kayhan.ir

کد خبر: ۱۸۰۱۹۲
تاریخ انتشار : ۲۸ دی ۱۳۹۸ - ۲۱:۳۳
خاطرات منتشرنشده از سردار شهید علی‌اصغر حسینی محراب، فرمانده تیپ انصارالرضا در عملیات کربلای پنج به مناسبت سی و سومین سالگرد شهادت

محرابی که در کربلای ۵ به خون نشست!


 
  علی علیجانی
  سردار رشید اسلام شهید محمود کاوه در اوج جوانی و درست زمانی که جوان‌ترین فرمانده لشکر سپاه پاسداران بود، در کنار لشکر ویژه شهدا، یک تیپ توانمند و قوی و اصطلاحاً استخوان‌دار را با نام تیپ قائم(عج) تاسیس کرد.همان یگانی که فرماندهی آن به سردار حاج علی‌اصغر حسینی محراب واگذار شد و آن شهید هم تیپ قائم را به تیپ انصارالرضا ارتقا بخشید.اما دریغ آن است که کمتر یاد و نامی از این تیپ قدرتمند و فرمانده آن یعنی شهید محراب به میان می‌آید.
حکایت جانبازی‌های شهید محراب فراوان است. او طی سالیانی که بی‌وقفه در کنار شهید محمود کاوه در کردستان و خوزستان جنگید، بارها و بارها مورد اصابت گلوله و ترکش دشمن قرار گرفت. در برخی از تصاویر به یادگار مانده و دسته‌جمعی، ایشان کلاه بر سر دارد در حالی که بقیه کلاه ندارند، از رزمندگان که جریان را جویا شدیم، ایشان فرمودند، شهید محراب در دو عملیات مختلف از ناحیه هر دو گوش مورد اصابت گلوله و ترکش دشمن قرار گرفت، و این تصاویر مربوط به آن ماجراست. همچنین ایشان از ناحیه یک دست کلا جانباز بود و عصب دست راست خود را از دست داده بود که دو انگشت شهید فاقد حرکت بود.
 دل‌ها بسوزد آنجا که در مجروحیت آخرش در عملیات کربلای پنج، توسط ارتش صدام ملعون به شدت شیمیایی شد و باز هم با سینه شیمیایی‌شده و صدای خس‌خس سینه، و چشمان کم بینا و شیمیایی شده عازم جبهه شد و حتی به جهت آن‌که شدت درصد شیمیایی ایشان بالا بود، نتوانست فرزند خردسالش را ببیند و گفت: بچه را نیاورید که آسیب نبیند.
این هم یک حکایت کوتاه و دردآور از مظلومیت شهدای ماست؛ حکایتی غریبانه و ناگفته، به‌قول سردار صلاحی، شاید کمتر کسی بداند که او در لحظه شهادت همانند شهید کاوه، جلوتر از همه در خط مقدم نبرد به شهادت رسید، و در حالی که در میدان جنگ بی‌هماورد بود هدف هواپیما و یک فروند موشک قرار گرفت.
کاک محراب
رزمندگان پیشمرگان کرد مسلمان با توجه به شناخت منطقه در عملیات‌ها نقش بسزایی داشتند که علاقه وافری به چنگیز عبدی فرمانده سپاه سقز و سردار شهید کاوه داشتند و اکثراً این دو بزرگوار را برادر محمود یا برادر چنگیز صدا می‌زدند.
 اما شهید علی‌اصغر حسینی محراب را «کاک محراب» صدا می‌کردند و مدتی نگذشت که کلیه پیشمرگان منطقه هم ایشان را کاک محراب صدا می‌کردند و حتی بسیجیان تازه‌وارد هم شهید را به همین عنوان می‌خواندند. همین امر برای من سؤالی شده بود که چطور پیشمرگان همه ما را با خطاب پسوند، برادر صدا می‌زنند اما شهید محراب را «کاک محراب» لقب داده‌اند. بالاخره از یکی از فرماندهان کرد علت را پرسیدم، او عنوان کرد در یکی از عملیات‌ها که در عمق مناطق آلوده انجام و مدت سه روز طول کشید، در آنجا عبادات و راز و نیاز محراب را دیدم و در ثانی او در هر لحظه آماده کمک و رفع گره کور عملیات بود. به‌خاطر همین نام او را کاک محراب گذاشتیم. زیرا محراب محل عبادات و راز و نیاز بزرگان و افراد مورد توجه الله و رسول‌الله است. پرسیدم چرا برادر اصغر صدایش نمی‌کنید؟ جواب کوبنده‌ای داد و گفت: کسی که در هر حال ذکر خدا و پیامبر و علی ورد زبانش است کوچک و فقط در برابر خداوند عالم اصغر و عبد صالح امام است و محراب محلی است که همیشه منزه و پاک و عالی از هرگونه آلودگی است و او با ما رفاقتی نزدیک دارد و الفتی فراوان بین کاک محراب و مردان پیشمرگ کرد برقرار است.
