kayhan.ir

کد خبر: ۲۱۲۱۸۵
تاریخ انتشار : ۱۱ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۹:۱۷
نقش بی‌عدالتی در بی‌ثباتی حکومت‌ها از دیدگاه امام علی(ع)-بخش سوم و پایانی

سنّـت استدراج در کمیـن ستمگـران




حسن سلامی‌

در دو  بخش پیشین نوشتار حاضر، چیستی مفهوم عدالت و ظلم، عواقب عدم اجرای مساوات و رواج ظلم در جامعه  و اهمیت و جایگاه عدالت و مساوات از نگاه علی(ع) مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت.
 * * *
يكى از مصاديق ظلم اجتماعى كه حكومت را منحط و بىثبات مىكند، خونريزى نارواست. همان‌طور كه اگر در اجتماع مجرم و جنايتكار به سزاى عملشان نرسند، نظم و آرامش كشور مختل مى‌شود در مقابل اگر خونريزى ناحق رواج پيدا كند و مردم بى گناه طعمه مرگ شوند، بدون ‌ترديد كشور به هرج و مرج كشيده مىشود و اين امر نه تنها حكومت را ضعيف و سست كه آن را به ديگرى منتقل مىكند. لذا مولا به دولتمردان يادآور مىشود: (و بپرهيز از خون‌ها و ريختن آن به ناروا كه چيزى چون ريختن خون بناحق- آدمى- را به كيفر نرساند و گناه را بزرگ نگرداند و نعمت را نبرد و رشته عمر را نبرد و خداوند سبحان روز رستاخيز نخستين داورى كه ميان بندگان كند در خونهايى باشد كه از يكديگر ريخته‌اند. پس حكومت خود را با ريختن خونى به حرام نيرومند مكن كه خون به حرام ريختن، قدرت را به ناتوانى و سستى كشاند بلكه دولت را از صاحب آن به ديگرى بگرداند.)(نهج‌البلاغه، شهیدی، ص 339، نامه 53)
حضرت(ع) مىفرمايد که حاكمان خيال نكنند ظلم فقط در اين دنيا براى آنها گرفتارى درست مىكند بلكه در آخرت هم گريبانگيرشان مىشود: (بئس الزاد الى المعاد العدوان على العباد؛ بدترين توشه آخرت، ستم بر بندگان خداست.)(كاشف‌الغطاء، مستدرك نهج‌البلاغه، ص 20)
بنابراين از ديدگاه على(ع) يكى از آفات حكومت، ظلم كردن است: (آفه الاقتدار البغى و العتو)،(آمدى، غررالحكم، ص 309)؛ (و الظلم فى الدنيا بوار و فى الاخره دمار؛ ستمكارى در دنيا موجب تباهى و در آخرت موجب عذاب و شكنجه است)(پيشين، ص 66). آفتى كه نه تنها موجب خرابى كشور است كه مملکت آباد را نيز ويران مىكند: الظلم يدمر الديار؛ (ظلم خراب مى‌كند ولايت را)؛ (آفه العمران جور السلطان؛ آفت مملكت آباد؛ ستم حکمران است).(پيشين، صص 360 و 308)
حضرت(ع)، يكى از صفات اصلى و مهم وزرا و كارگزاران را اين مىداند كه در حكومت، ستمگران مشاركت فعال داشته و مرتكب جور نشده باشند. زيرا از ظلم و خيانت ايشان نمىتوان در امان بود:
(بدترين وزيران تو كسى است كه پيش از تو وزير بدكاران بوده و آنكه در گناهان آنان شركت کرده است. پس مبادا چنين كسان محرم تو باشند كه آنان ياوران گناهكارانند و ستمكاران را كمک کار)،(نهج‌البلاغه،‌ ترجمه  شهيدى، ص 328، نامه 53)
و در جاى ديگر، بدترين حاكمان را چنين معرفى مى كند: (شرالامراء من ظلم رعيته؛ بدترين اميران كسى است كه به رعيت او ظلم شود. )، (آمدى، غررالكم ص 445)؛ اعم از اينكه خود ظلم كند يا ديگران ظلم كنند و او مانع نشود يا نتواند.
