از لنینگراد تا بلگراد
روایتی از سفر نویسندگان برگزیده جایزه جلال آل احمد به بلگراد
سهشنبه، دوم آبان ماه سال جاری خبرگزاریها از برگزاری نشستی در بلگراد با حضور و سخنرانی برگزیدگان جایزه جلال آل احمد (محمدرضا بایرامی و محمد کشاورز) خبر دادند. گزارش این نشست که توسط چند خبرگزاری و به واسطه نقل شده بود به جزئیات سخنرانیها اشارهای نداشت. گرچه از میان دو میهمان این نشست سخنان جناب محمدرضا بایرامی با جزئیات نسبتا بیشتری درج شد. مطابق روال معمول در رسانهها و عادتزدگی و حساسیتزدایی از مسئله ادبیات و اتفاقات رخ داده در این حوزه، خبرگزاریها نه با دیدی موشکافانه و تحلیلی که صرفا با دیدی سطحی به این واقعه پرداختند. فضای ادبیات داستانی در کشور نیز به گونهای رقم خورده است که طیفی از مخاطبان این اخبار که اهل ادبیات هستند نیز نوعا به سرعت از کنار آن میگذرند. مخالفان یا موافقان چنین سفرهایی ترجیح میدهند درباره کم و کیف آن اظهار نظر نکنند. برخی از این نویسندگان خود را جزو محرومان همیشگی چنین برنامههایی قلمداد میکنند و از اینکه جزو خواص مورد توجه نهادها و مجموعههای متولی نیستند در دل افسوس میخورند. برخی دیگر نیز چنین برنامههایی را فارغ از اینکه چه کسانی و چرا در آن شرکت کرده و در سفرهای اینچنینی چه کردهاند، سفرهای لازمی قلمداد کرده و آن را حق نویسندگان دانسته، زمینهساز رشد و جهانی شدن ادبیات ایران تلقی میکنند. در این میان، تنها متولیان و برگزارکنندگان چنین سفرهایی نوعا تلاش میکنند تا چنین برنامههایی را جزو برنامههای راهبردی خود در معرفی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی به مخاطب جهانی قلمداد کرده درباره آثار و ثمرات آن در آینده ادبیات داستانی انقلاب اسلامی قلمفرسایی کنند.
نگارنده این یادداشت معتقد است نویسندگان داستان نوعا جزو مظلومترین و نجیبترین هنرمندان هستند. اثبات این امر خود فرصت و مجالی دیگر میطلبد اما در مقایسه میان داستان نویسان با هنرمندان سینما، موسیقی، تئاتر و حتی شعر، نوعا نویسندگان داستان نه تنها نادیده گرفته میشوند بلکه از برخی فرصتها و مواهبی که دیگر هنرمندان از آن برخوردارند محروم هستند. پیش از این بارها و بارها شخصا به متولیان امر پیشنهاد کردهام که حتی عقل معاش هم حکم میکند دولتها برای ثبت و گزارش عملکرد خود از روشهای هنری استفاده کنند. چه ایرادی دارد که در سفرهای متعددی که سیاستمداران، تجار، ورزشکاران، صنعتگران و حتی علمای حوزه به اقصا نقاط کشور دارند یک یا چند روایتگر مستندنگار آشنا با فنون داستانی آنها را همراهی کند و دستمایه مناسبی برای آثار داستانی به روز و عمیق و جذاب فراهم نماید؟
طبعا نویسنده داستانی که تنها محیط زندگی خود را شناخته و دیده و از غرب و شرق عالم تصویری ناقص و بلکه معیوب به ذهن دارد قادر نخواهد بود درک درستی از زادگاه ادبیات غرب و ادبیات جهانی داشته باشد. چنین نویسندهای نوعا از آنجا که در معرض نظریهها و روایتهای داستانی غربی قرار میگیرد خود به خود در موضع ضعف واقع شده و مرعوب میشود. با وجود همه این ظرفیتها و ضرورتها غفلت از ادبیات و عدم درک درست از کارکردهای آن نوعا توجه سیاستمداران ومتولیان امر را به سمت هنرهای چشم پرکنی چون سینما کشانده است.
