عوامل بهوجود آمدن فتنه از نگاه امام علی(ع)
آیت الله مصباح یزدی
آنچه در پی میآید سخنرانی آیتالله مصباح یزدی در مراسم افتتاحيه طرح ولايت است که در 26 تیرماه 88 در مشهد ایراد شده است.ایشان به تفصیل درباره دو عامل پیدایش فتنه یعنی عامل شناختي و عامل احساسي ـ عاطفي از زبان حضرت علی(ع) سخن گفته است.
در تاريخ همه کشورها از جمله تاريخ کشورهاي اسلامي و بويژه کشور خودمان، هميشه درگيريها و کشمکشهايي وجود داشته است. حتي از عصر پيغمبر اکرم(ص) به بعد، در بين صحابة نزديک آن حضرت، همان کساني که ساليان متمادي پاي منبر و در مکتب ايشان تربيت شده بودند، اختلافهايي پيش آمد که به جنگهايي از جمله چند جنگ در زمان حکومت کوتاه اميرالمؤمنين(ع) منتهي شد.
اما آنچه مشهود است اين است كه در همه اين جريانات، چه در عالم اسلام و چه در کشورهاي ديگر، خصومتهايي شيطاني، غيرعقلاني و غيرقابل توجيه و صرفاً براساس تضاد منافع شخصي و گروهي وجود داشته است. چنانکه در عربستان جنگ بين قبايل معروف بود؛ بهطوري که زندگي بسياري از آنان با جنگ ميگذشت. روشن است که اين اختلافات و کشمکشها بر سر منافع شخصي و در اثر تضاد در منافع پيش ميآمد؛ اما در کنار اينها اختلافات، نزاعها و کشمکشهايي وجود دارد که از اين قبيل نيست يا دست کم چهره ظاهري آنها اينگونه نيست. به عنوان مثال کساني که طي چند سال در رکاب پيغمبر اکرم(ص) در جنگ عليه کفار و مشرکين شرکت کردند، جان و مال خود را به ميدان کارزار آوردند و آماده شهادت بودند، از چنين كساني انتظار ميرفت که بعد از رحلت پيغمبر اکرم(ص) براي حفظ اساس اسلام، ديني که اين همه برايش فداکاري کردند، با هم همکاري بيشتري داشته باشند و در زماني كه نتيجه زحمتها و فداکاريها به برقراري يک نظام اسلامي منتهي شده و جنگها، خونريزيها و فسادهايي که قبل از اسلام بود از بين رفته و کشوري بهشتگونه به رهبري پيغمبر اکرم(ص) شکل گرفته، بايد كساني که براي نظام اسلامي زحمت کشيدند، قدر اين نعمت را بيشتر بدانند و براي پيشرفت اهداف آن با هم همکاري داشته باشند. اما جريان به صورت ديگري واقع شد: وقتي پيغمبر اکرم(ص) رحلت ميکنند، همان کساني که با هم همسنگر بودند، به اختلاف، نزاع و کشمکش ميپردازند تا آنجا که به روي هم شمشير ميکشند. جنگهايي چون: صفين و جمل و... حکايت از نزاع ميان اصحاب پيامبر(ص) دارد.