علی (ع) الگوی حاکمان
على(ع) به‌عنوان حاكمى كه ديگران را از ظلم و بىعدالتى نهى مىكند، خود از اين لحاظ الگو است:
(سوگند بخدا! اگر شب را بر روى خارهاى ‏«سعدان‏» بيدار بسر برم! و يا در غل‌ها و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم محبوب‌تر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به ‏بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال دنيا را غصب کرده باشم. چگونه به كسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت ‏به سوى ‏كهنگى پيش مي‌رود (و از هم مى‏پاشد) و مدت‌هاى طولانى در ميان خاك‌ها مى‏ماند؟)(نهج‌البلاغه، خطبه 224)
آنگاه داستان برادرش عقيل را كه براى گرفتن چيزى از بيت المال نزدش آمده بود، چنين نقل مى كند: (سوگند به خدا «عقيل‏»، برادرم را ديدم كه به شدت فقير شده بود و از من مى‏خواست كه يك من از گندم‌هاى شما را به او ببخشم. كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون ‏گشته، گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود.
«عقيل‏» باز هم اصرار كرد و چند بار خواسته خود را تكرار نمود،من به او گوش فرا دادم!
خيال كرد من دينم را به او مى‏فروشم! و به دلخواه او قدم برمى‏دارم و از راه و رسم خويش‏دست مى‏كشم!(اما من براى بيدارى و هشداري‌اش) آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزديك کردم تا با حرارت آن عبرت گيرد، ناله‏اى همچون بيمارانى كه از شدت درد مى‏نالند سر داد و چيزى نمانده بود كه از حرارت‏آن بسوزد، به او گفتم:‌ هان اى‏«عقيل‏»، زنان سوگمند در سوك تو بگريند! از آهن تفتيده‏اى كه انسانى آن را به‏صورت بازيچه سرخ كرده ناله مى‏كنى! اما مرا به سوى آتشى مى‏كشانى كه خداوند جبار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است! تو از اين رنج مى‏نالى و من از آتش سوزان ‏نالان نشوم؟!)(پیشین)
در ادامه، ماجراى شخصى را بيان مى كند كه مى خواهد براى نيل به مقصودش به امام(ع)رشوه دهد:
از اين سرگذشت، شگفت‏آورتر داستان كسى است كه نيمه‌شب ظرفى سر پوشيده ‏پر از حلواى خوش طعم و لذيذ، به درب خانه ما آورد، ولى اين حلوا معجونى بود كه من از آن متنفر شدم، گويا آن را با آب دهان مار يا استفراغش خمير كرده بودند به او گفتم: هديه است، يا زكات و يا صدقه؟ كه اين دو بر ما، اهل‌بيت‏ حرام است.گفت: نه اين است و نه آن بلكه ‏«هديه‏» است‏. به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه كنند! آيا از طريق آئين خدا وارد شده‏اى كه مرا بفريبى؟! دستگاه ادراكت ‏بهم ريخته؟ يا ديوانه شده‏اى؟ و يا هذيان مى‏گویى؟
به خدا سوگند! اگر اقليم‌هاى هفتگانه با آنچه در زير آسمان‌ها است‏ به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى ‏از دهان مورچه‏اى نافرمانى كنم هرگز نخواهم كرد و اين دنياى شما از برك جويده‏اى كه ‏در دهان ملخى باشد، نزد من خوارتر و بى‏ارزش‌تر است.)(پیشین)
زمانى كه سفيان پسر عوف از طرف معاويه مأمور غارت بردن به مرزهاى عراق مى شود و به مسلمانان و افرادى كه در پناه حكومت على(ع) بودند، ستم روا مى دارد و خبرش به امام مىرسد، اينچنين حساسيت نشان مىدهد: (شنيده‌ام مهاجم به خانه‌هاى مسلمانان و كسانى كه در پناه اسلامند درآمده، گردنبند، دستبند، گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان بيرون مىكرده است، حالى كه آن ستم‌ديدگان برابر آن متجاوزان جز زارى و رحمت خواستن سلاحى نداشته‌اند. اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه بميرد، چه جاى ملامت است.)(نهج‌البلاغه،‌ ترجمه شهيدى، صص 27 و 28، خطبه  27)
نمونه‌هاى عينى
تاريخ، اجتماعات بسيارى را نشان مى دهد كه به سبب ظلم و بى عدالتى حكومت «به‌عنوان يك عامل» به تدريج روى به انحطاط و سقوط رفته‌اند. در اين مورد عباراتى را براى نمونه از نهج‌البلاغه مىآوريم:
عثمان پسر عفان به‌خاطر عملكرد ناصوابش شورش و انقلاب را عليه خويش خلق كرد.
