ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع)-61:
برخورد خشن ائمّه(علیهمالسّلام) با علمای درباری
از زمان امام سجّاد(ع) این مسائل بود، قبل از امام سجّاد هم بود؛ مثل کارهای جناب عبداللهعمر. عبداللهعمر، آن مرد زاهدمسلک بیمقدارِ ذلیلِ زبون، با امیرالمؤمنین بیعت نکرد، امّا از ترس جان، با حجّاجبن یوسف، آن هم با پای حجّاج بیعت کرد!1 عجیب هم این است که او یکى از کسانى بود که گاهی با معاویه ادّعاى دشمنى هم میکرد امّا معاویه او را شناخته بود؛ دید میشود بهآسانى از او استفاده کرد. عبداللهعمر و محمّدبن شهاب زُهْرى و بعد از او، در زمان امام باقر(علیهالسّلام)، علماى زمان، فقهاى بزرگ، دینشناسان عالیقدر، در اختیار قدرتهاى شیطانى قرار گرفتند؛ قرآن در اختیار شیطان قرار گرفت، خدا در اختیار ظلم، بغی و عدوان قرار گرفت؛ و این رشته تا زمان امام صادق(علیهالسّلام) ادامه داشت.
زمان امام صادق(علیهالسّلام) که زمان شکوه و نشاط علمى شیعه است، اتّفاقاً زمان نشاط و فعّالیّت حادّ همین علما هم هست. امام صادق(علیهالسّلام) را از مدینه تبعید میکنند به حیره. منصور در حیره است، لازم میداند که امام صادق(علیهالسّلام) پهلوى او باشد. وقتىکه منصور وارد حیره میشود، تمام علماى اطراف و زُهّاد و عُبّاد و چهرههاى معروف مىآیند به استقبال منصور. آنهایی که در همان عراق بودند، میآیند؛ آنهایی هم که نبودند، شَدّ رحال میکنند و مىآیند پیش منصور؛ مثل ابراهیم ادهم.2 همین عرفایی که بدبختانه امروز ما هم اینها را چهرههاى مقدّسى میشناسیم و مردم ما به اینها احترام میگذارند؛ جیرهخواران و ریزهخواران خوان منصور عبّاسى و دیگر قدرتها. پس یکچنین وضعیتى در زمان ائمّه(علیهمالسّلام) وجود داشته؛ اینکه نقش اینها چه بوده است، خیلى در اینباره حرف هست؛ که من هرچه بخواهم بگویم و بخواهم بخوانم، مىبینم که این رشته سر درازى خواهد داشت و مقتضى این بحث حضورى نیست.
حال، ائمّه(علیهمالسّلام) در مقابل اینها چه وضعى داشتهاند؟ این یکى از گوشههاى زندگى ائمّه(علیهمالسّلام) است. وقتى ما مناسبات ائمّه(علیهمالسّلام) و موضعگیرى متقابل ائمّه(علیهمالسّلام) را در مقابل این علما در نظر میگیریم، آنگاه میفهمیم که این ادّعا که ائمّه هدی(علیهمالسّلام) وضع سربازانِ پیکارجوىِ سلحشورى را در دوران حکومت خود داشتهاند، چقدر به واقعیّت نزدیک است، چقدر درست و متین و متقن است؛ و ادّعاى آن یاوهگویانى که ائمّه را مردمانى محافظهکار، سازشکار، عافیتطلب و جانعزیز میدانستند، چقدر واهى است، چقدر ظالمانه است، چقدر از واقعیّتهاى تاریخى دور و جداست. ببینیم ائمّه(علیهمالسّلام) با اینها چه میکردهاند. خیلى مطالب در این زمینه وجود دارد. من یک حدیث از امام سجّاد(صلواتالهعلیه) میخوانم و یک حدیث کوچک و مختصرى هم از امام باقر(علیهالسّلام). اوّل حدیث امام باقر(علیهالسّلام):