علت بروز اختلاف و جنگ در میان خودیها
اكنون پرسش اين است كه راز اين اختلافات چيست؟ اگر اصحاب فقط به فکر منافع شخصي بودند، چرا اسلام آوردند و براي دفاع از آن، برخي از ايشان حتي از جان و مال خود هم گذشتند و تا مرز شهادت و جانبازي پيش رفتند؟
اين يک پرسش جدي است: چرا صحابه به جان هم افتادند و اين جنگهاي خونين را در ظرف چند سال حکومت اميرالمؤمنين(ع) برپا کردند؟ در طول 1400 سال که از تاريخ اسلام ميگذرد، در کشورهاي اسلامي، امثال اينگونه کشمکشها بسيار رخ داده است. توجه داشته باشيم كه گاهي جنگ مسلمانان با کفار و مشرکين قسمخورده مطرح است. در اينصورت دفاع و جنگ، قابل فهم است؛ اما گاهي جنگ و اختلاف در بين کساني که سالها دوست، همسنگر و همفکر بودهاند رخ ميدهد. چنانکه نمونهاش در صدر اسلام، بعد از رحلت پيغمبر اکرم(ص) اتفاق افتاد. اين مسئله چگونه توجيهپذير است؟
در کشور خود ما نيز بعد از رحلت امام(ره) چنين اختلافات و كشمكشهايي رخ داده است. وقتي که ما با مزدوران استکبار جهاني مبارزه ميکنيم ـ کساني که رسماً مخالف اسلام، خدا و دين هستند و در کتابها، بحثها، سخنرانيها و سايتهايشان رسماً به دين بد ميگويند و فحش ميدهند ـ چنين مبارزهاي قابل فهم است. اما چگونه کساني که سالها در يک سنگر عليه همان کفار، مشرکين و منافقين مبارزه ميکردند، به جان هم ميافتند؟ و گاهي مسائل آنچنان پيچيده و ابهامات افزوده و آب گلآلود ميشود که چشم، چشم را نميبيند؛ نميشود فهميد که راست کدام است و چپ کدام، حق کجاست و باطل کدام است؟ آنچنان مسائل در هم آميخته ميشود که زيرکترين افراد هم در تشخيص آنها دچاراشتباه ميشوند. در فرهنگ ما، چنين وقايعي که به اين اندازه مبهم و در هم آميخته ميشود که در آنها تشخيص حق و باطل مشکل ميگردد، «فتنه» نام دارد. کتابي هم به نام «الفتن» درباره چنين جرياناتي که بعد از رحلت پيغمبر اکرم(ص) اتفاق افتاد، نوشته شده است. در فرمايشات اميرالمؤمنين(ع) نيز بارها به اين مسئله پرداخته شده است. حتي پيغمبر اکرم(ص) قبل از رحلت، درباره وقوع فتنهها پيشبينيهايي کرده و رهنمودهايي داده بودند. پرسشي که طبعاً براي هرکسي مطرح ميشود اين است که تحليل اين فتنهها چيست؟ نبرد دو دشمن قسم خورده، در يک ميدان، قابل فهم است؛ اما فهم اين مسئله که وقتي دوستاني، همسنگراني، کساني که در يک خط حرکت ميکردند و چه بسا در زندان همسلول بودند، با هم نزاع و اختلاف ميکنند، بسيار دشوار ميشود.
در خانواده بنيهاشم شخص بسيار محترمي به نام زبير بود که پسر عمه پيغمبر اکرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) بود. نقل کردهاند که حضرت زهرا(س) وقتي ميخواستند به اميرالمؤمنين(ع) وصيت کنند، فرمودند: اگر شما نميخواهيد به وصيت من عمل کنيد، به زبير وصيت کنم! زبير از جمله اولين کساني بود که بعد از خليفه سوم با اميرالمؤمنين(ع) بيعت کرد. اما چگونه ميشود چنين کسي بعد از مدتي کوتاه، در جبهه مقابل علي(ع) صفآرايي ميكند و رسماً شمشير ميکشد و جنگ جمل راه مياندازد؟
ميدانيم که پديدههاي اجتماعي تک عاملي نيست و به طور دقيق نميشود گفت اين پديده اجتماعي تنها معلول يك عامل بود. معمولاً براي حوادث اجتماعي دهها و گاهي صدها عامل دست به دست هم ميدهد تا پديدهاي اتفاق ميافتد. بنابراين، ما هم توقع نداريم که وقتي اين سؤال را مطرح ميکنيم، فقط يک جواب بشنويم.