اما دراین میان به نظر میرسد جریان شبه روشنفکری به دلایلی در ارتباطگیری با فضاهای ادبی دیگر کشورها فعالتر و موفقتر عمل کرده است. از جمله دلایل این امر آن است که پدر معنوی این جریان غرب است و طبعا اینان که خود زاییده فکر و فرهنگ غربیاند بدان سمت گرایش داشته و کعبه آمالشان را در غرب میجویند. از هدایت و جمالزاده و گلشیری گرفته تا ساعدی و چوبک و مندنیپور، همه و همه یا اساسا به غرب پناه برده یا در سفر به غرب از اینکه روز یا ساعتی را در خانه فلان نویسنده غربی به سر برده اند مباهات کردهاند. جریان شبه روشنفکر از سوی دیگر به دلیل ممانعت ممیزی از انتشار آثار ضد دینی و ضد اخلاقی بعضا محملی برای انتشار آثارشان در کشورهای غربی یافتهاند. لذا جریان استعماری ضد دین و لیبرال که همواره پشتوانه جریان شبه روشنفکری در ایران بوده است زمینه انتشار آثار و حضور نویسندگان منتسب به این جریان را در غرب فراهم ساخته است. اینکه سوال کنیم چرا شناخته شدهترین اثر داستانی ایرانی در غرب «بوف کور» است به همین دلایل باز میگردد. جدای از این دلایل برخی بیتدبیریها و بدفهمیها در ادوار مختلف دولتها موجب شده است دولتها در نظام جمهوری اسلامی نیز- چه اصلاحطلب و چه اصولگرا- در خدمت جریان شبه روشنفکری باشند. زیرا جریان لیبرال زمانی که به حاکمیت رسیده است وظیفه ذاتی خود را در حمایت از جریان شبه روشنفکر میدیده است لذا سفرهای خارجی نیز همواره بخشی از این حمایتها بوده است. زمانی که دولتهای اصولگرا نیز بر پا شدهاند به دلیل بیبرنامهگی و حقارت ذاتی برخی مدیران با هدف جذب روشنفکران باز هم امکانات دولتی را به پای آنها ریختهاند.
با وجود گزارش ناقصی که خبرگزاریها از نشست دانشگاه بلگراد ارائه کردهاند توجه به محتوای ایراد شده در این نشست از سوی دو میهمان نویسنده محمد کشاورز و محمدرضا بایرامی میتواند تاملبرانگیز و عبرتآفرین باشد. -گرچه فضای ادبیات داستانی کشور در غفلت از این ماجرا و ماجراهایی از این دست عبور میکند. چرا که زمانی که نفس برگزاری جایزه جلال آل احمد نمیتواند نویسندگان ایرانی را به عرصه آورده و با بیتفاوتی نوعی نویسندگان مواجه میشود طبعا خبر نشستی که با حضور دو برگزیده این جایزه برگزار شده نمیتواند اهمیت داشته باشد. توجه به این نشست به صورت موردی توجه استراتژی کلی متولیان ادبی در کشور درباره ادبیات داستانی، جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی، ضرورتها و مولفههای آن و نحوه برنامهریزی برای معرفی این جریان به مخاطبان خارج از کشور است.
مسئله نخست که مهمترین مسائل است نفس چیستی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی است. طبعا ادبیات داستانی نوین در کشورمان عمری بیش از صد سال دارد. ادبیات داستانی نوین در کشور پس از پیروزی انقلاب اسلامی پدید نیامد. بلکه جریان چپ و لیبرال غربگرا در پیش از انقلاب فعال بوده و اتفاقا مهمترین چهرههای خود را در همین دوران معرفی کرده و بهترین آثارشان را دراین بازه زمانی قریب به شصت ساله نوشتهاند. پس تا ندانیم ادبیات داستانی انقلاب اسلامی چیست و چه تفاوت ماهوی با ادبیات داستانی غرب دارد نمیدانیم ثمره انقلاب اسلامی در حوزه ادبیات چه هست و طبعا در معرفی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی که ادبیاتی بومی و برآمده از مبانی فکری انقلاب اسلامی است ناتوان خواهیم بود. در نتیجه بازخورده و جویده شده ادبیات غرب را به خودشان پس میدهیم. کم نبودهاند کسانی که با تقلید از موج جریان سیال ذهننویسی یا داستانهای پست مدرن بدون آنکه زمینههای شکلگیری این جریانها را بدانند و حتی به درستی آنها را فهم کرده باشند ترجمهای مغلوط و مضحک از آن را به نام ادبیات نوآور به خورد مخاطب ایرانی داده و تلاش کردند با ترجمه این داستانها آنچه از غرب و اروپا به ایران صادر شده بود را به عنوان صادرات ادبیات بومی به غرب تحویل دهند!
