نگاهی به اجـرای پروژه «تطهیر پهلوی» در عرصــه کتاب
مقدمه
تحریف انقلاب اسلامی و تاریخ معاصـر در حوزههای مختلـف فرهنگی یکی از راهبردهایی است که در دو دهه اخیر بهطور مستمر، برنامهریزی شده و جـدی دنبال میشـود. ایـن مـوج در سالهای اخیر با توجه به تسامحی که در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و دیگر مجموعـههـای فرهنگی حـاكـم شـده اسـت افـزایش یافته تا جایی که رهبر انقلاب از آن به عنـوان «ولنگاری فرهنگی» یاد کردند. ماحصـل ایـن تـلاشها این اسـت کـه امـروز محصـولات فرهنگی متعـددی بـرای همراهـی و تقویت جریان تحريـف انقلاب و تطهيـر چهـره پهلویهـا تولیـد و عرضـه شـدهانـد کـه تمـامی مجوزهای لازم را از دستگاههای فرهنگی کشـور گرفتـهانـد و بسیاری از ایـن محصولات در بازار محصـولات فرهنگی در دسترس عمـوم مـردم قـرار دارد. تحليـلهـا نشـان میدهد که جریـان فـکـری فرهنگی هـدایت شـدهای برنامـه خـود را در سه مرحله پیگیری میکند.
گام اول «قیـاس». جریـان تحريـف تـاریخ معاصـر در این مرحلـه دسـت بـه مقایسـه قبـل و بعـد از انقـلاب میزند و با ارائـه انـواع اطلاعات و تحلیـلهـای نادرست و غلط در صدد است تا در ذهن مخاطب قیاسی را شکل دهـد و چنین وانمـود کنـد که اگر در دوره پهلوی فساد مالی وجـود داشـته، در دوران بعـد از انقلاب نیـز ایـن اتفـاق افتـاده است و در نتیجـه ایـن قيـاس تحـولات و مزیتهـای جمهوری اسلامی در قبال سیستم حکومتی پهلوی را در ذهن مخاطب کمرنگ جلوه دهد.
مرحله دوم یک گام رو به جلوتر است. مرحلهای که جریان تحریف در آن دست به «کتمـان» میزند. برای مثال اگر در مرحلـه قبـل درباره کشتار ۱۷ شهریور که جمعـه سیـاه نـامگـذاری شده است، کشتار تعـداد زیادی از مردم را میپذیرفتنـد، چنین استدلال میکردند که در جمهوری اسلامی نیز اتفاقات مشابهی روی داده است؛ امـا در مرحله دوم نـه تنهـا کـشـتـار مـردم را پذیرفتـه نیسـت بلکـه آن را کتمـان مـیکنـد و از اساس منکر فساد و جنایتهای خاندان پهلوی میشوند. اما این پایان ماجرا نیست!
مرحله بعـد از کتمان، «تقـدیس» است. مرحلهای که بهنظر میرسـد امـروزه در این مرحلـه قـرار داریم، به شکل عجیبی چهره زشت خاندان پهلوی را بزک میکند و نه تنهـا بـدیهای آن را میپوشاند بلکـه نـقـاط ضعفش را به نقطـه قـوت تبدیل میکنـد. روایـتهـایی که یکی دو سالی است از بر خـورد شـاه بـا عـوامـل کشتار
۱۷ شهریور ساخته شـده و در حـال تـرویج اسـت را مـیتـوان نمونهای از تقـدیس خاندان پهلوی دانست.