بيشک، در هر فتنهاي نيز دهها و صدها عامل مختلف وجود دارد که زمينه را براي وقوع آن فراهم ميآورد. اينگونه بحثها مربوط به علوم اجتماعي است. بهراستي اين پديدههاي اجتماعي را چگونه بايد تحليل کرد و چه عواملي در آن دخالت دارد؟ متأسفانه انگيزه براي تحقيق در اينگونه مسائل بسيار کمتر از انگيزه براي تحقيق در علوم طبيعي است. براي نمونه، در مورد انرژي هستهاي، انگيزه دانشمندان ما براي تحقيق بسيار است. اما براي يک پديده اجتماعي، چند نفر از دانشمندان حاضرند عمري را صرف تحليل علت وقوع آن کنند؟ خوشبختانه، انبيا و اولياي خدا يکي از خدمتهايي که به بشريت کردند اين است که براي اينگونه مسائل ضروري که بشر نيازمند حل آن است، اما انگيزه کمي براي تحقيق درباره آنها وجود دارد، سرخط و سرنخهايي را نشان دادهاند تا اگر کساني دنبال تحقيق باشند، بتوانند از اينها استفاده کنند و راه را براي کشف علل و عوامل اين پديدههاي سرنوشتساز باز کنند.
ترديدي نيست اگر حوادث پس از رحلت پيغمبر(ص) به صورت ديگري اتفاق ميافتاد، وضعيت ما اينگونه نبود. آيا انديشيدهايد اگر واقعاً همانطور که 70 روز قبل از رحلت پيغمبر اکرم(ص)، ايشان، علي(ع) را جانشين خود خواند و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَولاه؛ فَهَذا عَلِي مَولاه»، اين کار عملي شده بود، اسلام چقدر رشد ميکرد، چه اندازه ملتهاي دنيا از برکت اسلام بهرهمند ميشدند و چقدر گناهان، فسادها و انحرافها کمتر ميشد؟
دو عامل پیدایش فتنه از زبان علی(ع)
به هر روي، اين امر رخ نداد و فتنهاي واقع شد. براستي علت اين فتنه چه بود، تا ما هم در زمان خود، اگر مشابهي پيدا کرديم، سعي کنيم به اندازه توان نگذاريم چنين فتنهاي برپا شود. اين کار کمي نيست و فکر نميکنم ارزشش کمتر از انرژي هستهاي باشد. اميرالمؤمنين(ع) در نهجالبلاغه به اينگونه مسائل پرداختند؛ اما استفاده از فرمايشات حضرت امير(ع) قدري دقت ميخواهد تا انسان به راز و رمزهايي که در کلام ايشان است پي ببرد و براي زندگياش درس بگيرد و از مفاسد و فتنههايي که در هر زماني ممکن است اتفاق بيفتد، جلوگيري کند. آن حضرت در خطبهاي ميفرمايد: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُاللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِيناللَّه»؛ جز اين نيست كه آغاز پيدايش فتنهها پيروى از هوا و هوسها و بدعتهايى است که با کتاب خدا مخالفت دارد و گروهى (چشم و گوش بسته يا هواپرست آگاه) به پيروى آنان برمى خيزند و برخلاف دين خدا از آنها حمايت مىکنند. (نهجالبلاغه؛ خطبه 50)
حضرت امير(ع) دو دسته عامل را به عنوان منشأ پيدايش فتنهها معرفي ميكنند. به نظر ميرسد ما هم نتوانيم عامل سومي را به فرمايش اميرالمؤمنين(ع) اضافه کنيم. علت خصومتها، دشمني و جنگ بر سر منافع شخصي روشن است و احتياج به تحقيق ندارد. اما جايي که «فتنه» است، يعني مسائلي در هم تنيده ميشود، ابهامهايي به وجود ميآيد، حق و باطل مشتبه و تشخيص راه صحيح از راه غيرصحيح مشکل ميشود و حتي افراد هوشيار و زيرک هم فريب ميخورند، مسئله تفاوت ميکند. بنابراين، لازم است بدانيم منشأ «فتنه» از کجا شروع ميشود كه به چنين پديده اجتماعي ميانجامد و کار را بر مردم دشوار ميکند، عدهاي را به فساد ميکشاند، خونها ريخته ميشود، ظلم و فساد بر پا ميشود و کساني ناخواسته به سمت آن کشيده ميشوند. اگر بدانيم آغاز «فتنه» از کجاست، آنگاه ميتوانيم با مشاهده علايم آن در برابر آن بایستيم و نگذاريم به بحران تبديل شود.
حضرت در اين خطبه دو دسته عامل را معرفي کردند که عبارت است: عامل شناختي و عامل احساسي ـ عاطفي.