حمران بن ابان گويد: عثمان پس از آنكه با وى بيعت كردند مرا پيش عباس بن عبدالمطلب فرستاد كه او را پيشش آورم. عباس بن‌عثمان گفت: چرا مرا پيش خود كشيدى؟ گفت: هيچ وقت بيشتر از اين روزها نيازمند تو نبوده‌ام. عباس گفت: پنج چيز را رعايت كن تا وقتى چنين كنى، امت از اطاعت تو به در نرود. گفت: چيست؟ گفت: خوددارى از كشتن، مردمدارى، مدارا، بخشش و رازدارى.(تاریخ طبرى،‌ ترجمه  ابوالقاسم پاينده، ج 6، ص 2295)
(ولى عثمان خلافت را براى خود اختيار كرد و در آن استبداد به خرج داد، خودسرى کرد و خداى را حكم ثابت است درباره  كسى كه استبداد و خودسرى نموده است).(نهج‌البلاغه، فيض‌الاسلام، ص 105، خطبه 30) تا جايى كه سالى از خلافتش نگذشته بود كه كسانى از قريش در شهرها مالدار شدند و هر گروه از آنان كه مى خواستند رفيقشان به حكومت برسد (چنين مىشد) و بدعت‌ها به دست عثمان پديد آمد و (لذا مردم) از طول عمر وى دلگير بودند. (تاريخ طبرى، ج 6، ص 2291)
و در نهايت بر او شوريدند و حكومتش را واژگون ساختند. حتى تلاش على(ع) براى جلوگيرى از اين واقعه ناكام ماند: (به خدا كوشيدم آزار مردم را از او بازدارم، چندان كه‌ترسيدم در اين كار گناهكارم).(نهج‌البلاغه، ‌ترجمه  شهيدى، ص 269، خطبه 240)
مولا(ع) درباره  حكومت بنىاميه و تسلط آنها بر مسلمانان و ظلم و ستمى كه انجام خواهند داد و عاقبت آنها و برچيده شدن حكومتشان با قهر و خشونت تمام، مىفرمايد: (به خدا سوگند، پس از من فرزندان اميه را براى خود اربابان بدى خواهيد يافت، همانند ماده شتر بدخوى كه با دست به زمين كوبد و با پا لگد زند و با دهان گاز گيرد و دوشيدن شيرش را نپذيرد. پيوسته با شما چنين كنند تا از شما كسى را به جاى نگذارند، جز آنكه به آنان سودى رساند، يا زيانى به ايشان بازنگرداند. بلاى آنان بر سرتان آيد، با چهره‌اى زشت و‌ ترس‌آور و ظلمتى به تاريكى عصر جاهليت برابر. سپس خدا آن فتنه را براندازد چنانكه - سلاخى- پوست را - از تن گوسفند- جدا سازد، به دست كسى كه آنان را خوار و ذليل گرداند [‌اشاره است به حكومت آل‌عباس و كشتارى كه از بنى‌اميه كردند.] و به راهى كه نخواهند، براند و جام لبالب - بلا - را بديشان خوراند. عطايى جز شمشير به آنان نبخشد و خلعتى جز‌ترس و بيم بر تنشان نپوشد.)(نهج‌البلاغه،‌ ترجمه شهيدى، ص 86، خطبه 93 و 55 و خطبه  73)
(به خداى، مردى از ثقيف بر شما چيره شود، مردى سبكسر، گردنكش و ستمگر كه مالتان را ببرد و پوستتان را بدرد.) [مقصود حجاج بن‌يوسف است كه عبدالملك پسر مروان او را به حكومت كوفه گمارد و او ظرف بيست سال در آن شهر آنچه خواست كرد.](پيشين، ص 16، خطبه  116)
در پايان اين مبحث ذكر دو نكته ضرورى است:
نخست اينكه همان‌گونه كه تبعيض و ستم موجب هلاك و سيه‌روزى مىشود، ظلم پذيرى و سكوت در برابر بيدادگران و ظالمان نیز باعث انحطاط اجتماع مىشود زيرا اين سكوت، ظالم را تشويق مىكند كه بيشتر تبعيض قائل شود و بر ظلم خود بيفزايد. همه موظفند در برابر ظالم قد علم كنند. در غير اين صورت هيچ‌كس امنيت نخواهد داشت و اجتماع روى خوشى نخواهد ديد. در حديث نبوى آمده است:
