kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۷۵۲۸
تاریخ انتشار : ۲۰ مهر ۱۴۰۰ - ۲۱:۱۸
به مناسبت سالگرد شهادت امیر سرلشکر خلبان حمیدرضا سهیلیان

قهرمان سرپل ذهاب

 

سعید رضایی
خلبان شهيد حميدرضا سهيليان در بيست و هشتمين روز از فروردين ماه 1333 در محله نارمك تهران به دنيا آمد. تحصيلاتش را تا مرحله اخذ ديپلم ادامه داد و در سال 1351 براي خلباني بالگرد در هوانيروز استخدام شد.
او پس از گذراندن دوره‌هاي نظامي، زبان انگليسي، تخصصي پرواز در تهران و پايگاه مركز آموزش هوانيروز اصفهان با شهيد كشوري و ديگر دوستانش در تخصص بالگرد كبري فارغ‌التحصيل شد.
اولين واحد خدمتي‌اش با درجه ستوان سومي در پايگاه هوانيروز كرمانشاه (پايگاه شهيد كشوري فعلي) بود. وی تست پایلوت بود، به این معنا که قبل از هر خلبانی این بالگردها را تست می‌کرد. البته این کار، قبل از انقلاب توسط آمریکایی‌ها انجام می‌شد.
يكي از افتخارات بزرگ شهيد سهيليان، آزاد كردن سرپل ذهاب بود. آن هم درست زماني كه از تهران، دستوري مبني بر تخليه پادگان سرپل ذهاب و از بين بردن مهمات داده شده بود تا مبادا انبار مهمات به دست دشمن بيفتد. حميدرضا هم دستور رسيده را ناديده گرفت و اعلام كرد: هركس می‌خواهد از اين پادگان برود، برود. اما هيچ‌كس حق ندارد يك بالگرد از اينجا خارج كند.
حميدرضا در حالي دستور را ناديده گرفت كه حتي دشمن، سيم‌هاي خاردار پادگان را رد كرده بود. به گفته شهيد شيرودي حميد آن چنان براي آزاد كردن سرپل ذهاب، مصمم بود كه روي چمن‌هاي پادگان يكه و تنها و با اراده راسخ نشسته بود و نمي‌شد تنهايش گذاشت. به همين خاطر، من و چند تن از دوستان به طرفش رفتيم و اعلام آمادگي كرديم.
در يك عمليات گسترده‌اي كه با فرماندهي شهيد سهيليان انجام شد، به كمك خدا و همراهي دوستان، پادگان سرپل ذهاب آزاد شد.
شهيد شيرودي از آن پس می‌گفت: «حميد از مهارت بسيار بالايي برخوردار است. او در اين عمليات، تنها خلباني بود كه هدف را به صورت منحني مي‌زد و فقط با شليك يك تير، موفق به منهدم كردن ادوات دشمن می‌شد.»
شيرودي هميشه از حميد می‌پرسيد: «چطور مي‌تواني اين كار را انجام بدهي؟ در حالي كه شليك تير مستقيم چندان ساده نيست و تيرهاي زيادي بايد شليك كنيم تا به هدف بخورد، تو با شليك هر تير، مي‌تواني به صورت منحني هدف را بزني و ‌تانك را منهدم كني. حميد با لبخند در جواب او می‌گفت: من فقط تير را پرتاب مي‌كنم. اين خداوند است كه آن را برسر دشمن فرود مي‌آورد و ‌تانك و ادوات زرهي آنها را منهدم مي‌كند.»
«آن طور كه دوستان ايشان نقل می‌كردند، می‌گفتند: حميد قبل از رفتن به ما گفت: می‌دانم كه در اين راه، برگشتي نيست. ولي می‌روم.آخرين ماموريت و پرواز حميدرضا در غرب كشور و در 20 كيلومتري پادگان سرپل ذهاب بود كه او و همپروازش سعدالله داورزاده در روز بيست و يكم مهر سال 59 بعد از گذشت بيست و يك روز از جنگ در منطقه كوره موش
با بعثي‌ها درگير شدند. سهيليان و ديگر اعضاي تيم در اين درگيري تلفات بي‌شماري به‌تانك‌ها و نيروهاي دشمن وارد كردند و باعث شدند دشمن كيلومترها عقب‌نشيني كند.
یاران پروازی او حکایت می‌کنند که در موقع عملیات با خلبان شیرودی تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد که به پادگان سرپل ذهاب برگردد. اما وقتی شیرودی به پادگان می‌رسد با پیکر سوخته سهیلیان رو به رو می‌شود و دیدارشان به قیامت موکول می‌شود.
شهید سهیلیان خیلی مهربان بود. یکی از سربازان گروهان ایشان پس از شهادتش تعریف می‌کرد شهید سهیلیان طوری در برابر زیردستان تواضع نشان می‌داد که ما خودمان را در برابر ایشان حقیرتر احساس می‌کردیم.
همسر شهید سهیلیان درباره چگونگی خبردار شدن از شهادتش می‌گوید: بیست و یک روز از مهر ماه گذشته بود و من با خواهرم و خواهر حمید برای دیداری دوباره با اقوام به شمال رفته بودیم. زنگ تلفن به صدا در‌آمد و از ما خواستند که زودتر به تهران برگردیم. من، هانیه و خواهرزاده‌ام جلو، زن عمو، خواهرم و خواهر حمید عقب نشسته و عموی حمید هم مشغول رانندگی بود. به خواهرزاده‌ام می‌گفتم، برای همه به خصوص
بابا فریدون و عمو حمید دعا کنید و هیچ متوجه اتفاقاتی که پشت ماشین می‌افتاد نبودم. بانوهایی که عقب نشسته بودند با این حرف من آرام آرام ‌گریه می‌کردند.
دیروقت شب بود که به تهران رسیدیم و یکسره به منزل مادر حمید رفتیم. از حال و هوای آنجا حس می‌کردم که حمید شهید شده است اما نمی‌خواستم باور کنم. خواهر حمید را بغل کردم و گفتم اتفاقی که نیفتاده و او هم گفت نه فقط حمید زخمی شده است.
خواب کم‌کم بر من قوت گرفت و در خواب او را دیدم، موهایش ریخته بود. صبح که بیدار شدم برادرم تماس گرفت و وقتی سراغ حمید را گرفتم، گفت: خواهرم تو که با خدا هستی و اگر هم حمید شهید شده باشد تو نباید ناراحت باشی چون می‌دانی که او آرزوی شهادت داشت. شوهر خواهرم، حمید را در حالی که با شکوه در کرمانشاه تشییع شده بود، با هلی‌کوپتر به تهران رساند. جمعیت زیادی در پاستور جمع شده بودند، مردم از هر قشری و حتی نمایندگان مجلس هم آمده بودند و برای از دست دادن حمید به من تسلیت می‌گفتند که من از آنها خواستم به من تبریک بگویند چون حمید من شهید شده بود.
آن هنگام که حمید را داخل قبر گذاشتند، با همه وجودم شکستن کمرم را حس کردم و شروع کردم به گفت‌و‌گو با او و گفتم که حمید جان رفتی و مرا تنها گذاشتی، از من راضی باش و شفاعتم را بکن.
چند روز بعد، همسر شهید کشوری از حال و هوای روحی‌ام می‌پرسید، در جوابش گفتم: یا هنوز باور نکرده‌ام یا خدا صبری به من داده که طاقت آورده‌ام و چیزی که به من آرامش می‌دهد جایگاهی است که حمید در آن قرار گرفته وگرنه دوری‌اش بسیار برایم سخت است.