 راوی حاج علی‌اکبر کاشانی
لقمه حلال
شهید محراب با یکی از بچه‌های کشتی‌گیر سقزی کشتی گرفته بود و اتفاقا پیروز شده بود.در یکی از روزهای اواخر پاییز سال ۶۰  اطلاع داده بودند برادر همان کشتی‌گیر که اتفاقا وابسته به گروهک‌های منحله بود شب آمده خانه پدرش.
شهید محراب را مامور به دستگیری فرد مورد نظر با تعدادی از بچه‌ها کرده بودند که اتفاقا بنده هم آن شب جزو نفرات بودم. خانه بلافاصله محاصره شد. به اتفاق شهید محراب و سه نفر از برادران از درب منزل وارد حیاط شدیم دیدیم چندتا از خانم‌ها و دوتا بچه و یک پیرمرد آمدند بیرون خانه. شهید محراب با گشاده‌رویی و احترام با پیرمرد احوالپرسی کرد و از حال پسر کشتی‌گیرش پرسید. پیرمرد که گویا خیلی ترسیده بود به زبان کردی شروع کرد به نفرین کردن آن پسر ضد انقلابش، که ظاهراً اول شب تلفن کرده بیاید خانه که پیرمرد گفته اگر بیایی خودم به سپاه خبر می‌دهم، و رو کرد به شهید و گفت: آقا من این پسر را «عاق» کرده‌ام! شهید به پیرمرد گفت: اتفاقا من با پسر بزرگت تا حالا دو بار کشتی گرفته و پسر بسیار خوبی داری. چرا این یکی پسرت این طوری است. پیرمرد گفت: من هرچی می‌کشم ازدست پسردایی فلان فلان شده‌اش می‌کشم. شهید محراب پیرمرد را بوسید و گفت: خودت را ناراحت نکن، ان شاءالله خوب می‌شود. بعد به شوخی گفت: کاک نسیم خودت هم کشتی می‌گرفتی؟ فکر می‌کنم پسرت به شما رفته خیلی زور داره.
پیرمرد که حالا با شهید محراب انس گرفته بود گفت: «پس چی من جوان بودم کسی نمی‌توانست حریفم بشه!» یکدفعه بنده خدا بغض گلویش را گرفت گفت: «ای کاش این پسر خدانشناس اینطوری منو اذیت نمی‌کرد دیگه به مرگم راضی شده‌ام...»
شهید محراب به ما‌ اشاره کرد که از حیاط خارج شویم و پیرمرد را با مهربانی در آغوش گرفت و پیشانی‌اش را بوسید و گفت: اگر لقمه حلال داده باشی برمی‌گرده. خودت می‌دانی و خدای خودت و خداحافظی کرد و برگشیم به سپاه سقز.
یک هفته نگذشته بود که شهید محراب در آسایشگاه گفت: بچه‌ها پسر کاک نسیم خودش آمده خودش را معرفی کرده است والان درند امتگاه است. یاد صحبت شهید محراب افتادم. اگر لقمه حلال دادی برمی‌گردد...
راوی: از رزمندگان منطقه مردخیز جوین
نبردهای دلاورانه شهید محراب
عملیاتی سخت حوالی میاندوآب انجام شد، که آنجا شهیدان کاوه و محراب هر دو حضور داشتند، کار عملیات هم گره سختی خورده بود و ضدانقلاب از بالای ارتفاعات ما را با گلوله کلاش مورد هدف قرار می‌داد، در حالی که دیدم شهید کاوه به قامت راست صاف ایستاده و سر خم نمی‌کند و شهید محراب هم آمد سمت شهید کاوه و هر دو شروع به سخن کردند و دشمن هم از بالا یک‌ریز می‌زد. بعد از مدتی شهید محراب با چند نفر رفتند و دشمن را دور زدند و ارتفاعات را گرفتند و با بیسیم پیام دادند، خلاصه پس از شش ساعتی درگیری، نهایت امر میدان جنگ را به‌دست گرفتیم و ضدانقلاب هرچه کشته شدند که هیچ ولی الباقی فرار کردند.
