فارین پالیسی بررسی میکند
افغانستان یعنی کابوس و جنگ ابدی برای آمریکا
تهدیدات پوچ و توخالی، مخفی کردن هزینهها و عدم پاسخگویی درباره شکست و همچنین همدستی با سازندگان سیاست خارجی، 18 سال است كه باعث ادامه جنگ ابدی در افغانستان شده است.
به تازگی، واشنگتنپست مجموعه گستردهای از اسناد مربوط به جنگ طولانی و هنوز هم ناموفق آمریکا در افغانستان را منتشر كرد؛ ساموئل ماین و استفان ورتهایم به این کشمکش، لقب «جنگ ابدی» دادهاند.
با وجود اینکه این اسناد به اندازه اسناد و مدارک پنتاگون درباره ویتنام شگفتآور نیست، انتشار آنها هنوز هم نقش مهمی در درک مردم عمومی از سیاست امنیت ملی آمریکا خواهد داشت. در مواقع معمولیتر، بدون یک استیضاح بزرگ، یک رژه بیپایان از حواسپرتیهای ترامپ و یک حزب جمهوریخواه طبیعتاً غیرمسئول، کشف این مسئله که مقامات آمریکایی شک و تردیدهایشان در مورد جنگ از بین رفته و درک آنها مبنی بر اینکه استراتژی آمریکا و حتی ممکن است باعث تغییر سریع استراتژی خارجی آمریکا شود.
اگر بخواهیم رو راست باشیم، مقامات آمریکایی بیشتر از آنکه به مردم دروغ بگویند، آنها را گمراه میکنند؛ و این کار را عمدتاً با پنهان كردن شک و تردیدهایشان در زیر سایه محرمانه بودن رازهای دولت انجام میدهند. اسناد نشان میدهد که آنها فهمیده بودند که دولت افغانستان فاسد و غیرقابل اعتماد است و پاکستان قرار نبوده حمایت خود از طالبان را پایان ببخشد و با این اوصاف استراتژی آمریکا آگاهانه نبود بلکه متناقضِ متناقض بود. با اینحال بهجای توضیح این واقعیتها به صورت شفاف برای کنگره و مردم آمریکا، مقامات آمریکایی و فرماندهان ارتش بارها و بارها ارزیابیهایی از نحوه وقوع جنگ بهمنظور حمایت از پشتیبانی عمومی و تائید کنگره ارائه میدادند.
به عنوان مثال، ژنرال استنلی مک کریستال که آن زمان فرمانده ارشد آمریکا در افغانستان بود، در دسامبر 2009 به کمیته کنگره گفت: «18 ماه آینده احتمالاً تعیینکننده خواهد بود و بهطورقطع درنهایت موفقیت را رقم خواهد زد. ما میتوانیم و این مأموریت را انجام خواهیم داد.» جانشین وی، ژنرال دیوید پترائوس، یک سال بعد، یک ارزیابی مشابه خوشبینانه را حتی با وجود مغایرت با ارزیابیهای اطلاعاتی آمریکا ارائه داد.
در سال 2010، ژنرال دریایی و متعاقباً وزیر دفاع، جیمز ماتیس به کنگره گزارش داد که «اکنون ما در مسیر صحیح هستیم». چنین شهادتی بخشی از الگویی جا افتاده بود. دونالد رامسفلد، وزیر دفاع پیشین، گزارشی خوشخیالانه در سال 2006 تهیه كرد که حاکی از «یک عالمه خبرهای خوب» بود. ژنرال دنکی مک مک نیل از «پیشرفت چشمگیر» در سال 2007 صحبت کرد؛ و رئیسجمهور آمریکا، باراک اوباما و وزیر دفاع لئون پانتا، همه در سال 2011 و 2012 ادعا کردند که ایالات متحده «از دوران سخت و سربالایی عبور کرده است». دیوید پترائوس، فرمانده نظامی آمریکا در افغانستان، این عبارات را تائید کرد و گفت: «ارتش آمریکا از لبه پرتگاه به عقب بازگشته است.» آنها اشتباه میکردند و ژنرال جان نیکسون 5 سال بعد همان عبارت «از سربالایی عبور کردن» را دوباره مطرح کرد، با وجود اینکه وضعیت کشور به وضوح و عیناً بدتر شده بود، متأسفانه لفاظی، تاریخچهای طولانی و تأسفبار دارد.
