گفتوگوی کیهان با مردی که 9 تَن از اعضای خانوادهاش در حله به شهادت رسیدند
سرگذشت مُحبانیکه محبوب شدند
خوزستان نامی آشنا برای هر ایرانی است، استانی که بیشترین خطرها و خاطرات جنگ را در دل خود دارد و وجب به وجبش با خون شهیدانِ والامقام عطرآگین شده است و امروز پس از گذشت سالها، حادثه تروریستی حله باعث شد تا یکبار دیگر خونِ مردمِ خوزستان، نام این خطه مقدس را بر تارک تاریخ ثبت و ندای هیهات منالذله آنها را در گوش عالم طنینانداز کند.
زائرین اربعین با پای پیاده به حرم حسین علیهالسلام رفتند، مَحرم شدند و به معراج حسینی رسیدند. حالا آنها در منتها الیه سعادت و در جوار سیدالشهدا علیهالسلام عندربهم یرزقوناند و به عالم نشان میدهند که حکایت کربلا و عاشورا به انتها نرسیده و در سینه زمین و زمان جاری است.
نظر به فرارسیدن نخستین سالگرد عروج شهیدان حادثه ترورسیتی مذبوحانه حله عراق برآن شدیم تا با یکی از بستگان آنها به گفتوگو بنشینیم و از رمز و رازِ زندگی حسینگونهشان درس بیاموزیم.
رضا قائدی فرزند «شهید ابراهیم قائدی» و «شهیده سیده زهرا نایبپور»، برادر «شهید علی قائدی» و «شهیده سحرقائدی» و عموی نوجوان «شهید محمدجواد قائدی» است. او در این اقدام تروریستی داعش 9 تن از اعضای خانوادهاش را از دست داد و با این وجود معتقد است اگر اسوه صبر و استقامت حضرت زینب کبری(سلامالله علیها) به بازماندگان نظر لطفی نداشت معلوم نبود که با این داغ بزرگ چه بر سرشان میآمد.مشروح گفتوگو را در ادامه بخوانید:
خواستیام تا به حضور آمدم
بیشتر از 10 سال بود که همزمان با اربعین حسینی پدرم با پای پیاده به کربلا میرفت پیش از آنکه راهپیمایی عظیم اربعین به شکل کنونی رواج داشته باشد ایشان مقید بود که در این تاریخ قدم در راه زیارت اباعبداله علیهالسلام بردارد. قبل از سرنگونی صدام نیز مردم به صورت مخفیانه و شب هنگام با پای پیاده به زیارت امام حسین علیهالسلام میرفتند و اگر رژیم بعث متوجه حضور مردم میشد برخورد بسیار تندی میکرد و یا آنها را به شهادت میرساند. یکی از دوستان پدرم به اسم «ابوطاهر» که از عاشقان اهل بیت علیهالسلام بود نیز در همان ایام اربعین گرفتار نیروهای بعثی شد و آن قدر تحت شکنجه قرار گرفت که دستش به طور کامل فلج شد ولی به لطف خداوند امروز پیادهروی اربعین با سهولت و شکوه بینظیری برپا میشود و ابوطاهر هم در نجف پذیرای زائرین اباعبداله علیهالسلام است.
پدرم خدمتگزارِ عزاداران حسینی بود
پدرم بنّا بود و خیلی حساس بود که رزق حلال بر سر سفره زن و بچهاش بیاورد. هر سال ماه محرم در مسجد زینالعابدین خشایار صف اول زنجیرزنی بود؛ هر جا که میتوانست خدمتی به عزاداران حسینی کند؛ مضایقه نمیکرد. چند سال بود که در محله اسلامآباد به سمت کوت عبدالله برای زائرین حسینی موکب زده بود و به آنها خدمت میکرد.
