هنر جعلی و میانمایگی فرهنگی در عصر مولتی مدیا
فرزاد میرحمیدی
در طول تاریخ، همواره هنر دو مرجع عمده و مشخص داشته است. مرجع سیاسی و مرجع اقتصادی. برای مثال در عهد باستان، فراعنه مصر اهرام و مقبرههای باشکوه میساختند یا هخامنشیها تختجمشید را بنا میکردند و در ساخت آن هنرمندان را از هندوستان تا یونان به خدمت میگرفتند و هزینههای سرسام آور میدادند تا اول، قدرت و ثروت خود را به نمایش بگذارند و بعد سلطه سیاسی (سیاسی- نظامی) خود را ترویج نمایند.
این امر، یعنی پیوند مرجع سیاسی و مرجع اقتصادی در فرهنگ و هنر، تا پایان دوره کلاسیک و تا نخستین دههها از آغاز رمانتیسیسم یا به عبارت دیگر تا اوایل قرن نوزده میلادی بر تاریخ هنر حکمفرما بود و شاید بتوان هنر رنسانس اروپا را برجستهترین نمونه پیوند این دو مرجع دانست که غالباً از آن به «هنر بزرگ» یاد میشود و دلیل آن هم رقابت شدیدی بود که میان قدرتهای اقتصادی یا همان خاندانهای سیاسی حاکم در اروپای آن زمان صرف به خدمت گرفتن ماهرترین هنرمندان میشد.
این رقابت نه تنها برای اصحاب قدرت یا همان مراجع سیاسی- اقتصادی سودآور بود که برای رشد و تعالی هنر، چه در شکل و فرم و چه در ایده و محتوا، مفید بود. به گونهای که رقابت میان هنرمندان نه تنها باعث خلاقیت و نوآوری در ابداع شکلها و سبکهای متفاوت هنری میشد که محتوا و ایدههای فرهنگی جوامع را به گونههایی متفاوت تعالی میبخشید.
از آغاز رمانتیسیسم، مراجع سیاسی و اقتصادی و در نتیجه اشکال هنری و ایدههای فرهنگی دستخوش تغییر میشوند. چنانکه با رشد بورژوازی (خرده سرمایه داری) در اروپا، مرجع سیاسی پیوند و به عبارتی حاکمیت خود را در هنر، بر مرجع اقتصادی از دست داد. هنرمندانی نظیر دلاکروا علناً از معیارهای آکادمی سلطنتی هنر در فرانسه سر باز میزدند. علت این امر در واقع دو پدیده بود؛ نخست همان که ذکر شد یعنی رشد خرده سرمایه داران با سلایق متفاوت هنری در اروپا و سپس در دیگر شهرهای جهان که هنرمندان را به خدمت میگرفتند و دلیل دیگر، فراگیر شدن رسانههای چاپی از کتاب مقدس و انواع رُمانسها تا روزنامههایی که در اواخر این دوره، یعنی اوایل قرن بیستم، با تیتراژهایی متفاوت در شهرهای مختلف جهان چاپ و منتشر میشدند.
با پیشرفت رسانههای چاپی و افزوده شدن رسانههای صوتی و تصویری از دهههای نخست قرن بیستم، دیگر این بنگاههای اقتصادی بودند که نبض فرهنگ و هنر را در دست داشتند و بدین شکل، هنر رفته رفته شکل صنعتی را به خود گرفت که تقاضای هرچه بیشتر آن، سودآوری این بنگاهها را تأمین میکرد. بدین ترتیب شکلهای هنری اگر چه دچار تغییر و تحول میشدند، با این همه در خدمت ایدههای یکسانی بودند که خود را در چرخه تولید رسانهای، تکثیر و بازپخش مینمود.
تا این زمان مراجع سیاسی و اقتصادی هنر اگر چه کاملاً از هم دور و جدا شده بودند، با این همه ایدههای فرهنگی و معیارهای هنری در جامعه تا حدودی تمیز میانمایگی و هنر جعلی را با نو آوری و هنر اصیل ممکن میساخت.
از اواخر قرن بیستم و اینک که میتوان آن را عصر مولتی مدیا نامید، با سلطه چشمگیر رسانههای دیجیتال و پدیده مولتی مدیا نظیر شبکههای اجتماعی، نه تنها به قول بنیامین تمایز میان هنرمند و تولیدکننده اثر هنری با مخاطب از بین رفته است که اصولاً تمیز میان مرجعیت سیاسی و اقتصادی هنر نیز سخت دشوار میشود به گونهای که حتی قدرت تشخیص و تمیز میان حقیقت و کذب در روایتهای پیچیده رسانهای از دست میرود و به جای آن تکنیکهای فرمی و تکنولوژی رسانهای، ایدههای فرهنگی را در خود میبلعند و نوعی میانمایگی فراگیر را موجب میشود که لایه به لایه و سطح به سطح از نوآوریهای هنری و اصالت فرهنگی در آن کاسته میشود.
این فرو کاستگی و در واقع نقصان و میانمایگی آنجا بیشتر مشخص میشود که در تکثیر و بازپخشهای پی در پی و مستمر، جا به جا- با هر تکثیر و هر بازپخش- هنر اصیل و هنر جعلی و مرجعیت آنجا به جا شده و تعیین هویت و اصولاً هویت بخشی فرهنگی را به واسطه تداخلات ناگزیر، مخدوش میسازد و بدین شکل هنر جعلی و میانمایگی فرهنگی را روز به روز وسیعتر در سطح جامعه فرا میافکند.
نتیجه این امر واضح است. جامعهای سطحی، فاقد خلاقیت و نو آوری و در نتیجه فاقد رقابت در شکل و ایده، یکدست و بیهویت، که هر روز بهای بیشتری را برای تکثیر و بازپخش میانمایگی و بیهویتی در عصر مولتی مدیا پرداخت میکند. از هزینههای شخصی تا آسیبهای اجتماعی.