«استحاله فرهنگی» از دیدگاه علامه اقبال لاهوري
رضا اسماعيلي
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم ! جان من و جان شما
غوطهها زد در ضمیر زندگی اندیشهام
تا به دست آورده ام افکار پنهان شما
مهرومه دیدم، نگاهم برترازپروین گذشت
ریختم طرح حرم در کافرستان شما
تا سنانش تیزتر گردد فرو پیچیدمش
شعلهئی آشفته بود اندر بیابان شما
فکر رنگینم کند نذر تهی دستان شرق
پاره لعلی که دارم از بدخشان شما
می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیدهام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گرد من زنیدای پیکران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاکان شما(1)
بررسي روند استحاله فرهنگی و دینی و رشد قارچ گونه فرقههای ضاله و منحرفی چون القاعده، طالبان، داعش و... که به نام اسلام و مسلمانی تیشه به ریشه دین میزنند، مسئلهای است كه در دهههای اخیر ذهن و زبان بسیاری از متفکران جهان اسلام را به خود مشغول کرده است.
اين كه چرا جهان اسلام بعد از گذار از دوران طلايي عزت و افتخار به يك باره دچار استحاله فرهنگی - یا به تعبیر هوشمندانه مقام معظم رهبری «شبیخون فرهنگی» - گردید، مسئلهاي است كه معلول عوامل بسياري مي باشد. هر چند كه بررسي اين عوامل خود محتاج تأليف كتابي مستقل است، ولي در يك جمله ميتوان گفت كه غفلت از سیاستهای مُزورانه قدرتهای استکباری که بر اصل «تفرقه بیانداز و حکومت کن» استوار است، قربانی شدن «وحدت کلمه»، تضعیف روحیه «خودباوری»، و انشقاق و پاره پاره شدن امت واحده اسلامي از عمده ترين عوامل اين انحطاط و استحاله به شمار ميرود.
به راستي نيز امروز باعث بسی تاسف و دریغ است كه مسلمانان بعد از پشت سرگذاشتن آن دوران شكوه و عظمت و افتخار، به خاطر تفرقه و تشتت به چنين حال و روزي گرفتار آمدهاند! امروز جهان اسلام با نابسامانيهاي فراواني دست به گريبان است كه وجود اين نابسامانيها در تجزيه قدرت مسلمين و تحليل تواناييهاي آنان نقش به سزايي دارد. ظهور فرقههای ضاله و منحرفی چون القاعده، طالبان ، داعش و ... که به نام اسلام و مسلمانی تیشه به ریشه دین میزنند، آیا نتیجه تفرقه و تشتت جهان اسلام و بهرهبرداری هوشمندانه قدرتهای استکباری از حربه «مذهب علیه مذهب» نیست؟ ظهور و رشد قارچ گونه فرقههای استعمارساختهای همچون فرقههای مورداشاره، آیا نتیجه بیتفاوتی مسلمانان نسبت به سرنوشت جهان اسلام و مات شدن در بازی شطرنج قدرتهای استکباری و ضد انسانی نیست؟
امروز، اكثر جوامع اسلامي با مصائبي همچون استضعاف، محروميت، تفرقه، فقر مادي و فرهنگي، بي سوادي، جهل و… دست به گريباناند. تسلط كشورهاي استعمارگر بر منابع مادي و معنوي مسلمانان استضعاف و محروميت را در اين كشورها تشديد ميكند.
امروز، هيولاي خونآشام فقر و تهيدستي در اكثر ملل جهان سوم كه مسلمانان نيز جزء اين كشورها ميباشند، چنان چنگ و دندان مينمايد كه ديگر مجالي براي مردم اين كشورها فراهم نميشود تا به ارتقاء سطح فرهنگي خويش بپردازند. تازيانههاي فقر بر گرده ملل فقير جهان سوم آنچنان بي رحمانه فرود ميآيد كه فرصت انديشيدن و تفكر را براي هميشه از آنان سلب مينمايد. وجود فقر و محروميت در كشورهاي مسلمان چنان دامنگير و گسترده است كه گاهي انسان تصور ميكند «فقر» يكي از اجزاء لاينفك و جدا ناشدني اين جوامع ميباشد و از همين رو به محض شنيدن نام يك كشور مسلمان، «فقر و محروميت» در ذهن انسان تداعي ميشود!
