قافلۀ شوق (۱۴)
منصور ایمانی
اوائل توی جبهه، وقتی گلولۀ توپ یا خمپاره، به دُور و بر سنگر و خاکریزمان میخورد، از جایم تکان نمیخوردم. تازه خدا را هم شکر میکردم که گلوله به من نخورده! هنوز چیزی از ترکش هایِ لنگه گیوهای نمیدانستم. خیال میکردم خود گلولۀ توپ یا خمپاره باید به آدم بخورد تا ناکارش کند. یکی از بچههای همسنگر که خبطم، کمکم دستش آمده بود، یکبار با شنیدن سوت خمپاره، به طرفم دوید و روی زمین درازم کرد. گرد و غبار انفجار که نشست، گفت؛ «آدم حسابی! هر گلوله هزار تکه میشه و هر تکه میتونه، تو رو بستهبندی شده بفرسته ولایت!». از آن روز به بعد بود که هر وقت سوت گلوله به گوشم میخورد، فوری روی زمین خیز برمیداشتم.
حالا باز هم اهواز بودم. البته بعدِ جنگ، سه چهار باری آمده بودم اهواز. باری طبق قرار باید از محل اسکان کاروانهای راهیان نورِ کردستان بازدید میکردیم و برای تجهیز محل و تامین سایر مایحتاج کاروانهای اعزامی تصمیم میگرفتیم. هنوز اعزامها شروع نشده بود. تاریخ اولین اعزام از کردستان، هفده اسفند بود. یعنی شانزده روز بعد. توی مینیبوس زردقناری، از کمربندیِ شمالی اهواز، به طرف محل اسکان میرفتیم و من از پنجرۀ مَرکب، دنبال جایی به اسم «چارشیر» میگشتم. سؤالی توی ذهنم بود. زمان جنگ، اغلب تانکرهای خطوط جبهۀ اهواز و سوسنگرد را، از آب چارشیر پُر میکردند. من پیش خودم فکر میکردم حتما توی چارشیر، چهار تا شیرْفلکۀ آبرسانی گذاشتهاند و چارشیر هم، اسمش را از آن گرفته! دو سه سالی که اهواز بودم، گذرم به آن طرفها نیفتاد. حالا بعد از نزدیک سی سال، وقتی به چارشیر رسیدیم، عوض چهار تا شیرفلکۀ آب، مجسمۀ سنگیِ چهار تا شیر یالدار میدیدم که در چهار طرف میدان نصب کرده بودند.
محل اسکان کاروانهای کردستان، سوله نسبتا بزرگی بود که مساحتش، بیشتر از هزار مترمربع میشد. برای لولهکشی آب و روشناییِ سوله، از کردستان نیروی فنی آورده بودند. تأسیساتچی لولهکش و برقکار از بچههای سنندج و از قضا آشنا بودند. از بین کاروان، آنهایی که توی این قِسم کارها، سرْرشته داشتند، پخش شدند توی سوله، برای ارزیابی و رفع نقائص. سردار نورالهی که مسؤلیت اعزام کاروانها با او بود، راجع به ظرفیت اسکان و کمبودهای آنجا توضیح میداد. سهمیۀ کردستان ۱۵هزار نفر تعیین شده بود. از این سهمیه، هشت هزار نفر به مناطق جنوب اعزام میشدند و مابقی به جبهههای میانی و غرب. استان کردستان خودش جزء مناطق غربی محسوب میشد و به خاطر شرائط آب و هواییاش، هر سال از تیر ماه به بعد، پذیرای کاروانهای راهیان نور از سراسر کشور بود. این پانزده هزار نفر، هم اتوبوس میخواستند، هم غذا و وسائل خواب، و هم جا برای خواب. زمین محل اسکان را، استان خوزستان برای دیگر استانها تأمین میکرد، اما ساخت محل اسکان و تأمین بقیۀ نیازها بر عهدۀ هر استان بود. قرار شد فرداشب نشستی در ساختمان استانداری خوزستان برگزار بشود و برای پشتیبانی از این پانزده هزار نفر، بین دستگاههای عضو ستاد راهیان نور کردستان، تقسیم کار کنند. در ضمن اعضاء کمیتۀ فرهنگی ستاد، طبق دستورالعمل مرکز شکل گرفته بود و من عضو و مسئول همین کمیته بودم. ارزیابی از وضعیتِ آمادهسازی سولۀ اسکان، نیم ساعتی طول کشید و قول و قرارهای سرپایی، بین اعضا رد و بدل شد.