همه ميدانيد که کارهاي اختياري انسان از دو منشأ سرچشمه ميگيرد. نخست، انسان بايد «بداند» تا کاري را انتخاب کند و دوم غير از دانستن، بايد«بخواهد» ، تا آن کار انجام گيرد. انساني که ميداند، اما دلش نميخواهد، کاري را جدي نميگيرد. گاهي شعار را هم ميدهد و قدمهاي ابتدايي را هم برميدارد، اما چون عزم جدي براي کار ندارد، از انجام آن بازميايستد. وقتي کاري جدي تلقي ميشود که نخست، انسان نسبت به كار، «شناخت» کافي داشته باشد و دوم اينکه دلش بخواهد و «انگيزه» قوي براي انجام آن کار را داشته باشد.
بر اين اساس، هر فتنهاي که در عالم رخ ميدهد، معلول دو عامل است: يکي نقص شناخت و به تعبير کلي جهل و ندانستن است و ديگري هوسها و خواستههاي شخصي يا گروهي است. اگر انسان يک قضيه را درست نفهمد، حکم ارزشي آن را درست تشخيص ندهد يا موضوع را درست نشناسد و برايش مشتبه شود و به گونهاي شناخت انسان ضعيف باشد، به فتنهها مبتلا ميشود. نمونههاي اينگونه موارد، هم در زندگي شخصي و هم در فعاليتهاي اجتماعي بسيار است. اگر لغزشي کرديم، يا به اين دليل است که شناخت درستي نداشتيم و يا اينكه شناخت ما درست بوده و ما موضوع را ميدانستيم، اما دلمان نميخواست و عادت به امور ديگري کرده بوديم، يا حوصله درگيري نداشتيم و بهگونهاي ديگر قضيه را تفسير کرديم که درگير نشويم تا به نفع و راحتي خودمان بينجامد. به هر حال، سخن اين است که فتنههاي عالم از اين دو منشأ پديد ميآيد: نقص در شناخت و نقص در انگيزه صحيح.
اما شناخت، حوزههاي مختلفي دارد. ما براي اينکه يک جامعه صالح و امام زمانپسند داشته باشيم، بايد آگاهيهاي فراواني داشته باشيم، علوم بسياري کسب کنيم و بسياري از مسائل اجتماعي را حل کنيم. دانستن مسائل ديني، اعتقادي، اخلاقي، ارزشي، تهذيب اخلاق و تهذيب نفس و تقويت اراده، در چنين جامعه فرض است. وقتي هم فهميديم كه يک کاري را بايد انجام بدهيم، نبايد کوتاهي و کمکاري کنيم. به طور کلي اين دو فعاليت لازم است: يک بخش «شناخت» است و ديگري «اراده».
اما گستره شناختهاي ما گسترده است. سالهاست که رهبر معظم انقلاب درباره توليد علم و نهضت نرمافزاري سفارشاتي فرموده و رهنمودهايي دادهاند. دولتها و دانشمندان هم در حوزههاي مختلف تلاش کردهاند؛ اما اين تلاش به وقوع فتنههايي از جنس فتنههاي صدر اسلام ربطي ندارد. فتنهاي که در صدر اسلام اتفاق افتاد، براي اين نبود که مردم صنعت نداشتند يا علوم مادي شان ضعيف بود، در پزشکي نقص داشتند، يا انرژيهاي طبيعي را درست نميشناختند. البته در جنگها ميبايست از ابزارهاي گوناگون در مقابل دشمن استفاده کرد. ولي اين فتنهها به طور مستقيم مربوط به اين مسائل نبود. اينجا اگر جهلي هست، از سنخ ديگري است؛ آن جهلي است که بر رفتارهاي ارزشي ما اثر ميگذارد؛ آيا اين کار را انجام بدهيم يا نه؛ آيا اين كار ارزش مثبت دارد يا منفي. اين پرسشها در علوم طبيعي و حتي علوم اجتماعي، به معناي عام، پاسخ داده نميشود؛ بلکه اين موارد در حوزه دين قرار ميگيرد.