آري، امروز مردم فقير جهان اسلام در حالي كه بر روي بزرگ ترين معادن نفت زندگي ميكنند، خود از منافع سرشار اين معادن غني بي بهرهاند و سود هنگفتي كه از راه استخراج و فروش اين معادن حاصل ميشود، به جيب سرمايه داران اروپايي و آمريكايي سرازير ميشود، و چيزي جز حسرت و دريغ و تهيدستي براي مردم درمانده اين كشورها نمي ماند.
***
در این نوشتار، قصد ما بررسی دلایل استحاله فرهنگی و دینی مسلمانان از دیدگاه علامه اقبال لاهوری است. از ديدگاه اقبال، مسلمين زماني دچار انحطاط و استحاله فرهنگی شدند كه وحدت و يكپارچگي خويش را از دست دادند و تحت تأثير شعارهاي دهن پركن و خالي از محتواي استعمارگران قرار گرفتند. تفرقه، خواهناخواه، ضعف و زبوني ميآورد، و ضعف و زبوني، ترس را در انسان قوت ميبخشد و ريشه دواندن «ترس» در وجود آدمي باعث مي گردد كه انسان در برابر هر نيروي قاهري سر تعظيم و كرنش فرود آورد. به مرور و با گذشت زمان قدرت مسلط، فرهنگ و ارزشهاي زورمدارانه خويش را بر افراد تحت سلطه خويش تحميل ميكند و آنان را تحت سيطره فرهنگي خويش در ميآورد. از همينجاست كه «از خود بيگانگي» آغاز ميشود و اين سرگذشت همه جوامع اسلامي در طول قرنهای گذشته است.
با توجه به آنچه كه گفته شد، اقبال انساني است كه متوجه خطر «از خودبيگانگي» مسلمانان ميشود و زنگ خطر را به صدا در ميآورد و نداي «بازگشت به خويشتن» را در گوش جان مسلمانان جهان فرياد ميكند، تا آنان را از خواب غفلت و پريشاني برهاند و به حركت و خيزش وادارد.
تفرقه، عامل انحطاط و ذلت
همچنان كهاشاره شد، اقبال «تفرقه مسلمين» را يكي از عمده ترين عوامل ضعف و ذلت آنان ميداند و در جاي جاي ديواناشعارش به اين عامل مهماشاره ميكند:
كار خود را امتان بردند پيش
تو نداني قيمت صحراي خويش
امتي بودي، امم گرديدهاي
بزم خود را خود زهم پاشيدهاي
*
اهل حق را زندگي از قُوّت است
قُوّت هر ملت از جمعيت است
رأي بيقُوّت، همه مكر و فسون
قُوت بيرأي، جهل است و جنون
*
هنديان با يكدگر آويختند
فتنههاي كهنه بازانگيختند
تا فرنگي قومي از مغرب زمين
ثالث آمد در نزاع كفر و دين
كس نداند جلوة آب از سراب
انقلاب، اي انقلاب، اي انقلاب! (2)
اقبال نيك ميداند كه غربیان براي ايجاد تفرقه ميان مسلمين از انواع و اقسام دسايس استفاده ميكنند تا به مقصود شوم خويش نائل گردند. وي حتي نداي «وطن دوستي» را از زبان بيگانگان دسيسه ميشمارد و به مسلمانان هشدار ميدهد كه فريب شعارهای خوش زرق و برق را نخورند كه افسون و مكري بيش نيست:
لرد مغرب آن سراپا مكر و فن
اهل دين را داد تعليم وطن
او به فكر مركز و تو در نفاق
بگذر از شام و فلسطين و عراق
تو اگر داري تميز خوب و زشت
دل نبندي با كلوخ و سنگ و خشت
چيست دين؟ برخاستن از روي خاك
تا زخود آگاه گردد جان پاك (3)
احساس حقارت و «از خود بيگانگي»
در برابر غرب
اقبال، يكي ديگر از علل انحطاط و ذلت مسلمين را در «از خود بيگانگي» و «احساس حقارت» در برابر غرب ميداند:
واي ما، اي واي اين دير كهن
تيغ «لا» در كف نه تو داري نه من
دل ز غيرالله بپرداز اي جوان
اين جهان كهنه در باز اي جوان