با وجود این، همه شهادتهای خوشبینانه از طرف مقامات رده بالا، مدارک و شواهد مبنی بر اینکه تلاش ایالاتمتحده در افغانستان بهخوبی پیش نرفته، کاملاً در معرض دید بوده است. در بسیاری از گزارشهای انتقادی صادرشده توسط جان سوپکو، بازرس ویژه بازسازی افغانستان (SIGAR) که مصاحبههای آنها مبنای اسناد به دست آمده توسط واشنگتنپست است واضح بود كه اگر به بعضی از توصیههایی كه طرفداران تعهد طولانیمدت ارائه میدادند دقت كنید، میفهمیدید كه این تلاش حداقل یک دهه دیگر هم ادامه خواهد داشت، صدها میلیارد دلار هزینه خواهد داشت و باز هم ممكن است ناكام بماند و شکست بخورد. برای هرکسی واضح بود که یک قدرت بزرگ دور دست نمیتواند در یک عملیات ضد شورش محلی پیروز شود، وقتیکه طرف مقابلش میتواند با اراده خود به پناهگاههای امن در پاکستان عقبنشینی کند؛ و هنگامیکه متحد محلی آمریکا (دولت افغانستان) متأسفانه فاسد و ناکارآمد است. این واقعیتهای سخت بیش از 10 سال است که آشکارشده است - اما هنوز هم رهبران واشنگتن از هر دو حزب نتیجهگیری شفافی نکردهاند.
مطمئناً، با نزدیک به دو دهه تلاش و نزدیک به یک تریلیون دلار هزینه، نتایجی به دست میآید. اقتصاد افغانستان رشد کرده است، سطح تحصیلات و امید به زندگی بالا رفته است، حقوق زنان پیشرفت یافته است و افغانها با برگزاری انتخابات یک تجربه (نامساعد) به دست آوردهاند؛ اما دهها هزار افغانی کشته شدهاند (به همراه حدود 2300 سرباز آمریکا) و ایالاتمتحده حتی نزدیک به یک راهحل سیاسی پایدار از آن چیزی نیست که هنگام سرنگونی طالبان بوده است. بهطور فزایندهای روشن است که سرنوشت افغانستان توسط خود مردم افغانستان تعیین میشود و نه توسط یک قدرت خارجی از آن سوی جهان.
اشتباه نکنید: جنگ طولانی در افغانستان ممکن است بهاندازه تصمیمی مثل حمله به عراق فاجعهبار نباشد، اما هنوز هم یک شکست حماسی است؛ بنابراین سؤال اصلی این است که: چرا امنیت ملی بزرگ، کارشناسی و با بودجه خوب ایالاتمتحده در این تلاش بیثمر ماند؟ چرا تعداد اندکی از اعضای آن نهاد آنچه را که چهره آنها را خیره میکند تشخیص داده و شروع به صحبت در مورد آن میکنند؟ با توجه به آنچه خودیها میدانستند، چرا جنگ ادامه یافت؟
یکی از دلایل بارز آن، موقعیت استراتژیک مطلوب ایالاتمتحده است که ثروت عظیمی را با انزوای جغرافیایی ترکیب میکند. حتی یک باتلاق گرانقیمت مانند جنگ در افغانستان میتواند با یک اقتصاد 19 تریلیون دلاری پایدار شود و وقتی دشمن راهی برای صدمه زدن به آمریکاییها بهطور کلان در خانه نداشته باشد. (اهداف طالبان کاملاً محلی است و آنها حتی سعی نکردهاند به خود کشور آمریکا حمله کنند، اگرچه مردی که آنها به او پناه داده بودند، اسامه بنلادن، این کار را در سال 2001 انجام داد).