تحقق این سه مرحلـه منـوط بـه استفاده از هنر و نیازمند توليـد منـابع محتـوایی است و در این بین کتاب یکی از اصـلیترین ابزارهـای هـجـوم خاموش برای تحریف تاریخ انقلاب و قبـل از انقلاب است. کتـابهـایی با مضـمون نجاسـتزدایی از خاندان پهلـوی کـه ایـن روزهـا بـه اشـکال گوناگون در کتابفروشـیهـا دیـده میشـوند و در قالـبهـای مختلفی همچـون رمـان، شـعر، داستان کوتاه و... منتشـر مـیشـوند. اینکـه چـرا دسـتهـای پنهـان هـدایتکنـنده بـرای تحریف تاریخ پهلویهـا درصـدد استفاده حداکثری از کتاب هستند موضوعی است که باید در جای خودش بررسی شود امـا بـهطـور اجمالی میتوان دلایلی برای آن برشمرد. یکی از ایـن دلایـل، مـانـایی کـتـاب نسـبت بـه سـایر محصـولات فرهنگی است. یک اثـر مـكتـوب قابليـت ماندگاری بالایی نسبت به سایر محصولات فرهنگی دارد بـه طـوری کـه مـا امـروزه کتـابهـای بـیشـماری از قرون گذشته داریم که همچنان خواننده و مخاطب دارند. از طرفی دیگر کتاب را میتوان پایـهای بـرای تولیـد سـایر آثار هنری دانست و با استفاده از ظرفیت کتاب دسـت بـه انـواع اقتبـاسهـا زد. به هر روی، در حوزه نشر و کتـاب جـدال جـدی و واقعی در بین دو طیف از ناشران وجود دارد که به شکل عجیبی توسط دستگاههای رسمی کشور نادیده گرفته میشود. با این توضیح خوب است تا نمونـههـایی از این آثار را که به راحتی در دسترس عموم مردم قرار دارد، مشاهده و بررسی کنیم.
«شاه، انقلاب اسلامی و ایالات متحده»
کتاب «شاه، انقلاب اسلامی و ایالات متحده» نوشته داریوش بایندر با ترجمه محمد آقاجری در سال ۱۳۹۹ از سوی بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر شده و به توصیف از انقلاب میپردازد. نویسنده این کتاب سعی کرده است موضوعات مختلفی از جمله، شکلگیری جریانهای مذهبی، تحولات روشنفکری، رابطه شاه و مخالفان، رابطه شاه با ایالات متحده و شوروی و نیز رابطه ایالات متحده با نیروهای انقلابی بپردازد. استدلال اصلی بایندر در کتاب «شاه، انقلاب اسلامی و ایالات متحده» این است که جریانهای مذهبی که هدایت انقلاب را در دست داشتند تا پیش از سال ۱۳۵۶ نیرویی بیاهمیت و اساساًً فاقد تأثیرگذاری بودند. بایندر روایتی که ریشه انقلاب را به سال ۱۳۴۲ برمیگردانند به چالش میکشد و ادعا میکند که انقلاب در اواخر سال ۱۳۵۶ شروع شده. به روایت بایندر، جریانهای سیاسی- مذهبی قبلاًً هم با شاه به مخالفت برخاسته بودند اما شبکه وسیع روحانیت هیچگاه تا سال ۱۳۵۶ فعال نشده بود. بایندر در این کتاب بیان میکند که سرکوب و سانسور مطبوعات آزاد باعث شد حتی وقتی که حرفهای شاه راست هم بود کسی به آن اعتماد نکند و این فرصت طلایی را در اختیار مخالفان قرار داد تا خرابکاریهای خود را به ساواک ربط دهند و با ارائه آمارهای اغراقآمیز درباره ارقام زخمیها و کشتههای تظاهرات مردم را علیه شاه تحریک کنند. دو نمونه مهمی که بایندر روی آن تأکید دارد آتش زدن سینماها و آمار کشتههای تظاهرات ۱۷ شهریور است. بایندر میگوید که نه فقط آتشسوزی سینما رکس آبادان بلکه بسیاری از سینماهای دیگر را معترضین و انقلابیون به آتش کشیدند اما مسئولیت آن را به گردن ساواک انداختند. از آنجا که ساواک بسیار بدنام بود هر اتهامی به آن میچسبید و باورپذیر بود. اقدامات خرابکارانهای که به نام ساواک ثبت میشد در کنار آمارهای اغراقآمیز درباره تعداد کشتههای تظاهرات چنان رژیم شاه را نزد افکار عمومی داخلی و خارجی بیاعتبار کرد که آمریکا را هم وادار کرد که شاه را ترغیب به کنارهگیری از مقامش کند.