شهید محراب را مردی دلیر، پهلوان و با شهامت و بسیار خوش‌مشرب دیدم در حالی که در عملیات‌های سخت و خطرناک کردستان ترسی به دل نداشت و بسیار مرید امام بود و بعد هم شهید کاوه را خیلی دوست داشت و حرف ایشان را روی چشم می‌گذاشت. البته همه رزمندگان احترام خاصی برای شهید کاوه قائل بودند ولی شهید محراب خیلی بیشتر از همه با شهید کاوه انس و الفت داشت.
راوی: حاج حسن خرمی
فاتح ارتفاعات سخت
شهید محراب شب‌ها در گوشه‌ای از فرماندهی به محراب می‌رفت و ملتمسانه با خدای خود راز و نیاز می‌کرد. یکی از ویژگی‌های محراب شرکتش در تمامی عملیات‌ها بود. شهید محراب فقط با محمود شوخی می‌کرد و از این بابت بسیار خرسند می‌شد و از این سرگرمی و شوخ‌طبعی‌اش با محمود لذت می‌برد...شهید محراب سوای تمام رزمندگان همیشه برای رزم رو در رو با ضد انقلاب، همانند محمود آمادگی کامل داشت و وقتی به عنوان فرمانده تیپ انصارالرضا معرفی گردید تمام همت و تلاشش را کرد تا آن تیپ به‌خوبی بدرخشد. ایشان بعد از شهادت کاوه اسطوره مقاومت و جوانمردی شد و تا شهادت از پا ننشست. اصغر محراب در تمامی طرح‌های عملیاتی صاحب‌نظر بود و محمود نیز از داشتن چنین نیروی شجاع و خداترسی به‌خود می‌بالید.محراب تا مرز شهادت از درس‌های محمود الهام می‌گرفت... و به خوبی دینش را به اسلام ادا نمود.ضد انقلاب کردستان هرگز نتوانست محراب را از پای درآورد. شهید محراب از رزمندگان نزدیک به کاوه بود. یاری که با شهادت خود را به محمود رساند... روحش شاد.
 راوی: اصغر حسین‌خانی
لمس سنگر عراقی‌ها!
چند شب مانده به شروع عملیات والفجر 9 در جلسه‌ای با حضور فرماندهان لشکر در محضر شهید بزرگوار کاوه، مسئولین محورهای عملیاتی، واحد اطلاعات و عملیات گزارشی از وضعیت دشمن و عده و عده و ملزومات ارائه دادند، بعد از پایان گزارش‌ها، مسئول اطلاعات عملیات شهید کاوه که از چهره‌اش مشخص بود اصلا اقناع نشده و شناسایی را کافی نمی‌داند شهید محراب را صدا زد و گفت: «این محور را شما شخصا امشب برو شناسایی کن و فردا صبح گزارش به من بده» و بعد ادامه داد «اصغر باید بری سنگر عراقی‌ها را لمس کنی ها!»
خلاصه، شهید اصغر محراب از واحد تخریب من را برداشت با چند نفر از نیروهای اطلاعات عملیات که شب‌های قبل در این محور کار کرده بودند راهی محل ماموریت شدیم و سیم خاردار و میدان مین عراقی‌ها را رد کردیم و رفتیم تا رسیدیم به سنگرهای اجتماعی عراق. ایستادیم و با دوربین دید در شب همه جا را بررسی کردیم؛ از‌ تانکر آنها قمقمه خودمان را آب کردیم آمدیم برگردیم که شهید محراب گفت: همین‌جا بنشینید! ما نشستیم و اصغر رفت جلوتر، بعد با دست به ما‌ اشاره کرد که بیایید! رفتم دیدم جلو سنگر اجتماعی عراقی‌ها ایستاد و پتوی در سنگر را کنار زد پر بود از نیروهای دشمن که خواب بودند. اصغر شروع به شمارش آنها کرد، گفتم چکار می‌کنی؟ گفت مگه کاوه نگفت سنگر عراقی‌ها را لمس کنی؟ هم لمس کردم هم شمردم تا به برادر کاوه گزارش بدم! خلاصه فردا صبح وقتی به شهید کاوه گزارش داد، برادر محمود در عین خوشحالی از او پرسید واقعا شمردی؟ محراب هم رو به من کرد و گفت عذرایی شهادت بده که چه کردم! من هم شهادت دادم. بحمدالله والفجر 9 بسیار موفقیت‌آمیز بود و فتح‌الفتوحی شد.
