بر سینة مرد، «حاج قاسم» بنویس
رضا اسماعیلی
۱
در گوش جهان، صدای ایران بودی
سرباز وطن، فدای ایران بودی
فارغ ز تمام خطکشیها، سردار
یک عمر، تو خاک پای ایران بودی
۲
سردار سپاه دار بردوشان بود
فرمانده لشکر خطرنوشان بود
بر خاک کشید اژدر «داعش» را
او رستم شاهنامة انسان بود
۳
از دایرة «منم منم» بیرون بود
در مکتب عشق، عاقلی مجنون بود
همسنگر کوه و همرکاب طوفان
در دشت مقاومت، چراغ خون بود
۴
در خلوت خویش، گرم خودسازی بود
دنیاطلبی برای او بازی بود
سربار نه، سرباز وطن بود آن مرد
در جان و دلش، هوای جانبازی بود
۵
چون عید، سعید میشد و میخندید
او سرخ و سپید میشد و میخندید
با خنجر فتنه، پا به پای مردم
هر روز شهید میشد و میخندید
۶
دنیانفسان، سپاه عادتمردان!
خیلِ چپ و راست، ای سیاستمردان!
ای کاش به پای عاشقی برگردید
یک روز به کوچة «شهادت» مردان
۷
بر لوح نبرد، «حاج قاسم» بنویس
در دفتر درد، «حاج قاسم» بنویس
برخیز و بخوان حماسة رستم را
بر سینة مرد، «حاج قاسم» بنویس