اما فهم ادبیات داستانی انقلاب اسلامی بیش از آنکه در کشورمان تبدیل به مسئلهای علمی و پژوهشی با اقتراح مبانی و مولفههای آن باشد تبدیل به موضوعی برای بازیچههای محفلی و جریانی شده است. عدم توجه به مبانی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی موجب شده تا برخی بعضا کمسواد با در بوق و کرنا کردن مشهورات غلط و بیمبنا در حوزه ادبیات داستانی یا با اتهامزنی و یارکشی بین نویسندگان عملا این ادبیات غنی و پویا را معرض اغراض خود قرار دهند. از جمله دلایل این امر مدیریتهای غلط در حوزه ادبیات داستانی است. ادبیات داستانی انقلاب اسلامی امری در حال جریان و رشد و انقلاب است. این امری انکارناپذیر است. اما این حرکت پویا ناگزیر نیازمند مبانی نقد و پژوهش است. چرا که بدون دو بال نقد و پژوهش مبنایی و مکتبی این نهال راه به غلط برده به ثمر نخواهد نشست.
پیش از این نگارنده درباره بنیاد ادبیات داستانی و جریانی که با مدیریت جناب قزلی بر آن حاکم شده هشدارهایی را اعلام کرده بودم. بهترین صورتی که میتوان برای عملکرد بنیاد در این دوره فرض کرد تلاش برای ارائه چهرهای ملی و جذب چهرههای روشنفکر در جهت و راستای اهداف انقلاب اسلامی است. اما وقتی دقیقتر به استراتژی جذب توسط این نهاد متوجه میشویم به نظر میرسد کسانی که آموزش، نقد، حمایت، تبلیغ، داوری و حوزه نشر به آنها اختصاص یافته است نوعا از چهرههای شناخته شده روشنفکر یا نویسندگان و منتقدان زاویهدار و استحاله شده یا متمایل به جریان شبه روشنفکریاند. بنابراین آنچه واقعا و در عمل رخ داده است چرخش بنیاد ادبیات داستانی در جهت تامین اهداف جریان شبه روشنفکری است و این بنیاد است که به اسارت این جریان درآمده است. نگارنده پیش از این در نقدی تفصیلی درباره کتاب لم یزرع رویکرد زاویهدار این رمان نسبت به ارزشها و مبانی دفاع مقدس را تحلیل و تشریح کرده است. مطالعه مجموع داستان برگزیده محمدکشاورز نیز گویای همین رویکرد خنثینویسی و بیتعهدی در ادبیات داستانی است. درجلسه نقد کتاب لم یزرع که با حضور یکی از داوران جایزه جلال جناب حسین فتاحی و جناب زاهدی مطلق در محل پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برگزار شد نیز مشخص شد داوران این جایزه با نگاهی غیردقیق و سطحی اساسا متوجه برخی مضامین صریح و ضمنی این رمان نشده و در موارد دیگر با ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس که نسبتی با ارزشهای انقلاب و دفاع مقدس و اهداف و کارکردهای تعهد در ادبیات ندارد موافقند. پس اگر مشکلی هست در درجه اول فهم و چیستی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی است. جهل نظری از سویی برگزارکننده جوایز ادبی را به بیراهه میبرد از سوی دیگر داوران را به گزینشهای غیرارزشی متمایل میکند و از سوی دیگر نویسنده را به خیال نوشتن درباره انقلاب اسلامی میاندازد.
«کشاورز در ادامه با اشاره به تحولات داستاننویسی در دوره انقلاب افزود: در سالهایی که ایران گرفتار جنگ بود واکنش نویسندگان ادبیات داستانی در برابر این تحولات بهت و سکوت بود؛ سکوتی که نزدیک به ۱۰ سال از سالهای ۵۷ تا ۶۵ کمتر اثر ادبی نوشته شد. از اواخر دهه ۶۰ و پس از جنگ، نویسندگان کمکم به نوشتن آثار ادبی روی آوردند.»