تأكيد اقبال بر عنصر «از خود بيگانگي» دراشعار زير نيز به روشني پيداست:
آه از قومي كه چشم از خويش بست
دل به غيرالله داد، از خود گسست
تا خودي در سينة ملت بمرد
كوه كاهي كرد و باد او را ببرد
*
زندگاني بر مراد ديگران
جاودان مرگ است ني خواب گران (4)
اقبال، معتقد است موجب اصلي شكست مسلمانان در طول تاريخ خود روگرداني آنان از اسلام و پيروي ايشان از شيطان بوده است:
مسلم از سِر نبي بيگانه شد
باز اين بيتالحرم بتخانه شد
از منات و لات و عزي و هبل
هر يكي دارد بتني اندر بغل(5)
و در جاي ديگر ميگويد:
مسلماني كه در بند فرنگ است
دلش در دست او آسان نيايد
ز سيمايي كه سودم بر در غير
سجود بوذر و سلمان نيايد(6)
اقبال، پس از اين كه «از خود بيگانگي» را عامل انحطاط و ذلت مسلمين معرفي ميكند، بازگشت به سلامت فكري را پيش پا ميگذارد و مسلمين را به تطهير و تعمير فكر دعوت ميكند:
زندگي از گرمي «ذكر» است و بس
حُريّت از عفت فكر است و بس
چون شود انديشة قومي خراب
ناسره گردد به دستش سيم ناب
ميرد اندر سينهاش قلب سليم
در نگاه او كج آيد مستقيم
بر كران از حرب و ضرب كائنات
چشم او اندر سكون بيند حيات
موج از درياش كم گردد بلند
گوهر او چون خزف ناارجمند
پس نخستين بايدش تطهير فكر
بعد از آن آسان شود تعمير فكر(7)
تقویت روحیه «خودباوری» در جهان اسلام
اقبال بااشراف و آگاهي نسبت به اين امر كه در ابتدا اين ملل مشرق زمين بودهاند كه علم و فرهنگ و تمدن را به جهان صادر كردهاند، سعي میکند روحیه «اعتماد به نفس» و «خودباوری» را در جهان اسلام تقویت کند و به آنان بقبولاند كه روزگاري آنان ميراث دار فرهنگ و تمدن جهاني بودهاند:
عصر حاضر زادة ايام توست
مستي او از مي گلفام توست
شارح اسرار او تو بودهاي
اولين معمار او تو بودهاي
*
سوز و ساز و درد و داغ از آسياست
هم شراب و هم اياغ از آسياست
عشق را ما دلبري آموختيم
شيوه آدمگري آموختيم
هم هنر ، هم دين ، زخاك خاور است
رشك گردون خاك پاک خاور است
وانموديم آنچه بود اندر حجاب
آفتاب از ما و ما از آفتاب
هر صدف را گوهر از نيسان ماست
شوكت هر بحر از طوفان ماست
روح خود در سوز بلبل ديدهايم
خون آدم در رگ گل ديدهايم
فكر ما جوياي اسرار وجود
زد نخستين زخمه بر تار وجود
داشتيم اندر ميان سينه داغ
بر سر راهي نهاديم اين چراغ(8)
آري، اقبال آگاهانه ندا در ميدهد كه اي ملل مشرق زمين ! مقام و موقعيت خويش را دريابيد، آيا مگر نه اين است كه براي قرنها شما طلايهداران علم و فرهنگ و تمدن در جهان بودهايد؟ پس چگونه راضي شدهايد بر روي همه اين افتخارات چشم بر بنديد و طوق بردگي غرب را بر گردن بياويزيد؟! پس بپاخيزيد و ديگر بار هويت انساني- اسلامي خويش را تجديد نمائيد و بدانيد كه از غرب چيزي كم نداريد و زماني آنان بودهاند كه در محضر شما به شاگردي نشستهاند.
پانويس:
1ـ کلیات علامه اقبال لاهوري ، زوار ، 1389 .
2ـ مثنوي «پس چه بايد كرد، اي اقوام شرق؟»
3ـ جاويدنامه ـ ص 304.
4 ـ «پس چه بايد كرد، اي اقوام شرق؟»
5 - 6 ـ طلايه ـ دفتر اول ـ مقاله: ستيزهگر با غرب، دكتر شهيدي، ص 32-30.
7 ـ «پس چه بايد كرد، اي اقوام شرق؟»
8 ـ همان جا