راوی: علی‌اکبر عذرایی،
مسئول واحد تخریب لشکر ویژه شهدا
تشکیل تیپ حضرت قائم(عج)
یکی از یادگارهای سردار شهید محمود کاوه در تاریخ ایران و دفاع مقدس که متأسفانه تاکنون از آن نامی برده نشده و سعی در تحریف آن شده تشکیل تیپ حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه) توسط ایشان و به فرماندهی شهید محراب است.
جریان از این قرار بود که در یک مقطعی ارتش بعث عراق تاکتیکش را عوض کرده و رو به دفاع متحرک آورد، و در لشکر ویژه شهدا قرار بر این شد که با تشکیل یک گردان یا یگان مستقل از دل لشکر ویژه در صورت لزوم به مقابله برخیزیم.
لذا فرماندهی این گردان با توجه به لیاقت‌ها و توانمندی‌های بالا به شهید محراب واگذار شد و مقرش هم دورتر از پادگان شهید بروجردی بود که وقتی به سمت سه راه نقده می‌رفتیم به پادگان آنها می‌رسیدیم. پادگانی که هنوز هم پس از سال‌ها کاربرد نظامی دارد و امسال که بنده کاروان راهیان نور را به سمت قله ۲۵۱۹ و مقتل شهید کاوه می‌بردم دیدم هنوز هم این پادگان پابرجاست.
یگان قدرتمندی که در ابتدا نامش به گردان حضرت قائم موصوف شد بعدها به تیپ ۷۲ قائم و سپس به تیپ انصارالرضا نامیده شده و از ابتدا هم فرمانده‌اش «شهید محراب» بود.
اما با اینکه گردان بود اما با بقیه گردان‌ها تفاوت داشت. این یگان قدرتمند، دسته آتش مستقلی داشت یعنی خودش هر کجا می‌خواست عملیات می‌کرد و آفند و پدافندی مستقل داشت و با خودش ادوات و زرهی و توپخانه به همراه داشت. شهید کاوه طوری برنامه این یگان را چید که گردان یا تیپ حضرت قائم هیچ نیازی به پشتیبانی یگانی دیگر نداشته باشد و شهید محراب با استفاده از این گردان خدمات و پیروزی‌های چشمگیری در مناطق عملیاتی مبارزه با عراق بالاخص در همین منطقه حاج عمران و ۲۵۱۹ به‌دست آورد.
خدمات شهید محراب در یگان دریایی
ابتدا قرار بر این شد ما روی جاده بصره- العماره و پشت نیروهای عمل‌کننده هلی برن شویم و بچه‌های ما زیر نظر تیمسار سنجابی و تیمسار شهید آبشناسان که حقیقتا خیلی زحمت کشیدند مشغول آموزش هلی برن شدند، اما چون عملیات آبی خاکی بود جنگ هم معلوم نمی‌کند حتما مأموریت ما همان باشد و ممکن بود به عملیات آبی هم نیاز پیدا کنیم لذا یک استخری جهت آموزش غواصی و شنا در همدان برای رزمندگان اطلاعات عملیات و تخریب و... تدارک دیده شد و حدود شش ماه نیروهای ما تحت آموزش‌های مستمر بودند.
برنامه‌ریزی‌ها طوری بود که اگر نیاز شد آماده هلی برن باشیم و یا از طریق آب وارد عمل شویم.
به این منظور نیاز به تأسیس یگان دریایی در تیپ ویژه شهدا دیده شد. ابتدا آمدیم در محلی کنار دست یگان دریایی تیپ ۲۱ امام رضا مستقر شده و چند قایق تحویل گرفتیم و به نیروها بالاخص آنها که بچه شمال کشور بودند اعلام کردیم کسانی که می‌توانند سکان‌داری قایق کنند اعلام آمادگی نمایند.