امام باقر(علیهالسّلام) در سفر حج است. گمانم در آن سفر، هشامبن عبدالملک هست، یا اگر هریک از خلفاى بنىامیّه هم به حج آمده بود، با دارودستهاش به حج آمده بود. البتّه جزو این دارودسته، علماى دربارى خلیفه هم وجود دارند؛ که از جمله آنها عِکرمه است. عِکرمه شاگرد ابنعبّاس بود. امروز کتابهاى مسلمانها پر است از احادیث عکرمه. البتّه خوشبختانه شیعه از او هیچ روایت نمیکند. غالباً برادران اهل سنّت ما از او خیلى روایت کردهاند. عِکرمه جزو حاشیهنشینان دستگاه بنىامیّه است و البتّه به نظر من شاگرد ابنعبّاس بهتر از این هم نمیشود؛ بالاخره میپیوندد. خود او حاشیهنشین معاویه بود و حال، این باید حاشیهنشین عبدالملک بشود. عِکرمه، امام باقر(علیهالسّلام) را نمیشناسد. امام باقر(علیهالسّلام) از لحاظ سنّى جوان بودند. عِکرمه دید یک مردى دارد میرود، مردم او را احترام میکنند؛ ابّهت و عظمت خاندان علم و تقوا در سیماى او هویداست. گفت بروم ببینم او کیست. رفت نزدیک، دید او را نمیشناسد. پرسید این شخص کیست که من در او عظمتى مىبینم. گفتند «هذا محمّدبن علىّالباقر»؛ او محمّد فرزند امام سجّاد است؛ شناخت. خب، اینها میشناسند دیگر. شاگرد ابنعبّاس با خاندان بنىهاشم بزرگ شده. عجب، این محمّدبن على است؟ خب، مایل است برود آنجا یک مباحثهاى بکند، یک ریشى بجنباند، فضل خودش را نشان بدهد: محمّدبن على! تو از جدّت چه روایت میکنى؟ بله، من هم این را روایت میکنم. بحث کنند، صحبت کنند، احیاناً رفاقتى بهوجود بیاورند؛ و خب؛ هم عبدالملک را داشته باشد، هم محمّدبن على را. به این قصد رفت پهلوى امام باقر(علیهالسّلام). تا رسید در مقابل امام باقر(علیهالسّلام)، خواست سلام کند، خواست حرف بزند، دست و پایش بنا کرد لرزیدن؛ یک رعشهاىاندام عِکرمه را گرفت. این مرد چاپلوس، این مرد زبون و کوچک، این مردى که از شخصیّت انسانى و حتّی شخصیّت واقعى علمى برخوردار نیست، این آدمى که خویشتن خود را به قدرتهاى زمان فروخته، ارزشى ندارد، شخصیّت و استقلالى ندارد. در مقابلِ امام باقر(علیهالسّلام) که کوه صبر و استقامت بود، دست و پایش لرزید، نتوانست تعادل خود را حفظ کند؛ افتاد در آغوش امام باقر(علیهالسّلام) _ آنجورى که مثلاً به پاى امام باقر(علیهالسّلام) افتاده باشد _ امام او را بلند کردند و او نشست. کمکم توانست حرف بزند. گفت: «یا محمّدبن على! اى فرزند پیغمبر! من پیش خیلى از بزرگان علم رفتهام، من شاگردى عبداللهِ عبّاس را کردهام، شاگردى صحابه پیغمبر(صلّیالهعلیهوآله) را کردهام، پیرمردها را دیدهام؛ در مقابل هیچیک از این شخصیّتهای ممتاز علمى، این حالت رعشه و دستپاچگى و خودباختگى به من دست نداد؛ چه شد که وقتى تو را دیدم، اینجور خودم را باختم؟» خیال میکنید امام باقر(علیهالسّلام) به او چه گفت؟ گفت که اختیار دارید؟ بنده قابل نیستم؟ شما بسیار آدم جلیلالقدرى هستید؟ سلام بنده را هم به عبدالملک برسانید؟ کار ما را راه بیندازید؟ امام باقر اینجورى با او حرف زد؟ نه. گفت: «ویلک یا عبید اهل الشّام»؛ «واى بر تو اى غلامک مردم شام! اى بَرده بىمقدار!» «انّک بین یدی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه»3؛ «تو یک برده کوچکی هستی و اینجا خانهاى است که خدا اذن داده که در آن، نام او به عظمت برده شود. اینجا خانه معارف اسلامى است، قرآن نشسته، اى برده بىمقدار! میخواهی نلرزی؟»
پانوشتها:
۱- شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج13، ص242
۲- ابواسحاق ابراهیمبن ادهمبن سلیمانبن منصور (161 _ 100 ق) از زُهّاد قرن دوم
۳- مناقب آلابیطالب(علیهمالسّلام) ابنشهرآشوب، ج4، ص182