طوبای حکمت
محمدهادی صحرایی
از بزرگان گفتن و نوشتن سعادتی است که باید خدا را بر آن ستایش نمود و شنیدن و خواندن از آنان نیز توفیقی است که باید خدا را برای آن شاکر بود. نگارنده اگرچه خدا را بر این سعادت و توفیق، ثناگو و شاکر است ولی بر این باور است که این وجیزه بیش از آنکه مدح و تکریم مرحوم پروفسور طوبی کرمانی باشد افتخاری است که نصیب شاگردی شده تا شاید کمی از وظیفهاش را ادا کند و در این میان غصهای را با مردمش واگویه کند.
هیچ قومی بزرگی نیافت مگر آنکه حکمایش را ارج نهاد و تکریم کرد. و هیچ تکریمی بدون شناخت صورت نمیگیرد. درد گران و غصه سنگین ما این است که در دوران پرشکوه انقلاب اسلامی که برخی از دستاوردهایش حقاً غیرقابل مقایسه با هر دوره تاریخی و در بسیاری از زمینههای پیشرفت، کمنظیر دورههاست ولی شوربختانه هنوز با توجه به تلاشهای برخی دلسوزان متعهد و متخصص، در عرصههای اثرگذار فرهنگی و رسانهای ضعف جدی دارد. در این عرصه اگرچه رسانههای خوب و مفید هستند ولی کماثرند و استثناء. قاعده نیستند. بهنظر میرسد فرهیختگی و فرهمندی، دغدغه اصلی نیست و اراده جدی برای معرفی مفاخر و الگوهای اصیل بسیار ضعیف است. همت بیشتر، صرف چهرهسازی است تا معرفی چهرهها. و توان بیشتر، صرف ارزشمند نمایاندن کسانی است که امتیازشان، چهره زیبا یا دوستانی رسانهای است که اهل قرض دادن آنتن و صفحه و نان و عنوانند.
قاعده این است که سلبریتی یعنی چهره ملی، معروف و مشهور علم، ادب، هنر، ورزش، رزم و... که با تلاش و کوشش و زحمت و شجاعت خود به شهرت رسیده و سرآمد خدمت به وطن شده را رسانهها بهعنوان الگو مشخص و مبرزتر میکنند ولی در اینجا برعکس است. گروهی با پول بیتالمال در باشگاه و سینما و سیما و جراید و با حیله مافیاهای ستارهساز، چهره میشوند و آنگاه به مردم خود پشت میکنند و به فرهنگشان پشت پا میزنند و ریشه خود را فراموش میکنند. از پدر و مادر و فرهنگ و حکومت خود ایراد میگیرند تا کوتاهی شیلنگ آتشنشانان پلاسکو و زلزله و سیل و هر چیزی که بتواند آنها را مطرح کند. برایشان گفتار و رفتار و ظاهر زشت و لباس نامتعارف مهم نیست، سرِ زبانها ماندن مهم است. و در کنار اینها بیقانونی در اختصاص عناوین استاد و ستاره و... به آنها حاکی از ارادهای نامرئی برای نشانی غلط دادن به جوانان جویای نام و نامآوری است.
