بازآ که از قیامت، برپا شود قیامت(چشم به راه سپیده)
آقا خدا نیاورد آن روز را که من
قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت
حتی به قدر نیمنگاهی ببینمت
تکلیف بیقراری این دل چه میشود؟!
اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت...
ای کاش یک سهشنبه شبی قسمتم شود
در راه جمکران سر راهی ببینمت
یا که محرمی شود و بین کوچهای
در حال کار نصب سیاهی ببینمت
آقا خدا نیاورد آن روز را که من
سرگرم میشوم به گناهی ببینمت
با این دل سیاه و تباهم چه دلخوشم
بر این خیال کهنه واهی، ببینمت!
دارم یقین که روز وصال تو میرسد
ذکر لبم شده که الهی ببینمت
محمد رسولي
آقای ما بیا...
مه مبارک در ابر آرمیده بیا
امید آخر دلهای داغدیده بیا
قسم به مهر رخت کشته تیرگی ما را
بیا تو ای شب اندوه را سپیده بیا
به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت
که جان شیعه ز هجران به لب رسیده بیا
ز پشت در بشنو نالههای فاطمه را
به سوز سینه آن مادر شهیده بیا
عزیز فاطمه جدت حسین در یم خون
تو را صدا زند از حنجر بریده بیا
به مادری که لبش از عطش زده تبخال
به شیرخواره انگشت خود مکیده بیا
به آن لبی که بر آن چوب میزدند به طشت
به خواهری که گریبان خود دریده بیا
کند تلاوت قرآن سر حسین به نی
ببین چه گونه ز لبهاش خون چکیده بیا
به آن سری که به دیدار دخترش آمد
به کودکی که به ویرانه آرمیده بیا
به لالههای به خاک اوفتاده از دم تیغ
به غنچهای که شد از ضرب تیر چیده بیا
به بانگ یا ابتای علی به قلزم خون
به نالهای که حسین از جگر کشیده بیا
بود به سینه «میثم» هزار درد نهان
گواه آن همه غمهای ناشنیده بیا
غلامرضا سازگار
جوابی دیگر
یک عمر به دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیدهام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویدهام به خوابی دیگر
***
نه شرم و حیا نه آر داریم از تو
اما گله بیشمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقا جان
تنها همه انتظار داریم از تو
***
هر چند که بیمار تو هستیم همه
دیوانه دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمریست
انگار طلبکار تو هستیم همه
جلیل صفربیگی
روز سپید ما
خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یارا
چون شب سیه مگردان روز سپید ما را
ما را ز تاب زلفت افتاد عقده بر دل
بر زلف خم به خم زن دست گرهگشا را
فخر جهانیان شد ننگ صنمپرستی
جانا ز پرده بنمای روی خدا نما را
ای آشکار پنهان برقع ز رخ برافکن
تا جلوهات ببینم پنهان و آشکارا
بی جلوهات ندارد ارض و سما فروغی
ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما را
بازآ که از قیامت برپا شود قیامت
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را
ای پردهدار عالم در پرده چند مانی
آخر ز پرده بنگر یاران آشنا را
بازآ که بیوجودت عالم سکون ندارد
هجر تو در تزلزل افکند ماسوی را
حاجت به توست ما را ای حجت الهی
آری به سوی سلطان حاجت بود گدا را
عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل
از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا را
ما را فکنده غفلت در بستر هلاکت
درمان کن ای مسیحا این درد بیدوا را
ای پردهدار عالم در پرده چند پنهان
بازآ و روشنی بخش دلهای باصفا را
فواد کرمانی
ای بهترین حبیب
تنهاترین غریب کجایی ظهور کن
کجایی ظهور کن
آقا بیا دوباره حوالی قتلگاه
پیچیده بوی سیب کجایی ظهور کن
بر سینه حسین نشسته هنوز هم
این شمر نانجیب کجایی ظهور کن
داری شبیه فاطمهها گریه میکنی
بر گونه تریب... کجایی ظهور کن
بر روی دست باد سوار است روی نی
زلفی که شد خضیب کجایی ظهور کن
با جامههای پاره به بازار میرود
این عترت غریب کجایی ظهور کن
این خاک، کربلاست و هر روز جاری است
این قصّه عجیب کجایی ظهور کن...
وحید محمدی