ثبت‌نام از آنها که آغاز شد با تدبیر شهید کاوه، محراب فرمانده یگان دریایی لشکر ویژه شهدا انتخاب شده و مشغول به‌کار گردید و شهید «شکر الله‌خانی» هم جانشین شهید محراب در این یگان شد و به این ترتیب یگان دریایی لشکر ویژه شهدا هم به‌فرماندهی شهید محراب تاسیس شد.
در عملیات بدر هلی برن انجام نگرفت، علت آن بود که یگان‌های عمل‌کننده در مرحله اول موفقیت صددرصدی کسب نکردند، و نیاز به یگان دریایی برای ما ضروری شد و از راه آب وارد عمل شده و در منطقه‌ای به نام شط علی مستقر شدیم و آنجا بود که «سردار شهید محراب» با قایق‌های خود به کمک ما می‌آمدند و انگار نه انگار که او و نیروهایش سال‌ها در کوهستان جنگیده و جنگ پارتیزانی می‌کردند.
یگان تازه تاسیس دریایی مانند یگانی با تجربه عمل می‌کرد و بسیار فعال و ورزیده بود، به درستی تمام، همه نیروها را منتقل می‌کرد و به‌خوبی پشتیبانی مهمات را به انجام می‌رساند و دیگر اینکه مجروحین را به موقع بر می‌گرداند.
می‌خواهم این را عرض کنم که یگان دریایی به‌فرماندهی شهید محراب در آن زمان به طور صد درصد ماموریت‌های محوله‌اش را با موفقیت کامل و بدون نقص به پایان برد.
شهید محراب و عملیات کربلای دو
سؤالاتی درباره حضور و یا عدم حضور شهید محراب در عملیات کربلای دو پرسیده می‌شود، اینکه چطور شد در این عملیات، نامی از ایشان نیست؟در حالیکه شهید محراب از یاران همیشه وفادار به سرلشکر شهید محمود کاوه بوده است؟ و این سؤال را بیشتر مردم می‌پرسند پاسخ اینکه، شهید محراب تا آخرین لحظه‌ها هم پشتیبان و همراه شهید کاوه بود حال اگر اینطور فرضی پیش آمده که شهید محراب حضور کم‌رنگی در کربلای دو داشته، بر می‌گردد به مظلومیت شهید محراب، و الا ایشان شب اول عملیات به همراه شهید کاوه در خط حضور داشتند و در آن زمان که پیش از این خاطراتی از تشکیل تیپ قائم (عجل الله) ارائه دادم بنا بر مصالحی شهید کاوه این یگان را تشکیل داده و فرماندهی‌اش هم به شهید محراب واگذار گردید.
نیروهای شهید محراب و خود ایشان هم در خلال برگزاری عملیات کربلای دو حاضر بودند و به صورت پدافند لشکر ویژه شهدا در منطقه مستقر شدند و در شب دوم هم شهید کاوه بنا بر مصلحت عملیات ماموریتی به تیپ قائم واگذار کردند، این طور نیست که شهید محراب در عملیات حضور نداشتند بلکه ایشان نه تنها مانند برخی، پشت شهید کاوه را خالی نکرد بلکه محکم و آماده تا آخر خط پشت شهید کاوه ایستاد و از فرماندهان مستحکم، خط شکن، دلاور و بی‌مثال تاریخ نبردهای دفاع مقدس بود. این تیپ قائم که یادگاری از شهیدان کاوه و محراب باقی ماند برای مردم ایران، همان تیپ دلاور و فاتح انصار الرضا (علیه‌السلام) بود که بعدها تغییر نام داد.