توجه به این بخش از سخنان جناب کشاورز که ظاهرا بیانات کوتاهی در این جمع داشتهاند نکاتی را روشن میکند:
ایران اسلامی به تبعیت از فرهنگ شیعی و مبانی غنی فکری و حکمی در طول هشت سال واقعهای را پیش برد که از آن به «دفاع مقدس» یاد میشود. این تعبیری است که هرگز نویسندگان شبه روشنفکر و تابعان آنها نخواستهاند آن را بپذیرند. این طیف همواره با شعار ضدیت با «جنگ» مطلق هر جنگی را نفی کردهاند و آشکار و پنهان ایران اسلامی انقلابی را به واسطه طرح آرمانهای انقلابی و تحریک همسایگان مسبب پیدایش جنگ دانستهاند. این طیف به تبع دیدگاه پوزیتیویستی خود اساسا با هر گونه غیب باوری و قدسیگرایی مخالف بوده و به شدت از وصف تقدس برای دفاع درباره واقعه هشت ساله پرهیز میکنند. آنچه دراین جملات توسط جناب کشاورز و در ادامه بیانات جناب بایرامی- آمده است به صورت آشکاری نشان میدهد این دو میهمان که نماینده ادبیات داستانی انقلاب اسلامی ایران هستند حتی از بهکارگیری تعبیر اختصاصی و مبنایی درباره دفاع مقدس پرهیز دارند. اما مراد آقای کشاورز درباره «واکنش نویسندگان ادبیات داستانی» دقیقا واکنش چه کسانی است؟! ادبیات داستانی انقلاب اسلامی فراموش نمیکند که چگونه کسانی که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان نویسنده داستان شناخته میشدند دو واقعه ماهیتا دینی «انقلاب اسلامی» و «دفاع مقدس» را بایکوت کردند. در همین برهه است که نسلی از نویسندگان از دل آتش و خون دفاع مقدس بیرون آمده و به روایت حماسه دفاع مقدس اقدام میکنند. سوال این است که آقای کشاورز نماینده کدام طیف از نویسندگان است؟ ظاهر امر نشان میدهد آنچه ایشان به عنوان واکنش نویسندگان از آن یاد میکند تحریف تاریخ بوده و صرفا واکنش طیف شبه روشنفکر نسبت به دفاع مقدس است. چرا که بالعکس اتفاقا در طول دهه شصت آثار متعددی توسط نویسندگان متعهد درباره دفاع مقدس نوشته شد. این طیف شبه روشنفکر بود که با ترس ذاتیاش به پناهگاهها خزید و در بهت و حیرت و ترس فرو رفت.
اما آنچه ایشان به گرایش اندک اندک نویسندگان به موضوع جنگ از آن یاد میکنند دقیقا مربوط به زمانی است که در بدو دهه هفتاد صدای متفاوت نویسی و بیان حقایق درباره دفاع مقدس از سوی طیف نویسندگان شبه روشنفکر به گوشه خزیده شنیده شد. اینان که در کوران دفاع مقدس در حمایت از حماسه دفاع مقدس چیزی ننوشته بودند اکنون با اظهار تعهد ادبیات به بیان واقعیات عینک سیاهبین خود را به چشم زدند تا با گزینش وقایعی خاص و با ادعای پر زرق و برق واقع گویی و شکستن حصار شعارگویی و دولتینویسی برای مردم بنویسند. اما مردمی که فرزندانشان را به تأسی از ابا عبدالله الحسین در جبهه فدای انقلاب کرده بودند در آثار آنان راهی نداشتند. بلکه گروهی ضعیفالنفس، شکاک، ضعیفالایمان و سستعنصر محوریت داستانهای آنها را بر عهده گرفتند.
