kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۸۷۷۶
تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۳۹۶ - ۱۸:۱۴
گزارشی از اردوی جهادی در بلوچستان

عصبانیت وهابیت از اهدای جهیزیه به زوج‌های شیعه و سنی


* تهران
جبهه جهادی منتظران خورشید از سال 81 در سجاده هجرت و محراب جهاد در عرصه خدمت قیام نموده و سنگر‌های محرومیت را یکی پس از دیگری فتح کرد تا مبادا لشگر فقر بر جبهه عدل فایق آید که به میزان کافی و به لطف بی‌لطفی دولت‌های خدمتگزار (!) هنوز هستند روستاهایی که کم مشکل بی‌آبی و بی‌راهی و بی‌گازی و بی مدرسه بودن و... ندارند. اگر چه به دلیل اوامر مکرّر حضرت روح الله و منویات مستمّر امام سید علی، گام‌های بلندی را به سوی قله‌های عدالت و پیشرفت برداشته ایم.
و منتظران خورشید که پس از شهادت آقا نورعلی (سردار شوشتری) وارد سیستان والیان و بلوچستان قهرمان شده و مجاهداتی مانا را به مردمان شریف و غیور این وادی ارزانی داشت بار دیگر تصمیم گرفت تا به سرزمین پر خاطره اردوهای جهادی اش در بلوچستان عزیمت نماید.
* چابهار
طبق معمول با پرواز چابهار، به آن خطه عازم شدیم. البته ابتدا هواپیما برای تامین خرج و مخارجش توقفی در ایستگاه زاهدان کرد تا مسافرینی پیاده شده و مسافرین جدید را سوار کند که همین توقف یک‌ساعتی ما را معطل کرد. اگر چه آن گاه که برای بار دوم پذیرایی شدیم ناراحتی این توقف به سرور و شادمانی مبدل گشت.
چشمتان هوای بد نبیند... آن گاه که از هواپیما پیاده شدیم گویا وارد فرودگاه مدینه شده ایم آنقدر که هوا بد و شرجی بود و تنها لباس بلوچی -که هر بار به این دیار می‌آیم، می‌پوشم- به دادم رسید و همین دادرسی، حکایت از عقل و درایت گذشتگان دارد که لباس هر قوم متناسب با جغرافیا و فرهنگ هر دیار و وادی است.
* فنوج
پس از چابهار نوبت به شهرستان فنوج رسید که حدود چهار ساعتی از راه‌های پر پیچ و خم و سخت گذر، به آنجا رسیدیم.
البته از آنجا که سختی و مشقت رانندگی خاص آن دیار را خیلی دوست دارم به ویژه فراز و نشیب‌هایی که بیشتر شبیه ترن هوایی است تا جاده؛ لذا با عشق تمام، رانندگی کردم تا مشکلات مردم آن دیار در رفت و آمد را بیش از پیش حس کنم.
فنوج که تا همین چند سال قبل یکی از پنج بخش شهرستان نیک شهر بود حالا برای خود شهرستانی مستقل شده و به این ترتیب باید آبادتر از گذشته می‌شد و روستاهایش نیز شکوفاتر می‌شدند امّا... طبیعتاً فقط نام را بزرگ کرده‌اند و از امکانات، آن چنان که انتظار می‌رفت و می‌رود خبری نیست که نیست.
* زبرینگ
و اما مقصد و مقصود اصلی ما روستاهای چهار گانه «زبرینگ»، «کوردان»، «چیل کنار»، و «درآپ» بود که اولین بار ساعت دو بامداد 22 دی سال 1388 وارد آن شده بودم و اینک تیر 1396 یعنی هشت سال گذشته است و هر سال برای خودش عمری است. همین چند ماه قبل پدری داشتم با صفا و با مرام و مردمی ولی اکنون در هجر و ماتم و غم فقدانش، در سوگی هستم غیر‌قابل جبران و این گونه گذر عمر ما را به همراه خود می‌برد ... هشت سال.
زبرینگ را که می‌شنوی باید تمام خوبی‌ها را از غیرت و شرف و میهمان‌نوازی و خونگرمی و شجاعت و مهربانی به ذهن بیاوری که حقیقتاً با دل‌های «منتظران خورشید» چنان کردند که نمک گیر محبت و معرفت‌شان شدیم رها نشدنی و فراموش ناشدنی.
