kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۷۷۰۳
تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱۳۹۹ - ۲۲:۵۰
از دوش نبی(ص) تا فراز نی مروری بر قیام مقدس سیدالشهدا(ع) (مُصحف عُشّاق سیزدهم)

کربلا؛ دلربا حسین؛ دلارام


 
  ... مَصارِعُ عُشّاقٍ شُهَداءَ لا يَسْبِقُهُمْ مَنْ كانَ قَبْلَهُمْ وَ لا يَلْحَقُهُمْ مَنْ كانَ بَعْدَهُمْ.
 کربلا، مکان به خاک فرو غلتیدن عاشقان و پاکبازانِ شهیدی است که هیچیک از پیشینیان بر آنان فزونی نگرفته و از آیندگان نیز به گَردشان نخواهند رسید. (امیرالمؤمنين عليه السلام)
***
امام حسین(ع) در اواخر شب به یاران خود فرمود آب بردارید که می‌خواهیم حرکت کنیم. آنگاه بارها را بستند و از قصر بنی مُقاتل کوچ کردند. در نیمه راه و هنگام طلوع فجر، نماز صبح را به جا آورده و بلافاصله حرکت کردند. امام(ع) با فاصله گرفتن از حر، یاران خود را به سمت چپ سوق می‌داد اما حر جلوی آن حضرت را می‌گرفت تا او و اصحابش را مجبور کند به سوی کوفه روند. و این کشاکش همچنان ادامه داشت تا آنکه به نینوا رسیدند. [ارشاد مفید ۴۸۶]
ذکر این توضیح ضروری است که عراق در شمال شرقی مکه قرار دارد. بنابراین مسیر حرکت امام(ع) از مکه به مقصد کوفه، رو به بالا یعنی از جنوب به شمال بوده است. ولی پایان این مسیر را می‌توان قصر بنی مقاتل دانست. زیرا این منزلگاه با شهر کوفه، تقریبا در یک عرض جغرافیایی قرار دارد و کوفه با فاصله اندکی، در سمت راست آن واقع شده است. حر از این منزل به بعد می‌کوشید امام را به شهر کوفه و نزد عبیدالله ببرد. اما آن حضرت با پرهیز از رفتن به کوفه، سپاه خود را به سمت چپ می‌کشید و به جلو هدایت می‌کرد. تا آنکه از محاذی کوفه عبور کردند و در شمال آن به سرزمین نینوا رسیدند.
در این هنگام سواری مسلح از کوفه فرا رسید. به حر و یارانش سلام کرد و بدون اعتنا به امام حسین(ع) و اصحابش، نامه‌ای از ابن زیاد برای حر آورد که مضمون آن چنین بود «هرگاه نامه من به تو رسید، کار را بر حسین(ع) سخت بگیر و او را در سرزمینی بدون آب و خشک و بی‌پناهگاه پیاده کن. من به فرستاده خود دستور داده‌ام که در کنار تو بماند تا از نزدیک شاهد اجرای دستوراتم باشد و آن را به من گزارش کند.» حر، امام حسین(ع) و یارانش را از محتوای نامه آن ملعون آگاه ساخت.
یزید بن مهاجر کَندی که از اصحاب امام حسین(ع) بود به فرستاده ابن زیاد نگاهی کرد و او را شناخت و گفت: مادر به عزایت! در این نامه چه فرمانی آورده‌ای؟ گفت: از امام خود(یزید) پیروی کردم و به بیعتم با او وفا نمودم. ابن‌مهاجر گفت: بلکه نافرمانی خدا را کردی، از پیشوایت در هلاک ساختن خویش فرمان بردی و ننگ و آتش برای خود فراهم نمودی که خداوند می‌فرماید: وَ جَعَلْناهُم اَئِمّهًْ يَدْعُونَ اِلى النّارِ؛ ما آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی دوزخ فرامی‌خوانند.[قصص ۴۱] و امام تو چنین است.
حر آن حضرت را واداشت که در همان مکان خالی از آب و گیاه و به دور از آبادی پیاده شود. امام فرمود: وای بر تو! بگذار در روستایی که در این نزدیکی است یا در نینوا و غاضریه و یا شُفَیّه فرود آییم. حر گفت: به خدا قسم نمی‌توانم چنین اجازه‌ای بدهم که این مرد، مراقب اعمال من است.