دومین دلیل؛ رهبران ارشد نظامی ممکن است کمتر از مقامات غیرنظامی - قبل از شروع جنگ، تمایل به استفاده از نیروی قهریه داشته باشند - ولی آنها دوست ندارند شکست بخورند و دوست ندارند بپذیرند که نمیتوانند مأموریتی را که به آنها سپردهشده است، انجام بدهند. علاوهبر این، پنتاگون به اقدامات قانونی دیگری که هزینه «عملیات احتمالی خارج از کشور» را تأمین میکند علاقه دارد، زیرا این لوایح مشمول همان مداخله خط به خط کنگره بهعنوان بودجه عادی پنتاگون نیستند. درواقع، بودجههای تکمیلی مورد استفاده برای تأمین بودجه این عملیات، چکهای بزرگ و قابل تعویض هستند که پنتاگون میتواند به هر صورت که میخواهد از آن استفاده کند، بهشرط آنکه بتواند پول را به فعالیتهای خارج از کشور خود مرتبط سازد (که انجام آن بسیار آسان است). البته که هیچ بروکراسی گستردهای نمیخواهد چیزی شبیه به این را بپردازد.
مدافعان مأموریت افغانستان همچنین در ثبتنام یا مشارکت دیگران در پشتیبانی از این کارزار مهارت داشتهاند. فرماندهان آمریكا از اندیشکدههای برجسته و دانشگاهیان دعوت كردند تا بهعنوان مشاوران غیررسمی مشغول به كار شوند و به آنها تورهای VIP در منطقه اعطا كردند. هیچچیز بیشتر از این باور که مقامات قدرتمند به آنها گوش فرا میدهند، اهداف و علاقهمندیهای یک متخصص را تضعیف نمیکند و بیشتر این مشاوران به دلیل ادامه جنگ سالها بعد از آن بهعنوان حامیان برجسته باقی ماندهاند.
برخی از گروههای حقوق بشری نیز سریعاً از این مأموریت دفاع کردند و ادعا کردند که خروج از کارزار، منافع حاصل از حقوق زنان، آموزش و توسعه اقتصادی را به خطر میاندازد. هنگامیکه همه چیز دیگر شکست خورد، مدافعان استدلال «هزینه تلفشده» را نادیده گرفتند: ایالات متحده باید در افغانستان بماند تا اطمینان حاصل کند که فداکاریهای گذشته بیهوده نبوده و «از سرمایهگذاری [قبلی] ما محافظت بکند.» هرکسی که توصیه به دیدن انحطاط کرد، اتهام «نرم» بودن و حمایت ناکافی از «سربازان» را به همراه داشت و برچسبهایی از این دست میتواند بوسه مرگ بر روی یک سیاست حرفهای که مشتاق پیروزی است بزند.
به همان اندازه که مطلب بند قبلی مهم بود، تکیه بر همان فنوني كه تأسيس سياست خارجي از آن براي توجيه نقش گسترده آمريكا براي سالها استفاده كرده است نیز مهم است:
مرحله 1: تهدید را وارد کنید. آمریکا در ابتدا برای ایجاد اختلال در القاعده و تصرف اسامه بنلادن به افغانستان حمله كرد. به نظر من این پاسخ کاملاً مناسب بود، اما بنلادن اکنون مرده است و خود القاعده رو به رشد، جهشیافته و به بسیاری از مناطق دیگر مهاجرت کرده است. تروریسم در برخی مناطق غیردولتی یا بحث برانگیز یک مشکل جدی است، اما هیچ کجا حتی نزدیک به یک تهدید برای آمریکا نیست.
(درواقع، به همان میزان که تروریسم به آمریکاییها صدمه میزند، تروریستهای داخلی از گروههای مختلف راستگرایانه صدمه میزنند!)
با این وجود، هنگامیکه اوباما در سال 2009 و رئیس جمهور ایالات متحده دونالد ترامپ در سال 2017 نیروهای آمریکایی دیگری را به افغانستان فرستادند، آنها گفتند که آنها برای جلوگیری از تبدیلشدن به «پناهگاه امن» برای تروریستها، این کار را انجام میدهند. اینیک استدلال جعلی بود و امروزه هنوز هم جعلی است، زیرا این تهدید به آن اندازه بزرگ نیست و ضد آمریکا نیست. تروریستهایی که وجود دارند، مکانهای بهتری برای فعالیت دارند. همانطور که جک گلدسمیت تصریح کرده است، سیاستمداران همچنان به پرداخت پولهای هنگفت میپردازند و در ترس از لولوخورخورهای به اسم تروریسم زندگی میکنند، زیرا آنها از عواقب سیاسی عدم پیشگیری از هرگونه خطر احتمالی میترسند و نگران هستند که یک حمله جزئی به دنبال خروج ایالاتمتحده از نظر سیاسی برایشان در دنیای سیاست کشنده باشد.