حماسه شهید محراب در کربلای چهار و پنج
شهید محراب و تیپ قائم در عملیات کربلای دو هم حضور داشتند. البته پدافند لشکر ویژه شهدا بودند و پس از شهادت شهید کاوه همچنان ماموریت‌های محوله را به‌درستی انجام می‌دادند، تا آنکه رسیدیم به عملیات‌های کربلای چهار و پنج که شهید محراب رشادت‌ها و شجاعت‌های کم‌نظیری از خودش در میدان‌های نبرد نشان می‌داد و خطوط پدافندی را به خوبی حفظ کرده و پاتک‌های دشمن را با قدرت دفع می‌کردند. دلاوری‌های او در صحرای خونبار جنوب همچنان ادامه داشت تا اینکه شهید محراب با خمپاره شیمیایی ارتش بعث عراق، «شیمیایی» شده و به ناچار از خط به عقب رفت، پس از او هم بقیه دوستان از جمله سردار منصوری هم شیمیایی شدند و به عقب رفتند. و تنها بنده و سردار شهید محمدناصر ناصری و آقای قاسم دیوان در خط باقی مانده بودیم به همراه چند نفر از مسئول واحدها به نام‌های شهید کاووسی که مسئول آموزش لشکر بود، و شهید سید علی کشوری که هر دو آنها هم همان‌جا به شهادت رسیدند.
محراب به سوی شهادت می‌رود
سرانجام در ادامه عملیات کربلای پنج روزی فرار رسید که ما شهرک دوئیجی عراق را تصرف کرده و از شهرک هم عبور کرده و همجوار لشکر ۲۱ امام رضا (علیه‌السلام) خط پدافندی تشکیل داده و مستقر شدیم و این در حالی بود که دیگر نیرویی برای ما نمانده بود؛ بیشتر بچه‌ها به شهادت رسیده و یا به سختی مجروح شده بودند و بنده هم از ناحیه پشت مورد اصابت ترکش قرار گرفته و مجروح بودم که شهید ناصری از قرارگاه با بنده تماس گرفت و گفت: «یک خبر خوش! آقای محراب شنیده شما در خط مقدم تنهایی از بیمارستان فرار کرده و با چشمان خونین و شیمیایی آمده به شما کمک کند» و بعد بی‌سیم را داد به محراب. با هم حال و احوالی کردیم و آدرس خط را به او دادم و قرار شد با یکی از بچه‌های اطلاعات عملیات لشکر با موتور بیایند به خاکریزی که ما آنجا مستقر بودیم.
آن‌ها حرکت می‌کنند و پشت سرشان هم سردار حسن امینی مسئول حفاظت اطلاعات لشکر با وانت به راه می‌افتد و شهرک دوئیجی را رد کرده و از پل فلزی که روی رودخانه نصب بود عبور می‌کنند و دیگر ما آنها را می‌دیدیم چون فاصله کمی با هم داشتیم. محراب با بی‌سیم پیام داد کجایید؟ آدرس دقیق را دادم و گفتم مستقیم بیایید. نگاه که کردم دیدم محراب چفیه‌ای بر گردن دارد و با رفیق اطلاعاتی‌مان دارند روی موتور می‌آیند و وانت هم 100 متر عقب‌تر در حرکت است، در همین حین یکی از این هواپیما‌های عراق آمد و از روی سر ما رد شد و موشکی را به سمت محراب شلیک کرد، موشک آمد و درست خورد روی سر محراب و رفیق اطلاعاتی‌مان و منفجر شد و همه چی دود شد رفت هوا!
و این گونه بود که سرانجام، سپاه اسلام یکی دیگر از سرداران جوانمرد، شجاع، صف‌شکن، دلاور و میدان‌دار معرکه نبرد خود را از دست داد.
شهید محراب یکی از دست‌پروردگان سرلشکر شهید محمود کاوه بود که همانند فرمانده دلاورش در حالی به شهادت رسید که کوله‌باری از زخم‌های میدان نبرد را به همراه دنیایی از فتوحات و پیروزی‌ها با خود به یدک می‌کشید و همانند شهید کاوه در حالی شهید شد که از همه جلوتر به خط مقدم بود. او با صدای خس‌خس سینه شیردل و شیمیایی‌شده و چشمان خونینش باید استراحت می‌کرد و به خط مقدم نمی‌آمد؛ مانند چند نفر دیگر که آنها هم شیمیایی شدند و رفتند که رفتند و الان هم هستند. اما غیرت و تعصب و حمیت بی‌مانندش مانع از آن شد که استراحت را به میدان جهاد ترجیح دهد و بستر مجروحیت را رها کرد و تا آخرین نفس جنگید هر چند که او پهلوان و یلی بی‌هماورد بود و عراق او را با موشک زد نه با نفر و شهادتش مقارن بود با روز سی‌ام دی ماه شصت و پنج.
راوی: سردار علی صلاحی