سوال این است آیا آنچه در ضمن بیانات محمد کشاورز در دانشگاه بلگراد بیان شده صدای ادبیات انقلاب و نویسندگان متعهد آن است؟ آیا صدایی است که پژواک «هل من ناصر ینصرنی» ابی عبدالله الحسین در روز عاشورا است؟ آیا صدای ادبیات متعهد و ادبیات باورمند به آرمانهای انقلاب اسلامی است؟ آیا این همان تصویری از جنگ است که مقام معظم رهبری آن را «گنج» میداند؟! محمد کشاورز چه نویسندگانی را در این بیانات نمایندگی میکند؟ به نظر میرسد این بیانات آشنا در فضای ادبیات داستانی همان دیدگاه و نظرگاه ادبیات شبه روشنفکری است که با پول بیت المال راهی به بلگراد پیدا کرده است! «[محمدرضا بایرامی] من نظریهپرداز و محقق نیستم و برای همین به درستی نمیتوانم درباره جزییات ادبیات داستانی ایران برای شما سخن بگویم. چنین علاقهای هم ندارم.» از جمله مسائل مهمی که نه یک سال و دو سال که تقریبا چهار دهه است ادبیات داستانی کشورمان بدان گرفتار است نویسنده محوری است. پیش از این در چند مقاله و در توضیح هندسه معرفتی ادبیات داستانی به این امر اشاره کردهام که آنچه حیات ادبیات داستانی و رونق و تعالی آن را در هرجامعهای موجب میشود مجموعه عواملی است که از آن باید به ارکان هندسه معرفتی ادبیات داستانی یاد کرد. این ارکان چهارده گانه- تا جایی که نگارنده احصا کرده است- شبکهای از ارتباطات را برقرار کرده و درنهایت رونق و تعالی ادبیات داستانی را بهبار خواهند آورد. در کشورمان بخصوص در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی توجه به خلق داستان، فضای ادبیات داستانی را به سمت محوریت داستاننویس سوق داد. پیروزی انقلاب اسلامی که با ظهور اهداف بزرگ برای ادبیات و اشاعه و ثبت مفاخر انقلاب اسلامی همراه بود شرایطی را بوجود آوردکه تولید آثار خلاقه بیش از هر چیز اولویت یافت. فضای جدیدی برای ادبیات داستانی پدید آمده بود و به نظر میرسید ورود به حوزههای نظریهپردازی و حتی نقد در توان ادبیات داستانی و نویسندگان جدید آن نیست. لذا جریان ادبیات داستانی انقلاب تلاش کرد با تولید داستان خلاقه و تمرکز بر آن نظریهپردازی و تاسیس جریان نقد را به اولویت چندم خود تبدیل کند. نکته دیگری که با این راهبرد همراه شد معرفی چهرههایی در جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی بود که بتوانند هژمونی داستاننویسان غربگرا و وابسته به ادبیات سوسیالیستی را بشکنند. لذا چهرهسازی از سوی جریان متعهد در کنار تولید داستان دنبال شد. از این پس ادبیات داستانی متعهد وارد دورانی میشود که میتواند چهرههایی را به عنوان نویسندگان شاخص خود معرفی کند. برگزیده شدن این چهرهها در جشنوارههای ادبی داخلی و بعضا خارجی، تعدد آثار داستانی و فعالیتهای متنوع ادبی آنها را به علائم مشخصه جریان داستاننویسی متعهد میکند. اما آنچه اهمیت دارد آن است که مستمسک همه این چهرهسازیها در درجه اول داستانهایی است که این افراد نوشته بودند. بدین معنی که شأن داستاننویسی این افراد کاملا برجستهتر از شئون دیگر بود. در همان سالها بعضا این افراد به اصول اولیه ادبیات متعهد که تعهد به انقلاب و ارزشهای آن و دفاع مقدس بود باقی نماندند. آثاری از برخی از این چهرهها تولید شد که در منظومه فکری انقلاب اسلامی نمیگنجید. اما همچنان جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی ترجیح میداد با این آثار مدارا کند و از آنها چشمپوشی نماید. این چشمپوشی و تسامح نه تنها برخی از این چهرهها را از راهی که برگزیده بودند بازنگرداند بلکه از آنجا که نام آنها با نام انقلاب گره خورده بود، زمینه تفسیرهای غیرارزشی ومبنایی از انقلاب و دفاع مقدس را فراهم آورد. آنها خود محور انشقاق ادبیات متعهد شدند و چون خاری در چشم و استخوانی در گلوی ادبیات انقلاب باقی ماندند. دلیل این امر را میتوان همان نویسنده محوری دانست. زیرا ادبیات داستانی انقلاب اسلامی اساسا سازوکارهای دیگر ترمیم کننده این زخم را سالها بود از کار انداخته بود. اسمها و نامها جای منطق و اصول و مبانی انقلابی را گرفته بودند. به جای آنکه حق دستمایه شناخت اهل حق گردد، کسانی که به نام رزمندگان دیروز و انقلابیون دیروز شناخته میشدند محور حق و باطل در حوزه ادبیات قرار گرفتند.
این طیف نویسنده که هنری جز نویسندگی نداشتند عملا جای محورهای دیگر هندسه معرفتی را هم پر کردند. جامعه ادبی ایران و مخاطبان آن اینگونه پرورش یافته بودند که همه چیز را از نویسنده بخواهند. گویا کسی که نویسنده است حتما مدرس داستان خوبی هم هست، حتما منتقد خوبی برای ادبیات داستانی نیز خواهد بود، حتما تحلیلگر مناسبی درباره تاریخ ادبیات هم هست، حتما میتواند در باب آسیبشناسی ادبیات داستانی انقلاب و دفاع مقدس و ادبیات دینی کارشناسی کند، حتما نظریه پرداز و داور ادبی خوبی هم هست. باید قبول کرد خسارتهای چنین تفکری برای ادبیات بیش از آوردهای بود که این افراد با نوشتن چند داستان برای حوزه ادبیات متعهد فراهم کرده بودند. مشهودات بی مبنای فراوانی که این گروه دانسته یا ندانسته در ترجمه ای ناقص و دست دوم از زبان شبه روشنفکران رواج دادند بعضا ادبیات داستانی متعهد را برای سالها به عقب بازگرداند.
نگاه نویسنده محور پیشگفته در مقام اجرای برنامه نیز اهداف و لوازم برنامهریزی را قربانی نویسنده محوری مینماید. گرچه شخصا لم یزرع را نماینده ادبیات داستانی دفاع مقدس نمیدانم. اما معتقدم تمامی نویسندگان ایرانی باید فرصتی برای تجربه اندوزی در سفرهای داخلی و خارجی داشته باشند. لذا فرصت سفر به اروپا نیز از این جمله تجربیات است که میتواند آوردههایی برای نویسندگان داشته باشد. میتوان انتظار داشت نهادهای دولتی برای تشویق هر یک از برگزیدگان جوایز ادبی دولتی، ترتیبی دهند تا بتوانند به کشورهایی که تمایل به بازدیدشان رادارند سفر کنند. تا اینجای کار به نظر مشکلی نیست!
اما مسئله این است که فضای دانشگاهی و اکادمیک اقتضائات خود را میطلبد. این حداقل انتظار است که نمایندگان ادبیات داستانی انقلاب بتوانند تصویری معقول، منطقی، مبنایی و حرکت بخش به مخاطبان خود ارائه دهند. طبعا محفل دانشگاهی، با گعدههای صمیمی یا نشستهایی که در حد نویسندگان استانی برگزار میشود متفاوت است. با تنبلی ذاتی که رایزنان فرهنگی جمهوری اسلامی در کشورهای دیگر دارند معلوم نیست اساسا دانشجویی که در چنین سطحی در کشوری اروپایی شنونده سخنرانی ایرانی است در طول تحصیل خود برای بار دیگر نمایندهای از ایران را ملاقات کند. مروری بر نکات مطرح شده توسط جناب بایرامی در این نشست نشان میدهد گویا برنامهریزی خاصی برای حضور نویسندگان ایرانی در این محفل وجود نداشته است. متولیان امر در گزینش افراد یا حداقل توجیه و مشاوره به آنها باری به هر جهت عمل کردهاند.
بایرامی سخنش را با نوستالژی ادبیات بلوک شرق آغاز میکند. ادبیاتی که زمانی تصویری آرمانی از جهان میداد. تصویری که بعدها معلوم شد دروغی بیش نبوده است و تنها سرابی نشان مخاطب میدهد: «ادبیات شرق و به خصوص ادبیات دفاع و جنگ آن، اکنون و بعد از گذشت سالیان و فروپاشی شوروی سابق، بیش از همه چیز گویی یک حس نوستالوژیک است که هم میتوان با حسرت از آن یاد کرد و هم افسوس خورد بر جنبههای انسانی و آرمانخواهانهاش، که دیگر باوری و یا باور چندانی بر آن وجود ندارد؛ و هم خشمگین بود از این شبه فریب بزرگ سالیان. از اینکه چرا از چیزی سخن گفته میشد و چیزی تبلیغ میشد و چیزی ما را به تهییج وامیداشت که هیچ پشتوانه و اصالتی نداشته انگار. گویی با خواندن این آثار و غرق شدن در آن، ما فقط در باد دانه میکاشتیم و دل به طوفان بسته بودیم. عدالتخواهی، برابری، نوع دوستی، خدمت بی طمع به مردم، و..که در این آثار وجود داشت، همه امروز به نوعی رنگ باخته و دروغ به نظر میرسد. و فریبی حتی!» او درادامه صحبتش با اشاره به اینکه پس از فروپاشی شوروی سابق ایدههای عدالتطلبانه آن هم به فراموشی سپرده شد این بحث را به سرعت به تجربه انقلاب اسلامی متصل میسازد! به این جملات دقت کنید:
«چون در کشور ما هم متاسفانه بعد از انقلاب، دچار این فاصلههای طبقاتی شدید شدیم با وجود آن همه تبلیغ برای عدالت و حمایت از مردم ضعیف و مواردی از این دست. این فاصلهها، عین تابلوهای قدیمی مغازهدارها که مرد مفلس و مرد چاقی را نشان میدهد و زیر اولی نوشته عاقبت نسیهفروشی و زیر دومی عاقبت نقدفروشی! زیر این وضع آشنا هم شاید میشد نوشت: «عاقبت آرمانگرایی بیمراقبت!» این بدان معنی است که تصویری که انقلاب اسلامی در اوان شکلگیری خود ارائه میکرده است به شکست انجامیده است! ما به دنبال عدالت بودیم اما همانطور که کاپیتالیسم بر ایده شوروی سابق به پیروزی رسید آرمانهای انقلاب ما هم دچار همین سرنوشت شد!»
فکر کنید با دانشجویی صرب مواجه هستید. چنین تصویری که بایرامی از انقلاب به دست میدهد اگر اولین تصویری باشدکه اساسا این دانشجو از زبان یک ایرانی دریافت کرده است چه قضاوتی درباره آن خواهد داشت؟ ایا جز این خواهد بود که خب اینها هم انقلابی شکست خورده دارند. تازه این نویسندگان از خود هم چیزی ندارند و دنبالهرو ادبیات شرق سوسیالیستی هستند. اگر هم تصویر واژگونی از انقلاب تحت عنوان یک دیکتاتوری در ذهن داشته باشد عملا سخنان بایرامی آن را تاییدکرده است. اما اگر در حالت سوم به انقلاب و آرمانهای امام خمینی دل بسته باشد دلسرد میشود. گمان میکند این هم سرابی بوده است که به آن دل خوش کرده است!
این گونه حرف زدن بیحساب و کتاب پیش از آنکه اساسا ماهیت انقلاب در یکی دو جمله و تعبیر روشن شود، به اهداف و ارزشهای انقلاب اسلامی و تفاوت آن با دیگر انقلابها اشاره شود، شرایط پیش و پس از انقلاب اسلامی در حوزه ادبیات تشریح شود، چه سودی خواهد داشت؟
بایرامی نویسندگی را در دوران سربازی به صورت جدی آغاز کرد. در دهه شصت با ارسال نوشتههای خود به حوزه در زمره شاگردان جناب محمدرضا سرشار درآمد. بایرامی جزو نویسندگان نسل اول انقلاب است که در کارنامه خود و سالهایی که با آن داستاننویسی را آغاز کرد گرایش خود به طبیعت و زندگی پرشور جاری در آن را با وقایع جنگ نشان داد. این البته فضایی است که میتوان گفت عموم نویسندگان نسل اول جنگ چون فیروز زنوزی جلالی، راضیه تجار، محمد بکایی، ابراهیم حسن بیگی، احمد دهقان، محمد رضا کاتب، قاسمعلی فراست و حسین فتاحی آن را دنبال میکردند. اما همانطور که پیش از این آمد، رویکرد تجدید نظر طلبانه بخصوص از دهه هفتاد برخی از این چهرهها را به بازنگری در دیدگاه و تحلیل خود نسبت به انقلاب کشاند. در حقیقت آنچه بعدها داستاننویسان