زهیر بن قین گفت: ‌ای پسر رسول خدا! هم‌اکنون جنگ با این جماعت آسانتر است و پس از آن، کار ما با آمدن لشکرهای دیگر دشوار خواهد شد و نخواهیم توانست در برابر آنها پیروز شویم. امام فرمود: من نمی‌خواهم شروع‌کننده جنگ باشم. آنگاه از مرکب پیاده شد و این واقعه در روز پنجشنبه دوم محرم سال ۶۱ هجری اتفاق افتاد.[همان ۴۸۷]
امام(ع) پرسید نام این سرزمین چیست؟ گفتند کربلا. گفت: «اَللهُمّ اِنّى اَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَربِ وَ الْبَلاءِ؛ بارالها! من از محنت و ناگواریها به تو پناه می‌آورم.» آنگاه فرمود اینجا سرزمین اندوه و بلا است. فرود آیید که اینجا بارانداز ما و محل ریختن خون‌های ما و محل به خاک سپرده شدن بدن‌هایمان است. این خبر را جدم رسول خدا(ص) به من فرمود. سپس همگی پایین آمدند و حر و سربازانش نیز در قسمتی دیگر مستقر شدند.(لهوف ۸۰)
آنگاه امام(ع) فرمود: «مردم بندگان دنیایند و دین لقلقه زبان آنهاست و تا زمانی که معیشتشان برقرار باشد اهل دینداری‌اند و چون در بلا و امتحان افتند دینداران اندک‌اند.»[بحار ۴۴/۳۸۳]
در روایت دیگر است که امام حسین(ع) هنگامی که نام کربلا را شنید‌گریست و فرمود: «کَرْبٌ وَ بَلاءٌ؛ محنت و رنج!» آنگاه حدیثی را از قول همسر گرامی پیامبر نقل کرد: «ام سلمه به من گفت، روزی جبرئیل در حضور پیامبر(ص) نشسته بود و تو (ای حسین!) در آغوش من شروع کردی به‌گریستن. رسول خدا(ص) فرمود، فرزندم را به من بده و تو را گرفت و در دامان خود گذاشت. جبرئیل به پیامبر(ص) عرض کرد آیا حسین را دوست می‌داری؟ فرمود آری. گفت: امت تو او را خواهند کشت و اگر بخواهی خاکی که فرزندت در آن کشته می‌شود را به تو نشان می‌دهم. آنگاه جبرئیل بال خود را به سوی کربلا گشود و آن سرزمین را به پیامبر نمایاند. «امام حسین(ع) پس از نقل این حدیث، مشتی از خاک کربلا را بویید و فرمود؛ به خدا قسم این همان سرزمینی است که جبرئیل به رسول خدا(ص) خبر داد که من در آن کشته می‌شوم.[تذکره الخواص ۲۲۵]
همچنین نقل شده هنگامی که امام علی(ع) به جنگ صفین می‌رفت وقتی به این سرزمین رسید و نام کربلا را شنید آنقدر‌ گریه کرد که زمین از آب چشمان مبارکش خیس شد. سپس فرمود؛ روزی به حضور پیامبر(ص) رسیدم و آن حضرت را در حال‌گریستن دیدم. عرض کردم‌ای رسول خدا! چرا‌ گریه می‌کنید؟ فرمود، هم‌اکنون جبرئیل اینجا بود و از کشته شدن فرزندم حسین در کنار نهر فرات و در سرزمینی به نام کربلا خبر داد. سپس جبرئیل مشتی از خاک کربلا را آورد و من بوییدم و بی‌اختیار، ‌اشک از چشمانم جاری شد. [همان]
از امام سجاد(ع) روایت شده در مسیر کربلا به هر منزل که می‌رسیدیم امام حسین(ع) از یحیی‌بن زکریا یاد می‌فرمود. از آن جمله روزی گفت از خواری دنیا همین بس که سر مطهر یحیای پیامبر را به هدیه برای زنی ناپاک از بنی اسرائیل بردند.[قمقام زخّار ۲۶۶]
امام حسین(ع) از کربلا نامه‌ای به برادر خود محمد بن حنفیه نوشت که از آن بی‌وفایی و بی‌اعتباری دنیا و عظمت و پایداری آخرت مشهود است: فَكَأنَّ الدُّنيا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنّ الآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ؛ پنداری دنیا هرگز وجود نداشته و انگار آخرت پیوسته بوده است.[کامل الزیارات  باب۲۳ ح۱۶]
حر، خبر اجلال نزول حسین(ع) در کربلا را به ابن زیاد رساند. آن ملعون به امام نامه‌ای نوشت که ‌ای حسین! از ورود تو به کربلا مطلع شدم و امیرالمؤمنين يزید به من دستور داده که سر بر بالین ننهم و غذایی به سیری نخورم مگر آنکه یا تو را بکشم یا تسلیم امر خود و یزید کنم. امام بعد از خواندن نامه آن را بر زمین انداخت و فرمود رستگار نمی‌شوند آنها که رضای مخلوق را به خشم خالق برگزیدند. نامه‌رسان گفت: پاسخ نامه چه؟ فرمود پاسخی ندارد زیرا او سزاوار عذاب الهی گردیده(و نامه و اندرز به حالش سودی ندارد) [بحار ۴۴/۴۸۳]
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی