نمیگوید؟ من نمیخواهم همه چیز را توجیه کنم؛ حتّی ممکن است نظر خود من هم این باشد که بعضی از اشخاصی که رهبری در بعضی جاها گذاشتهاند، صالحترین فرد نباشند؛ ولی این را قبول دارم که ایشان دنبال باندبازی و رفیقبازی نیست، تشخیص ایشان این است که این صالحترین فرد است. انتقاد باید بکنیم ولی قانون را هم باید رعایت کنیم. هرکسی نمیتواند بگوید این را صالح نمیدانم، آن یکی صالح است؛ اینطوری هرجومرج میشود.
گروهی از شیعیان در اوّل حکومت حضرت امیر به ایشان گفتند پیش از شما اینهمه بدعت در مسائل اجتماعی و حکومتی گذاشتند؛ خب شما همین الان همه را اصلاح کنید؛ فلانیها را عزل کنید، فلانیها را نصب کنید. واقعاً آدم از این روایت گریهاش میگیرد. حضرت امیر _ امام معصوم _ میگویند که بیش از
40 بدعت فقط در عبادات گذاشته شده است؛ حالا شما دارید راجع به مسائل سیاسی و حکومتی میگویید؟ عبادات را تغییر دادهاند! ولی من نمیتوانم الان بگویم. میتوانیم اینجا بگوییم مصلحت را فدای حقیقت کن؟ ایشان گفتند اگر من الان بگویم
40 بدعت فقط در عبادات شما هست که زمان پیغمبر اینجوری نبود، اگر در این موارد اقدام کنم دو اتّفاق میافتد: یا بخشی از همین هایی که الان بیعت کردهاند، میگویند این خلیفه اصلاً دین ندارد و میخواهد دین ما را عوض کند و بدعت بگذارد؛ آنوقت من 5 اصل مهمتر را هم که می خواهم اجرا کنم، نمیگذارند کار کنم. نمیتوانم اهم را فدای مهم کنم؛ مجبورم آن را رها کنم تا بعد ببینم کی میشود آنها را درست کرد. اتّفاق دیگر هم این است که بعضیها، مخصوصاً جوانها که از بچّگی در خانواده مسلمان بزرگ شدهاند، بگویند اینهایی که از زمان پیامبر تا حالا اینقدر بدعت گذاشتهاند، چطور به حرفشان اعتماد کنیم؟ خلفای مسلمان به ما اینطوری گفتند، حالا این آقا آمده میگوید اینجا و آنجای عبادتهای شما بدعت است. اینها ممکن است در اصل دین شک کنند و بگویند نکند کلّ دین بازی است!؟ حضرت امیر این دو مصلحت را میبینند. اینها مصلحت به معنای منافع شخصی منِ حاکم نیست؛ مصلحت اسلام و مسلمین است.
پانوشت:
1- الغدیر، ج 6، ص 281.