(اگر مردم، ستمگرى را ببينند و او را از ستم باز ندارند، ممكن است خداوند آن ستمگر و همه  مردمى كه او را منع نكردند عقاب كند.)(شريف‌القرشى، نظام حكومتى در اسلام، ص 289)
مولا على(ع) در اين زمينه سخنى از پيامبر(ص) نقل مىكند كه به‌طور مكرر آن را فرموده است:
(من از رسول خدا(ص) بارها شنيدم كه مىفرمود: به هرگز امتى را پاك نخوانند كه در آن امت بى‌آنكه بترسند و در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند.)(نهج‌البلاغه، ‌ترجمه  شهيدى، ص 336، نامه 53)
ديگر اينكه گاهى علل سقوط پديد مىآيد اما به تعويق مىافتد. اين مهلت دادن بدان جهت است كه ظالمان بيشتر گناه كنند و چهره آنان مشخص‌تر شود تا به عذابى سخت‌تر و دردناك‌تر گرفتار شوند. در قرآن كريم مىخوانيم: (البته آنان كه به راه كفر رفتند، گمان نكنند كه مهلتى كه ما به آنها مىدهيم به حال آنها بهتر خواهد بود بلكه مهلت مىدهيم تا بر گناهانشان بيفزايند و به آن سخت خوار و ذليل شوند.)(آل‌عمران /178)
مهلت دادن به ستمگران گاهى با استدراج توام است، يعنى خداوند ضمن اينكه مهلت مىدهد زمينه‌هاى هلاكت را به تدريج و مرحله به مرحله فراهم مىكند. اما فرد يا حكومت ظالم متوجه نيست كه پايه‌هاى قدرت او در حال پوسيدن است. اين حقيقت را قرآن مجيد چنين بيان مىكند: (و آنان كه آيات ما را تكذيب كردند، به‌زودى آنها را به عذاب و هلاكت مىافكنيم، از جايى كه فهم آن نمىكنند. روزى چند به آنها مهلت مىدهيم كه همانا مكر و عقاب ما بس شديد به آنها فرا رسد.)(اعراف / 182 و 183)
اميرالمومنين(ع) درباره امهال و استدراج كه مىتوان دو سنت از سنتهاى الهى دانست، گفته‌هايى در خور تعمق دارد. به عقيده  امام، مهلت دادن به ستمگران يك قانون عام در تاريخ است: (خداوند ستمكاران روزگار را شكست نداده جز آنكه نخست آنان را لختى مهلت داده و در آسايش را به رويشان گشاده)(نهج‌البلاغه، ‌ترجمه  شهيدى، ص 71، خطبه 88)؛ (و اگر ستمكار را مهلت داد از او نرسته است، بلكه بر گذرگاه او نشسته است تا در بندش آرد و چون استخوان گلوگير، ناى‌اش را بفشارد.)(پيشين، صص 88 و 89، خطبه 97 و 150 و خطبه 153)
در مورد استدراج نيز جملات بيداركننده‌اى در نهج‌البلاغه آمده است و امام(ع) به كسانى كه غرق در نعمتند و امكانات بسيارى در اختيار دارند هشدارهاى لازم را مىدهد: (بسا كسى كه با نعمتى كه به او دهند به دام افتد و با پرده‌اى كه بر گناه او پوشند فريفته شود و با سخن نيك كه درباره‌اش گويند آزموده شود و خدا هيچ كس را به چيزى نيازمود چون مهلتى كه بدو عطا فرمود.)(پيشين، ص 381، قصار 116)
(بسا نعمت‌خوار كه به نعمت فريب خورد و سرانجام گرفتار گردد و بسا مبتلا كه خدايش بيازمايد تا بدو نعمتى عطا فرمايد.)(پيشين، ص 412، قصار 273 و 424 و قصار 358)
پس نتيجه  ظلم و ستم، اگرچه زمانى را هم دربر داشته باشد جز سقوط و نابودى نيست.