علم و هنر و فن و کمالات اخلاقی و امثال اینها به کنار، منظور برخی رسانهها از فضیلت، منحصر در بازیگری و بازیکنی و خوانندگی است. میتوان با یک بررسی ساده از چند برنامه شبهای عید و روزهای شاد رسانهها مخصوصاًًً رسانه ملی به این نکته پی برد که مسیر، الگو میسازد یا ضدالگو؟ آن مسئولی که با قراردادهای برجامواره فوتبالی، پول مردم را برای «تقریباً هیچ افتخاری» پوچ میکند صلاحیت الگوسازی دارد؟ یا آن که برای پس گرفتن کمکهای مردمی ورمکرده در حسابش باید به قانون و قضا متوسل شد الگوست؟ آن که مالیاتگریز است و حق مردم را نمیدهد و خون خود را رنگینتر میبیند و با پُررویی از وطن دم میزند الگوست؟ یا آن بیظرفیتی که با تظاهر به تجملات دل مردمش را میسوزاند؟ یا آن که با یک سفر، لهجه عوض میکند و ننه را مامی میخواند؟ آن که حرص و عقده زایمان در خارج و حسرت دوتابعیتی دارد برای جوانان چه حرفی دارد؟ و به آن که در کنار کتیبههای باستانی که تصاویر حکاکیشده زنان محجبه ایران باستان بر آنان است، با افتخار کشف حجاب میکند و متوجه این جهل تاریخی و فرهنگی خود نیست چه میتوان گفت؟
در این چرخه هرز که بیهنر هنرمند و بیتعهد، وطنپرست خوانده میشود، حتماً جایگاهی شایسته برای اندیشمندان و هنرمندان و نخبگان واقعی نیست. تفاوت فرهیختهای که خودش مثل مشک، خوشبو و معطر است با آنچه که به زور رسانه مینمایانند از زمین تا آسمان است و گویی سعدی برای خوبان امروز ما فرمود«وصف تُرا گر کنند ور نکنند اهل فضل / حاجت مشّاطه نیست روی دلارام را». غصه این است که گویی رسانهها مأموریت خود را در رقابت یا تقلید کورکورانه از رسانههای غربی میدانند نه تولید مدل بومیِ خلاق و بدیع. و انفعال در برابر اتهامات بیپایان رسانههای دروغگوی غربی نه بیان معارف و گنجینههای ملی. منفعل نه فعال. متأثر نه مؤثر. خودباخته نه خودباور. نتیجه این چرخه، تربیت و تجمع انبوهی از متحیرهاست به نام سلبریتی که وظیفهای جز تظاهر به خوشبختی و خوشی یا تمسخر وطن و هموطن و آداب و مخالفت با منافع ملی و دفاع از مظاهر غربی برای خود نمیبینند.
آمریکای امروز گرفتار آتشسوزی هر ساله و مرگبار جنگلهای کالیفرنیاست. و گرفتار دولتی که برجام غربزدگان را پاره کرد؛ و خشونتی که اسلحه را کالای مصرفی خانوادهها کرده؛ و اشتباهات جنگی و خرابکاری بیسابقه در ارتش؛ و تبعیض و تحقیر نژادی ساختاری در قرن 21؛ و رئیسجمهوری که صد روز است دستور سرکوب، کشتار، حبس و اعدام مردم معترض به بیعدالتی را داده است؛ و همو بزدلانه سردار بینظیر ایران را به شهادت رسانده و شاید به همین زودی جایزه صلح نوبل را هم بگیرد و... . مکرون، دیکتاتور فرانسه ماههاست که چشم مردم معترض به نظام سرمایهداری را به نام آزادی درمیآورد و از سوی دیگر توهین نشریه دلقک شارلی ابدو به پیامبر محبوب و عزیز میلیاردها مسلمان و آزادیخواه جهان را نیز از آزادی میداند ولی برای نوجوانی که او را به نام صدا زده، در خیابان کلاس اخلاق میگذارد که کشمش دُم دارد و «اجازه نداری مرا اینگونه صدا بزنی. باید بگویی آقای پرزیدنت».
در همین اروپایی که محموله ماسک همدیگر را در هوا میدزدند، به نام آزادی حجاب را به زور از سر مردم میگیرند و هجو میکنند و عدهای عقلستیز، قرآن که کتاب زندگی و سعادت است را میسوزانند و... ولی سؤال علمی در مورد هولوکاست و نظریه داروین و هر نسیمی را که تار عنکبوتیشان را بلرزاند ممنوع میدانند. این یک بام و دو هوا همان جاهلیت اُخری و جهل مزیّن است که این دزدان دریایی آنگلوساکسونی، با کراوات و اودکلن به خورد سلبریتیهای ما دادهاند و با هیاهو جرأت سؤال و حتی اظهارنظری که نشانه حیاتشان باشد را از آنان گرفتهاند. آنها را نسبت به اعتقادات بومی بدبین و جسور کرده و نسبت به اوهام خود مقید. کافی است در ایران، قاتلی به اعدام محکوم شود یا کارگرانی در اعتراض به مدیران غربزده تجمع کنند یا ساختمانی بریزد یا یک روحانی، خانه 120 متری بسازد یا... تا آنها و تربیتشدگانشان، خون پدرانشان را هم از نظام مطالبه کنند.