امامت؛ شاخص هویت شیعی
يکي از مسائلي که ما در اين عصر، يعني در اين صد سال اخير، با آن روبرو هستيم اين پرسش است که اسلام دربارة حکومت چه نظري دارد؟ چه کنيم تا حکومت، اسلامي باشد؟ پيشتر براي اين پرسش، در عالم اسلام پاسخ روشني وجود نداشت، جز آنچه پيشينيان اهل سنت گفته بودند و در زمان خلفاي ثلاثه هم اعمال شده بود؛ يعني به عنوان مثال مردم بايد يک شوراي شش نفري را براي تعيين خليفه بعدي انتخاب کنند. تحولات اين روش به اينجا رسيد که امروزه نيز ما بايد همان روش دموکراسي را اعمال کنيم و دين هم غير از اين چيزي نميگويد.
اما شيعه از ابتدا درباره اين مسئله حساسيت خاصي داشت؛ چراکه قوام تفکر شيعي به امامت است. ما اگر مسئله امامت را از شيعه بگيريم، با ساير مذاهب، چندان اختلافي نداريم. اصلي که مشخصکنندة هويت شيعي است، مسئله امامت است؛ اين اصل که براساس فرمايش پيغمبر اکرم(ص)، حاکم بايد از طرف خدا تعيين شود. وقتي مردم با خليفه اول و دوم بيعت کردند، کساني چون سلمان و ابوذر مخالفت کردند و گفتند: اين کسي نيست که خدا تعيين کرده؛ کسي را که خداوند تعيين کرده، پيغمبر(ص) 70 روز قبل از رحلت معرفي کرد. ولي به هرحال، آنچه عملي شد غير از آن بود. اين مسئله همينطور در عالم تشيع به عنوان يک مسئله اصولي و ستون فقرات تفکر شيعي باقي ماند.
کوتاهی در تبیین علمی نظریه ولایت فقیه
اين تفکر آنقدر ريشه داشت که گاهي سلاطيني که ميخواستند وانمود کنند که ما به اسلام و تشيع پايبند هستيم، براي مشروعيت حكومتشان از مراجعي مثل محقق كركي و کاشف الغطاء اجازه ميگرفتند. اين مسئله هر چند امر مسلّمي بود، اما تا 30 سال پيش تحقق عيني پيدا نکرده بود. آنچه امام(ره) انجام داد اين بود که ايشان اين فکر ثابت را عملي کرد. امام آنچه را که 1400 سال فقهاي شيعه و علماي متکلمين دربارهاش بحث و تحقيق کرده بودند، جامه عمل پوشاند و انقلاب اسلامي ايران، به نام حکومت ولايت فقيه تحقق عيني پيدا کرد. اما سؤال اين است که ما به چه اندازه به اين مسئله علم راسخ داريم، يعني اين مسئله چقدر براي خود ما روشن است؟
متأسفانه بسياري از کساني که خودشان حامي ولايت فقيه بودند، از نظر علمي و نظري ضعيف بودند و نميتوانستند از اين نظريه دفاع و آن را تبيين کنند و بالاخره با مسامحه آن را گذراندند. بسياري از کساني که پس از انقلاب مسئوليتهايي پيدا کردند، در عين حالي که اصولگرا، طرفدار ولايت فقيه و پيرو خط امام(ره) بودند، اين مسئله از نظر علمي براي ايشان روشن نبود. همچنين تبيين مباني فکري اين مسئله، اعم از فقهي و کلامي نيز از سوي متفکران، آنطوري که بايد صورت نگرفته است.
