غایب حاضر من! کی ز سفر میآیی؟(چشم به راه سپیده)
غایب حاضر
پابهپای سحر از کوه و کمر میآیی
من و دیدار تو؟ افسوس! مگر میآیی؟
روح اسطورهایات حاملۀ طغیان است
موج بر دوش ز دریای خطر میآیی
میچکد شور ز شولای حماسی نامت
آتشین جلوهای، از برج سحر میآیی
شال سبز تو بر آن گردن الماستراش
یال در یال کدام اسب کهر میآیی؟
تشت خورشید ز باروی فلک میافتد
تا ز پشت قلل حادثه در میآیی
جوی چشمان تو از جاری ایهام پر است
گرم جوشی و گریزان به نظر میآیی
میپرد پلک اهورایی تندیس ظهور
غایب حاضر من! کی ز سفر میآیی؟
مرتضی امیری اسفندقه
مهر و ماه
سرم را میزنم از بیکسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریادست
«نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی»
غروبی را تداعی میکنم با شوق دیدارش
تماشا میکنم عطر تنش را هر سحرگاهی
دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی-
نمیخواهد گدایی را براند از درش شاهی
نمیخواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد
دعای دست میگویی، چرا چیزی نمیخواهی؟
از این سرگشتگی سمت تو پارو میزنم مولا!
از این گمبودگی سوی تو پیدا میکنم راهی
به طبع طوطیان هند عادت کردهام، هندو -
همه شب رام را میگفت و من الله اللهی
هلال نیمه شعبان رسید و داغ دل نو شد
دعای آل یاسین خواندهام با شعر کوتاهی
اگر عصریست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهریست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
علیرضا قزوه
آبیترین احساس
مهدى اى آبیترین احساسها
اى معطّر از شمیم یاسها
اى تو خورشید شب یلداى من
اى همه انگیزه فرداى من
اى نشانى از خدا، خال لبت
عاشقم، عاشق بسوزد در تَبَت
اى که دستت روى دوش آفتاب
چشم من با یاد تو رفته به خواب
اى که جارى از کلام تو غزل
صاحب دنیا تو بودى از اَزَل
ترجمان لحن خیس اشکها
رازدار گفتگوهاى خدا
اى که با دریا تکلّم مىکنى
برکهها را پُر تلاطم میکنی
اى قرار ما همه آدینهها
در میان سبزى سبزینهها
مهدى! اى از نسل گلهاى سپید
اى شفابخش دل مجروح بید
غیبت تو فصل زرد بىکسىست
انتظارم، رویش دلواپسىست
یاد تو تا در دلم آمد فرود
شعر من بیاختیار از تو سرود
بعد از این من باغبانى مىشوم
باغبان بىنشانى مىشوم
تا بکارم بذر ناب انتظار
در دل ابرىّ خود، فصل بهار
ملیحه سادات قادری
آخرین تبسم
ای بهترین دلیل تبسّم ظهور کن
فصل کبود خنده ما را مرور کن
چرخی بزن به سمت نگاه غریب ما
از کوچههای بیکسی ما عبور کن
ما زائر تبسم بارانی توئیم
ما را به حق آینهها، خیس نور کن
ای راز سر به مُهر اهورایی و شگفت!
از ذهن ما، سؤال درخشان، خطور کن
ما را به التهاب معمّای خود ببر
در ناگهان جلوه خود، غرق شور کن
ما را ببر به خلوت کشف و شهود خویش
ما را به راه سیر و سلوکت عبور کن
ما بیشکیب، نور تو را آه میکشیم
یا جلوه کن، وَ یا دل ما را صبور کن
روح زمین کبود شب و دشنه است و ظلم
ما را برای چیدن ظلمت جسور کن
ای آخرین تبسم نور محمّدی!
جان جهان، عدالت روشن، ظهور کن
رضا اسماعیلی
انکسار عشق
سراغ ما تو بيا اي بهار جاويدم
که از فراق تو سردي گرفته اميدم
نميتوان ز دو چشمت نخواند آیه حُسن
ملازمست نگاهت براي خورشيدم
زمان هجرت تو سال و ماه نشناسد
سفيد مويي من يک نشان ز تبعيدم
من آن سکوت غريبانه را چه چاره کنم؟
سکوت کردم و گفتم تو راست، تقليدم
تويي ستاره، تويي ماه، هم تويي خورشيد
منم چو ذرّه که بيانتهاست تصعيدم
يگانگي کن و يکرنگي اي تضاد تناسب
تقارب تو رساند مرا به توحيدم
تمام لحظه رنگين در انکسار شفق بود
گذشت تاري شبها گريخت تهديدم
بيا تو اي همه مهر و وفا کجايي تو؟
رقيب ميشکند اقتدار تأييدم
بخوان به محفل جانان به يک اشاره مرا
که آن اشاره برون آورد ز ترديدم
محمد شکوهي زنگاني