ارادتِ شهید به شُهدای انقلاب
در زمان دفاع مقدس نیز فعالیتهای جهادی میکرد و از دوستان صمیمی شهید حبیب جنت مکان بود و به شهدا ارادت ویژهای داشت و میکوشید که ادامه دهنده راه دوستان شهیدش باشد. پدرم از کودکی مُحب امام حسین علیهالسلام بود، نه تنها ایشان بلکه تمام این شهدا حُب و علاقه خاصی به سیدالشهدا علیهالسلام داشتند و در نهایت این حُب باعث شد که محبوب حضرت شوند و به ایشان بپیوندند.
نظرِ لطف حضرت زینب به مادرِ شهید
پدرم همیشه دوست داشت که تمام اولادش را با هم به کربلا ببرد؛ حتی محمدجواد هم با تشویق او و برای ادای نذرش به کربلا رفت که در نهایت او نیز جام شهادت را نوشید و اگر مادر محمدجواد جز به شهادت فرزندش را از دست میداد خدا میداند که چه بر سرش میآمد اما حضرت زینب سلامالله علیها نظرِ لطفی کردند چنان صبری به ایشان عطا فرمودند که توانست این فراق را تحمل کند.
مادرم نیز استاد قرآن بود و در مجالس عزاداری امام حسین علیهالسلام ذکر مصیبت میکرد. او هم مثل پدرم بارها به زیارت حرمین شریفین نائل آمد و هر بار که از زیارت بازمیگشت شوق عجیبی برای دیدار دوباره داشت. مادرم همیشه سعی میکرد در رفتارش مسلمان بودن را به منصه ظهور برساند؛ او حلقه اتصال اقوام بود و اگر اختلافی در فامیل به وجود میآمد؛ این بانوی مؤمن به بهترین شکل ممکن بین طرفین صلح و دوستی برقرار میکرد و نمیگذاشت کدورتی بهجا بماند.
آنها انتخاب شدند و ما از قافله عشق
جا ماندیم
من همیشه گفتهام شاید شهادت پدر و مادرم برای ما خیلی سخت و ناگوار بوده اما قطعاً برای خودشان حلاوت و شیرینی وصف نشدنی داشته است و مزد خدمتهایی که به اهل بیت کردند را از سید و سالار شهیدان گرفتهاند. آنها انتخاب شده بودند و این ما هستیم که از قافله عشق جا ماندیم.
نشانهای حیرتآور!
خاطرم هست که تاریخ اعتبار پاسپورت مادرم تمام شده بود ولی در عرض چند روز و به سرعت این مشکل مرتفع شد و توانست به همراه بقیه خانواده به زیارت کربلا مشرف شود؛ نشانههایی وجود دارد که من از یادآوری آنها متحیر میشوم. همه این جمعی که به شهادت رسیدند پیش از سفر به کربلا به پابوسی آقا امام رضا علیهالسلام رفته بودند و شاید این عاقبت خیر را از مولایشان درخواست کرده بودند. هر کدام از آنها که به مشهد رفته بودند به شهادت رسیدند حتی جالب است بدانید خواهرم که با همین شهدا به کربلا رفته بود ولی در سفر مشهد همراهشان نبود؛ دو روز زودتر از سایرین از عراق خارج شد و به شهادت نرسید ولی تمام کسانی که مشهد بودند، با اقدام تروریستی داعش به شهادت رسیدند.
شهیدان تسلیبخش خانوادههای داغدارشان هستند
آخرین تماس پدرم ساعت یک بود و از ما خواست که تا شب تمام بچهها را دور هم جمع کند، وقتی زنگ زدیم که از ایشان بپرسیم که برای شام چه چیزی درست کنیم دیگر موفق به تماس نشدیم، همه ما خوف و رجای عجیبی بودیم و حتی نمیتوانستیم فکرش را هم بکنیم که این اتفاق برای آنها رخ دهد؛ اما شهیدان زندهاند و خود تسلیبخش خانوادههای داغدارشان هستند چون ما با شنیدن شهادت آن بزرگواران قلبمان آرام شد که امام حسین علیهالسلام آنها را به سوی خود فراخوانده است.
سمیه همتپور
خبرنگار کیهان در اهواز