kayhan.ir

کد خبر: ۱۳۱۰۲۷
تاریخ انتشار : ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۲۰:۰۱
روایتی از سردار شب‌زنده‌دار

خاطره یک بسیجی از ‌اشتباه گرفتن شهید زین‌الدین

یکی از بسیجیان لشکر 17 علی ابن ابیطالب(ع) این گونه روایت کرده است: یکی از شب‌ها که نوبت نگهبانی داشتم، بعد از اتمام پستم، خسته و کوفته آمدم به سنگر تا نگهبان بعدی را بیدار کنم. دیدم بیرون چادر کسی خوابیده است. از فرط بی‌خوابی مغزم کار نمی‌کرد. گمانم آمد همان برادری است که نوبتش است. با قنداق اسلحه به پهلویش زدم و خوابش را پاره کردم و گفتم:«پاشو، نوبت نگهبانی شماست.»
آن بنده خدا هم بلند شد، و اسلحه را گرفت و خسته نباشیدی گفت و رفت سر پست. از زور خستگی، اصلا صورتش را ندیدم.
شاید حدود یک ساعت بعد، برادری که باید بعد از پست من نگهبانی می‌داد بیدارم کرد و گفت: «چرا من رو بیدار نکردی؟! پست رو همین طوری ول کردی به امان خدا؟ اسلحه رو کجا گذاشتی؟ الان پاسبخش بیاد، آبرو نمی‌مونه برامون.»
از تعجب خواب از سرم پرید. گفتم: «من به هوای تو، یه بنده خدایی رو بیدار کردم. اونم اسلحه رو گرفت و رفت.»
یاد اسلحه که افتادم، دلم خالی شد. مثل فشنگ از جا پریدم و رفتم سر پست نگهبانی. اصلا امیدوار نبودم کسی را آنجا ببینم، اما دیدم. کنارش که رفتم، قبل از اینکه خودش را بشناسم ، اسلحه خودم را شناسایی کردم. خیالم که راحت شد، تا آمدم حرفی بزنم ، چشمم روی صورت آن بنده خدا قفل شد. اول فکر کردم ‌اشتباه کردم ولی زود مطمئن شدم که ایشان فرمانده لشکرمان ، «آقا مهدی زین‌الدین» هستند.
زبانم نمی‌چرخید که یک کلمه حرف بزنم. از خجالت قلبم می‌خواست بایستد. بماند که با چه زحمتی، آقا مهدی را راضی کردم که اسلحه را به خودم بدهد و برود استراحت کند. اصرار داشت که پست را تمام کند و من بروم استراحت کنم.
ظاهرا ایشان نصف شب از شناسایی برگشته بود. وقتی می‌بیند بچه‌ها توی چادر خوابیدند، برای آنکه خواب آنها را به هم نزند، همان جا بیرون چادر می‌خوابد که از بخت بد، من سر رسیدم و بیدارش کردم.
سردار رحيم صفوي ‌فرمانده سابق سپاه درباره او مي‌گويد: «شهيد مهدي زين‌الدين فرماندهي بود كه هم از علم جنگي و هم از علم اخلاق اسلامي برخوردار بود. در ميدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصه‌هاي جنگ شجاع، رشيد، مقاوم و پرصلابت بود.»  
در آبان سال 1363 شهيد زين‌الدين به همراه برادرش مجيد (كه مسئول اطلاعات و عمليات تيپ 2 لشكر علي‌بن ابيطالب(ع) بود) جهت شناسايي منطقه عملياتي از کرمانشاه به سمت سردشت حركت مي‌كنند. در آنجا به برادران مي‌گويد: من چند ساعت پيش خواب ديدم كه خودم و برادرم شهيد شديم!
موقعي كه عازم منطقه مي‌شوند، راننده‌شان را پياده كرده و مي‌گويند: خودمان مي‌رويم. حتي در مقابل درخواست يكي از برادران، مبني بر همراه شدن با آنها، برادر مهدي به او مي‌گويد: تو اگر شهيد بشوي، جواب عمويت را نمي‌توانيم بدهيم، اما ما دو برادر اگر شهيد بشويم جواب پدرمان را مي‌توانيم بدهيم.
فرمانده محبوب، سرانجام پس از ساليان طولاني دفاع در جبهه‌ها و شركت در عمليات و صحنه‌هاي افتخارآفرين، در درگيري با ضدانقلاب شربت شهادت نوشيد و روح بلندش از اين جسم خاكي به پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش مأوي گزيند.