مرحله 2: مخفی کردن هزینهها. اگرچه آمریکاییها میخواهند از افغانستان خارج شوند، اما هیچ اعتراض مردمیای وجود ندارد که ممکن است سیاستمداران را مجبور به تجدیدنظر کند. این واقعیت به این دلیل است که هزینههای جنگ تا حد زیادی از آگاهی عمومی پنهانشده است. تعداد کمی از آمریکاییها دقیقاً میدانند که کشورشان در آنجا چقدر خرج میکند تا حدودی به این دلیل است که دولت ایالاتمتحده این جنگها را با وام گرفتن پول بهجای افزایش مالیات اداره میکند.
تعداد معدود آمریکایی دقیقاً میدانند که کشورشان در افغانستان چقدر خرج میکند.
مرحله 3: هیچکس را پاسخگو نکنید! جنگیدن در افغانستان از سال 2002 تاکنون بیش از دهها فرمانده داشته است. این افراد دارای برخی ویژگیهای مشترک هستند: هیچکس به پیروزی نرسید و اکثرشان کارشناسان محترم در جامعه سیاست خارجی امروز هستند. علاوه بر این، تلاش برای «ملتسازی» و توسعه اقتصادی در افغانستان با ضایعات، کلاهبرداری و
سوءمدیریت همراه بود.
با اینحال همانطور که سوپکو در سال 2015 به خبرنگاران گفت، «هیچکس در دولت ما پاسخگو نیست چون هیچکس دستمزدی را از دست نداده است و هیچکس ارتقای شغلی را از دست نداده است. اینیک مشکل است.»
علاوه بر پول هدر رفته و جان از دست رفته، جنگ در افغانستان نیز یک حواسپرتی عظیم بوده است. دولت جورج دبلیو بوش، اوباما و اکنون دولت ترامپ ساعتهای زیادی را صرف تلاش كرد تا بفهمد در مورد كشور فقیر و محاصره شده در آسیای میانه چهکاری باید انجام دهد، موضوعی كه رهبران آمریكا هرگز آن را بهعنوان یك علاقه حیاتی نمیدیدند.
استراتژیستهای ایالات متحده درست چند سال بعد از تماشای ورشکستگی اتحاد جماهیر شوروی سابق که در آنجا بسیار خوشحال بودند در نسخه خود از باتلاق افغانستان قرار گرفتند. در همین حال، چین به سرعت در حال رشد است و زیرساختهای کلاس جهانی را در خانه میسازد و در چند فناوری مهم از ایالات متحده پیش میافتد. ممکن است ارتباط مستقیمی بین جنگ افغانستان و سایر شکستهای سیاست آمریکا وجود نداشته باشد، اما هیچیک از اینها کاملاً نامربوط نیستند.
علاوه بر این، حتی اگر آمریکا بتواند جنگ ابدی را برای سالهای طولانی ادامه دهد، بسیاری از نیازهای فشرده در آمریکا وجود دارد، کسری فدرال باعث افزایش فشار و حمایت عمومی از مردم برای همیشه به سمت قهقرا میرود. اگر ماندن طولانیتر در افغانستان نتیجه نهایی را تغییر نمیدهد، چرا پافشاری میکنند؟ سرانجام، یک شکست سیستماتیک از این دست عواقب سیاسی داخلی دارد. ترامپ در مورد سیاست خارجی عمدتاً یک نادان است و حملات وی به افبیآی، سازمانهای اطلاعاتی و سایر نهادهای دولتی بسیار
نگرانکننده است. وی در سال 2016 گفت كه سیاست خارجی آمریكا «یك فاجعه كامل و كامل» است و او ناکامیهای مكرر برای خودیها را با «رزومههای كامل» مقصر دانست و ادعا كرد كه آنها مسئولیتپذیر و قابل
پیگیری نیستند. درصورتیکه سیاست خارجی ما در طی 25 سال گذشته عملکرد مثبتی داشته باشد (با اجرای اهداف محدودتر، واقعبینانهتر و کوتاهمدت در افغانستان، ازجمله موارد دیگر)، حملات ترامپ همان احتمال ابتکاری را نخواهد داشت. در واقع، او حتی ممکن است دیگر رئیسجمهور نباشد.
منبع: بصیرت