بایندر در تحلیل سقوط شاه بیش از اینکه روی نقش نیروهای اجتماعی تأکید داشته باشد روی نقش شاه، ارتش و ایالات متحده تأکید دارد. شاه با گماشتن افراد نالایق در مناصب امنیتی نارضایتیهای عمومی را برانگیخت. به زعم بایندر، یکی از بدترین انتصابهای شاه، انتصاب تيمسار کمهوش و خشن نصیری به جای سرلشگر خوشنام و فرهیخته(!) حسن پاکروان بود. شاه هدف توصیف بایندر ارتش ایران را با تلاشهای خستگیناپذیر به مدرنترین تجهیزات مسلح ساخت و با کمک آن عراق و امارات را که نسبت به خاک ایران ادعای اراضی داشتند سر جای خود نشاند اما در لحظهای که با مخالفت و اعتراضات خیابانی روبهرو شد هرگز از سلاحهای پیشرفته علیه مردم استفاده نکرد و مصلحت دید و ترجیح داد کشور را ترک کند تا کشور را به صحنه خونریزی تبدیل کند. ایالات متحده هم که از جاهطلبیهای شاه بیمناک بود، از یک طرف ارتش را به همکاری با انقلابیون تشویق کرد و از سوی دیگر مخفیانه با انقلابیون وارد زد و بند شد و این دقیقاً همان تحلیلی است که ما هرازگاهی از زبان حتی برخی از مسئولان سابق شنیدهایم.
در مجموع میتوان گفت بایندر روایتی را که خود شاه در کتاب پاسخ به تاریخ از انقلاب ارائه کرده است بسط میدهد و بازتولید میکند: شاه کتاب بایندر اگرچه از لغزش مبرا نیست اما یک میهنپرست فداکار تصویر میشود که از یک طرف قربانی نرمخویی خود میشود و از طرف دیگر مورد خیانت ایالات متحده و برخی از نزدیکترین دوستان و فرماندهانش در ارتش قرار میگیرد.
«اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی»
ایـن کـتـاب از آن دسـت رمـانهـایی اسـت کـه تـا مـدتهـا روح و روان خواننـده را تحـت تـأثير خـود قـرار میدهد. در این رمان به زیبایی مضامين عشـق و دلدادگی، آرمـانخـواهی، عشـق بـه وطـن و مفاخر آن، فقر، عشق افلاطـونی، مرگ در راه معشـوق و... اشـاره شـده است. نویسنده با زبردستی تمام، همـه ایـن مـوارد را به علاوه بسیاری ریز موضوعات دیگر در کنار یکدیگر نشانده است. اشـاره بـه وقایع تاریخی، وجه آشکار دیگری از این رمان است. اما آنچه نویسنده از فضای چیـره بـر سـالهـای پرآشوب ۵۶ و ۵۷ ترسیم میکنـد، در هـیـچ کـتـاب تـاریخی قابـل مطالعـه نیست. بـرخـلاف تصـور خواننـده، رژیم پهلوی و خانواده سلطنتی آن چنانکه باید در مظان اتهـام قـرار ندارند. در این کتـاب تـلاش نویسنده بر آن بوده است که با طـفـره رفتن از بیان کاستیهـای نفـوذ یافتـه تـا عـمـق جامعه و متن زندگی مردم، راوی جلـوههـایی دلانگیز از زندگی در دوران پیش از انقلاب باشـد؛ شکوه و عظمتی که در رویارویی با انقلاب
فرو میریزد و هواخواهـانش را با خود غرق میکند.