یاد حسن شاه، پیر مرد بزرگ روستایی بخیر که همیشه از عشق وافرش به ولایت می‌گفت و می‌گفت: «تمام خرماهایم برای رهبری است و من هیچ چیزی را برای خودم نمی‌دانم.»
ساعتی را به تجدید خاطرات اشتغال یافتیم و آنگاه کامیون‌ها از راه رسیدند. کامیون‌هایی که چشم امید 25 زوج جوان و ده‌ها خانواده‌های نو عروسان و ماه دامادان به آنها بود.
همه آمدند برای کمک، و همه وسائل یکی پس از دیگری به داخل مسجد منتقل شد از یخچال و کولر و گاز تا فرش و پتو و ظروف... و همین حین مولوی عبدالرحیم قاضی که امام جمعه با صفای شهر کتیج است به جمع مان پیوست تا به قول خودش خدا قوتی به جهادگران بگوید و شعری که در وصف منتظران خورشید سروده بود را بخواند و مانند همیشه با آن ادبیات زیبای بلوچ خواند.
جهیزیه‌ها که چیده شد زوج‌های جوان آمدند و با ارایه مدرک ازدواج شان، یک به یک اجناس را تحویل گرفتند و با شادی و شوری وصف ناپذیر به خانه‌های روستایی و کپری خود عزیمت کردند و این سرورعیان بود. حتی در چهره کودکان و خردسالان که دیدم آن کودک چهار ساله را که داشت به مامانش می‌گفت اینها برای عروس هاست...
هوا که تاریک شد نماز جماعت را خواندیم و ضیافت شام به عشق دامادهای عزیز و عروسان عفیف بلوچ برپا شد و صدها نفر از روستاییان مجتمع شدند تا شبی به خاطر ماندنی را رقم زنند.
* جیش الظلم
آقا سید روح الله که تمام فرمایش هایشان درّ و گوهر است ، از جمله جملات قصارشان همواره این بود که اگر دشمن از شما عصبانی شد حتما کاری که انجام داده اید درست بوده و هرگاه از شما تعریف کرد بی‌شک باید در کارتان شک کنید...
و ما نیز که از گرمای طاقت فرسای بلوچستان و سختی راه و مشقات سفر حقیقتاً جسم مان خسته و کوفته شده بود با یک مطلب چند پاراگرافی، خستگی از تن مان در رفت؛ آن گاه که گروهک تروریستی و وهابی جیش‌الظلم حرکت انقلابی و فعالیت جهادی منتظران خورشید راحتی 24 ساعت تاب نیاورد و علیه اهدای این جهیزیه‌ها هر چه خشم و عصبانیت داشت روانه کلمات نمود.
آری! وهابیت نتوانست خشم منفور و زشت خود را از اهدای جهیزیه به نوعروسان سنّی و شیعه پنهان کند، چرا که منتظران خورشید به خال زده بودند؛ آنجا که نقطه حساس دشمنان است؛ وحدت.
تیر عاشقانه و خالصانه جهادگران به قلب مشترک شیعه و سنی درست به هدف خورده بود و این اتحاد و همدلی و صمیمیت، تمام بافته‌های عنکبوتی وهابیت را از بین برده بود و آنها که برای تفرقه افکنی دائما در طراحی و فتنه انگیزی و هزینه‌های نفتی سعودی و غربی و آمریکایی هستند شکستی مفتضحانه خوردند و به سخیف‌گویی علیه جهادگران پرداختند و تهمت پراکنی کردند که این جهادگران با اهدای جهیزیه به زوج‌های سنّی در پی شیعه کردن اهل تسنن هستند و خدا را شکر که چقدر دشمنان ما احمق و کژاندیش و کوته فکر هستند که این‌گونه ابلهانه و کودکانه قضاوت می‌کنند...
و خدارا شکر که دیگر آن دیار خودش گروه جهادی دارد و در پی عمران و آبادانی روستاهاست و ما با خیالی آسوده به تهران بازگشتیم؛ پیامک‌های پر از محبّت جوانان روستا که مانند همیشه ما را شرمنده مرام و صفای خود نمودند، بدرقه راهمان شد.
اسماعیل احمدی