در این آشفتهبازار چهرهسازی و مشغولیت رسانهها به زردها، هستند کسانی که شأنشان اجل از نام سلبریتی است. آنها فرهیختهاند و فرهمند و از مشاهیر و معاریفی که اگرچه جای شایستهای در رسانهها ندارند ولی جایگاهشان تاریخی و ماندگار است. در همین کنج و کنار شهر، به ترمیم زیرساختهای فرهنگی و تولید فرزانگی همت گمارده و هر کدامشان ذخیره ارزشمند کشورند. چهرههای واقعی و ستارههای همیشگی آنها هستند که عمری علم و ادب و هنر و تجربه اندوختند و بیهیچ ادعا تقدیم مردم و میهن خود کردند. اولین فیلسوف زن در تاریخ ایران اگرچه واژهای بزرگ است ولی نسبت به شخصیت والای پروفسور طوبی کرمانی کوچک است. واقعاًً چند سال باید بگذرد تا امثال طوبای حکمت ایران ساخته و در خدمت اندیشه و علم قرار گیرد؟ قدرشناسی از این سرمایهها اولویت چندم ماست؟ و مردم، مفاخر خود را کی، کجا و چگونه باید بشناسند؟
مرحوم پروفسور کرمانی بیش از علم و اندیشه، حجب، حیا، حلم و وقارش آموزنده بود. حجابش چنان بود که نورانیت علمش را پرفروغتر میکرد. علم نافع را با معنویتش به دانشجویان میآموخت. و شیوه آموزش و آرامش و حجاب فاطمیاش از او بانوی عالمهای ساخته بود که درس و بحثش جلسه ذکر بود و یادآور خدایی که مبلغش بود. دنیادیدگی و سکونت در آمریکا او را در حقانیت اعتقاداتش مصممتر کرده بود. اگرچه در غرب بود ولی غربزده نبود و لهجه عوض نکرده بود. بانویی ریشهدار که در هر گوشه دنیا نماینده شایسته بانوی فاضل ایرانی، با تمام امتیازات و افتخاراتش بود. به «بانوی مسلمان بودن» مفتخر بود و افتخار میکرد. چه مناسبتها و برنامههایی که موضوعش زن ایرانی بود و جای او خالی بود. کلام مادرانه، مهربان و مؤدبانه او گویای شیرین اعتقادات اسلامی بود و به جوانان جرئت طرح سؤال میداد.
ایکاش روزمرگی و غفلت امان میداد تا بزرگان در حاشیه را بیشتر بشناسیم و چنین جفاکار نباشیم. تجلیل از امثال طوبی کرمانی تکریم فرزانگی و فرهیختگی و فرهمندی است و افروختن چراغ راهی که در این روز مبادا، روشنگر و هدایتگر جوانان آشفتهفکر است. به یقین علم و ایمان و تجربه امثال او که اینک در خاک آرمیده و اندیشهها از آن محروم شده، گنجینهای بود که میتوانست سرمایه دختران و زنان این سرزمین باشد و الگوی امروزین زن ایرانی که بتواند وظایف همسری و مادری را با فعالیت عفیفانه اجتماعی جمع کند. او اگرچه بانویی از فرهیختگان دانشگاهی بود ولی میشد در رسانهها مخصوصاًًً صدا و سیما که باید دانشگاه ملی باشد بهگونهای معرفی شود که جوانان تفاوت الگوی واقعی و ستاره تابان را با مدلهای رسانهای متوجه شوند و بدانند که خاک ایران طوبیپرور است و الگوی موفقی چون پروفسور کرمانی را در دامان انقلاب اسلامی پروریده و به سپهر دانش تقدیم نموده است. خدایش بیامرزد و با بهترین زنان عالم محشور گرداند و بر سفره زهرای اطهر سلاماللهعلیها میهمان کند و دعاگوی دختران و بانوان سرزمینم.