این داستان در بیان اوضاع اجتماعی روزهای آغازین سقوط رژیم با برشی کوتاه و منفرد از گفتوگوی برخی شخصیتهای فرعی، جو حاکم بر جامعه ملتهب، صداها و اوهام و آرزوهای گروههای سرکوبشده را بازتاب میدهد؛ خشم و آزمندی و فرصتطلبی، جانشین آرامش و شایستهسالاری میشود. «اگر اوضاع عوض بشه، این
آت و آشغالها را بیرون میریزیم.» این را کرمعلی، بلیتفروش تالار گفت که خودش بیشتر از هر کسی در تالار از کمک همان هنرمندانی بهره برده بود که حالا آنها را «آت و آشغال» خطاب میکرد و میخواست بیرون بیندازد.
در جملاتی از این دست که از قول نسل جدید روی کار آمده نقل شده است، خشم و تسویه حسابهای بیعلت ناشی از محرومیت و انزجار از طبقه فرادست مشاهده میشود. این کتاب به شکلی اغراقآمیز به نمایش تندرویهای ایدئولوژیک در سالهای آغازین انقلاب پرداخته و فضایی پرآشوب و دلهرهآور را ترسیم کرده است. از نظر آذردخت، شخصیت اصلی داستان، آنچه که در نهایت او را از دستیابی به خواسته اصلیاش بازمیدارد، اندیشه حاکم بر نظامی است که آمده است تا برپادارنده دستورات دین باشد.
تقلیل انگیزههای انقلابی به خصومتهای شخصی، تطهیر خاندان سلطنتی پهلوی در وقوع فجایع و خرابیها و غیره، همان خبطی را دنبال میکند که در ابتدا به آن اشاره شد.
«بیرون در»
فاصله زمانی اندک میان انتشار دو داستان بلند آخر دولتآبادی یعنی «طریق بسمل شدن» و «بیرون در»، میتواند معنایی خاص داشته باشد. موضوع اولی، جنگ تحمیلی است و دومی در بستر زمانی و اتفاق اجتماعی انقلاب اسلامی ایران رخ میدهد. برخی تحلیلها حاکی از آن است که با یک نظر کلی شاید نتیجهای جز این نمیشود گرفت که اولی قصدش قداستزدایی از دفاع مقدس است و دومی، مطلوبش پایین آوردن حادثه بزرگ انقلاب در حد یک سانحه تاریخی ساده است در دل وقایعی که ممکن بود هیچ ارتباطی با انقلاب نداشته باشند. تمامی رخدادهای بیرون در میتوانست در بستری دیگر اتفاق بیفتد، اما به واقع چرا در این میان، پای انقلاب وسط کشیده شد؟ انقلابی در انقلاب؛ این شاید بهترین تعبیر درباره بیرون در باشد. تمام اتفاقاتی که پیش از این در آن خانه به ظاهر مرموز رخ داده و همچنان هم پیشامدهایش جلوی چشمان خیره آفاق ادامه دارد، نمونه است از یک انقلاب کوچک که جز سیاهی و تباهی در آن نمیتوان یافت. همه نمادها در این خانه، نشان از رخوت و سردی دارد؛ از پیرمرد فرتوت ساکن در آن گرفته تا پردههای ضخیم و مبل پاره پوره و در و دیوار زخمی و خراب آن. در ابتدا همه چیز با ابهام شروع میشود؛ تعلیق و گرهافکنی. همه چی گنگ و سردرگم است.