درباره فتنه سال88 بايد گفت: بخشي از آن مربوط به دشمنان قسم خورده اين مردم و نظام است. دشمن بايد دشمني کند. اگر آمريکا نخواهد نظام ايران را براندازد پس چه کار کند؟ آيا توقع ما از آمريکا اين است که نظام ما را تقويت يا تأييد کند؟ آمريکا سايه نظام اسلامي را هم نميتواند ببيند. اما سخن از کسان ديگري است. واقعاً چگونه شد کساني که روزي همسنگر بودند با هم اختلاف پيدا کردند؟ فراموش نکنيم پديدههاي اجتماعي تکعاملي نيست. ولي ميتوان گفت: يکي از سببهاي اين فتنه اين بود که مسئله ولايت فقيه از نظر علمي و فکري براي خود آنان روشن نبود. مسئولاني را سراغ داريم که بارها گفتهاند: ما ولايت فقيه را قبول داريم چون در قانون اساسي آمده است! يعني اگر در قانون نيامده بود، قبول نداشتيم و اگر قانون اساسي تغيير كند تغيير آن را ميپذيريم! اين يک نوع برخورد با مسئله ولايت فقيه است که آن را قبول داريم چون در قانون اساسي آمده است. اما اعتبار قانون اساسي به چيست؟ اعتبارش به اين است كه مردم رأي دادند. بر همين اساس اين پرسش را مطرح ميکنند که اگر رأي مردم تغيير کرد و گفتند ما ولايت فقيه را قبول نداريم، چه بايد كرد؟
راستي اگر اعتبار ولايت فقيه به اين است که در قانون اساسي آمده و اعتبار قانون اساسي به اين است که مردم به آن رأي دادند، ميتوان گفت که ميشود يک روز هم آن را تغيير داد. به عقيده چنين كساني اين بحث از نظر استدلالي هيچاشکالي ندارد. آنان عقيده دارند: همچنانکه در زمان خود امام(ره) بعضي از مواد قانون اساسي تغيير کرد، ميتوان بار ديگر هم آن را تغيير داد. آنگاه بر اين اساس، چند نفري شورش ميکنند و به اصطلاح انقلاب مخملي راه مياندازند و بعد هم ميگويند قانون اساسي بايد تغيير کند.
وقتي انسان چنين تفکري داشته باشد، ديگر خود را ملزم نميداند که وقتي ولي فقيه امري فرمود حتماً اطاعت کند؛ ميگويد: حکم ولي فقيه هم چيزي شبيه قانون مجلس است؛ از آن که بالاتر نيست! ما با قانون مجلس هم مخالفت ميکنيم، تغييرش ميدهيم، اعتصاب و تظاهرات راه مياندازيم، تا خود مجلس قانونش را تغيير بدهد. براي احکام وليفقيه هم سر و صدا راه مياندازيم و شورش ميکنيم تا رهبري مجبور به تسليم شود!
مسئله اين است که ما بسياري از مطالب اساسي ديني، ارزشي و انقلابي خود را آنطور که بايد و شايد از نظر فکري و نظري حل نکردهايم. وقتي براي کساني که جايگاهي دارند، در جمع پيشگامان انقلاب هستند و سالها در درس امام(ره) هم شرکت کردند، هنوز مسئله ولايت فقيه حل نشده و خود آنان هم همت نکردند که آن را بدرستي دريابند، ديگر از عموم مردم چه توقعي ميتوان داشت؟ وقتي چنين شبهاتي در دانشگاه، در جلسات و در تريبونهاي آزاد توسط استادان مطرح ميشود، دانشجو در برابر اين شبهات چه دارد که بگويد؟ به اين ترتيب خواه، ناخواه در فکرش اثر ميگذارد، يا دست کم به شک ميافتد. شک يعني «يقَدِّمُ رِجْلاً وَ يؤَخِّرُ أُخْري»، يک قدم پيش و يک قدم پس ميگذارد. يعني خنثي و بياثر ميشود.
اگر ما معتقديم که بايد اسلام باقي باشد و اسلام حکومت دارد و قوام حکومت اسلامي به امام معصوم(ع) و در زمان غيبت، به ولي فقيه است، بايد سعي کنيم اين مباني و معاني را آنگونه که شايسته است بفهميم و باور کنيم و به لوازمش ملتزم باشيم.
اين عالم، عالم امتحان است. برخي که امروز امتحان شدند، شايد در 20 سال پيش باور نميکرديد که آنان چنين امتحاني بدهند. امتحان يعني اينکه از محتواي پرسشها آگاهي نداشته باشي. يعني چيزهايي پيش ميآيد که خود انسان هم باور نميکند. امتحان آن است که سؤالش معلوم نباشد. خداوند هم حوادثي پيش ميآورد که براياشخاص آشکار نباشد؛ تا مشخص شود هر كسي چه سرنوشتي دارد و چه موضعي خواهد گرفت. اينجاست که خطر متوجه همه ميشود.