جنگ را به سمت ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس کشاند، نه لایهای ظاهری و صرفا نتیجه واکنشی احساسی درباره مشکلات و سختیهای جنگ که در حقیقت نتیجه رسوخ مبانی فکری بود که اساس آرمانگرایی انقلابی را هدف قرار داده بود. این گروه گرچه به پیروی جریان شبه روشنفکر ادبیات دهه شصت را آرمانی نمیخوانند اما اوصافی چون شعاریگویی و تبلیغینویس یا دولتینویسی و هنر تاریخ مصرفدار، دقیقا دیدگاه این گروه را درباره مقوله آرمان که جزو مقومات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است آشکار میسازند.بایرامی در ادامه سخنانش در دانشگاه بلگراد میآورد: «اما از اینحرفها گذشته، من هم مثل خیلی از نویسندگان دیگر، وامدار ادبیات رئالیسم سوسیالیستی و حتی کپیهای نازل آن هستم تا حدودی و البته بیشتر حسی. اینها رنج زندگی را در دوران سخت، برای ما هموار میکردند و باعث میشدند از فقر خود نه احساس تحقیر که حتی احساس تفاخر هم بکنیم تا سالیان سال. البته شاید حماقت بود به جای واقعیت و یا حقیقت، ولی اگر نبود چه؟ چهطوری میشد آن ایام را تحمل کرد و دم برنیاورد و منحرف هم نشد؟ گمانم زیر پای امثال من خیلی زود خالی میشد در آن صورت، شاید به جای آرمان خواه- ناکام امروزی- غرق میشدم در خیلی از چیزهایی که دیگران غرق شدند. بگذریم.»
توجه به چند کلید واژه در این گفتار روشنگر خواهد بود: «وامدار ادبیات رئالیسم سوسیالیستی»: بایرامی در سخنان خود و اقرار به نفس خود صادقانه عمل کرده است و همین تعابیر و سخنان خود شاهد گویایی بر این است که زمینههای لغزش قلمی در طیفی از نویسندگان دفاع مقدس دقیقا به چه دلایلی رخ داده است. او همانطور که گفته است خود را وامدار ادبیات سوسیالیستی میداند. آن هم کپیبرداری نازل از آن! اما این به واقع شرح وضعیت ادبیات داستانی کشور در برهه دهه شصت نیست. دلایل مختلفی بر این امر وجود دارد. از جمله آنکه اساسا جنس رویکرد فکری و عملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس که مبتنی بر باور عمیق دینی و هدفگذاری مبتنی بر آن بود با ادبیات سوسیالیستی متفاوت بوده است. قطعا چنین وامداری به ادبیات شرق اگر نه به اندازه وامداری به ادبیات غرب و محو شدن در آن و دنبال کردن آمال و آرزوهای ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در غرب غیر سازنده و نکوهشآمیز که چیزی از آن وابستگی کم ندارد. سوال این است که اگر وضعیت ادبیات داستانی در دهه شصت یعنی زمانی که بایرامی نوشتن را شروع کرد این گونه بوده است پس چه تفاوتی میان ادبیات داستانی پیش و پس از انقلاب وجود دارد؟ آیا جز این است که جریان داستاننویسان چپ در کشور همین قبله آمال را دنبال میکردند؟ با این تحلیل باید گفت اساسا ادبیات دوره پس از انقلاب اسلامی چیزی جز توهم ادبیات انقلاب اسلامی و برآمده از ارزشهای آن نیست. این توهم و خوابی عمیق بوده است که هیچ استقلالی نداشته بلکه عملا دنبالهروی ادبیات شرق بوده است.
تصویر شخصی که بایرامی از خود- و نه ادبیات انقلاب میدهد- تصویری بسیار مذبوحانه است. تصویری که عملا خود را درمقابل مخاطبان خلع سلاح کرده و تیر خلاص را به جریانی نوآور و دینمدار شلیک میکند. او تجربه ابتدایی آرمانخواهانه خود را صراحتا «حماقت» میشمارد و بر این تصریح میکند که آن آرمانخواهی به ناکامی تبدیل شده است.
قطعا دراین سخنان بایرامی تنها نماینده خود نیست. بلکه نماینده طیفی از نویسندگانی است که انقلاب آنها را به جامعه ادبی معرفی کرده است. فراموش نکنیم اگر انقلاب اسلامی پیروز نمیشد و دست حمایت نهادهای انقلابی بر سر جمعی از نویسندگان انقلاب قرار نمیگرفت فضای ادبیات درتسخیر بلوک شرق و غرب بیرحمتر از آن بود که از جوانان نویسنده گذشته، نویسندگان نامآشنای امروزی بسازد!