سخن این اثر از انقلاب است و هیجانات عمومی پیش از انقلاب. این، واقعیتی است محتوم که نوع نگاه نویسنده به انقلاب فراتر از این نمیرود. از این منظر، انقلاب این است که مردم به خیابانها بیایند و تشکیلات امنیتی پا پس بکشند و میدان را برای جولان خلایق خالی کنند (ص 69)؛ کپه کپه آدمهایی که جمع و باز میشوند و روحیه غالبشان با کمی چاشنی امید، فقط هیجان است و بس (ص 72)؛ یا آنکه آفاق در چنین فضایی سعی دارد تحت تأثیر بیانات هیجانی انقلابیون قرار نگیرد و به جای باز نگه داشتن گوشها، چشمهایش را باز نگه دارد (ص 116 و 117)؛ و یا حداکثر آن که انقلاب اسلامی نیز چیزی جز ادامه نهضت ملی شدن صنعت نفت در سال 1332 نیست که همان هم در بستر انقلاب مشروطیت شکل گرفته و در حال وقوع است (ص 71). نویسنده در توصیف انقلاب تلاش دارد تا آنجا که میتواند از الهیات انقلاب فاصله گرفته و به آن، جنبه بشری بدهد؛ چیزی در حد یک تغییر عادت ساده، البته از نوع بزرگش. عادت، پریشانی میآورد؛ برای آن که از پریشانی خلاص گردید، باید دست به کار شد و آن را تغییر داد. در این جا انقلاب، احساس همین تغییر بزرگ است که قرار است عادتها را عوض کند. تازه آن هم معلوم نیست که واقعاً میخواهد چه عاداتی را به جای آنها بنشاند(ص 74). با چنین فضاسازیای آشکار است که اگر با زبان یکی از شخصیتها به مخاطب القا شود «مملکت دارد میشود عرصه و آورد جاسوسان»(ص129)، التهابش در آستانه روایتگویی نویسنده از انقلابی بزرگ، دامن مخاطب را میگیرد. در جایی که همسر کمونیست آفاق، شهید نامیده میشود و خود آفاق، همسر شهید، آن هم از زبان مردی مذهبی. بیرون در، به تمامی حکایت همین انقلاب بیرون از خانه مارکوست که آفاق هر چقدر آن را بهتر و دقیقتر میشناسد، بیشتر از آن فاصله میگیرد، تا جایی که دوباره آن را وامینهد و به خانه خودش بازمیگردد. او دیگر از فعالیتهای سیاسی هم خسته شده و حتی تصمیم میگیرد تا مدتی بست بنشیند و در خانه را به روی احدی باز نکند. وقتی انقلاب، مبنایی جز آنچه گفته شد، نداشته باشد، چنین تصمیمی نیز به واقع دور از انتظار نیست!
جمعبندی و پیشنهادات رسانهای
این نوع روایتها که در جهت تطهیر چهره پهلویها و تحریف انقلاب و چهرههای اوست در سالهای اخیر رشد چشمگیری داشته و تکمیل کننده پازلی است که دشمنان انقلاب اسلامی مردم ایران آن را طراحی کردهاند. البته روشهای دیگری نیز وجود دارد و الزامی وجود ندارد که به شکل مستقیم تاریخ معاصر دستخوش تحریف گردد. برای مثال کتابهایی که به «کتاب قرمز» شهرت یافتهاند و یک ناشر خاص با گرایشهای غربی در حال تولید آن است آثاری هستند که درباره دیکتاتورهای سرزمینهای مختلف جهان است.
در این آثار به نظر میرسد تلاش شده است تا به مخاطب «این همانی» القا شود و مخاطب در ذهن خود دست به قیاس بین دیکتاتورهای مطرح دنیا و مسئولان جمهوری اسلامی بزند. به نظر میرسد این مدل و روش نیز میتواند تکمیل کننده پروژه تحریف تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی باشد.
- لزوم توجه وزارت ارشاد به نحوه تبلیغات برخی انتشاراتهای خاص برای این طیف از کتابها.
- نقد سریع، دقیق و تاریخی رسانهها از این آثار به منظور بیاعتبار کردن آنها
- تبلیغ تولیدات بیشتر در حوزه تاریخ پهلوی از سوی نهادهای انقلابی
- تأکید بر لزوم تألیف در حوزه تاریخنگاری معاصر به جای ترجمه آثار غربی، اقداماتی ضروری است.
مرکز پایش و پژوهشهای شناختی سدید