جریانشناسی نفاق در زمان پیامبر(ص) و امام علی(ع)
*سید محمد سعید مدنی
یکی از مظلومیتهای اسلام ناب این است که در طول تاریخ اشخاص، جریانها و حتی حکومتهایی از نام اسلام برای رسیدن به اهداف غیراسلامی و دنیایی خود بهره بردهاند، اما در مقام عمل آنچه که به مردم و جامعه ارائه دادهاند مغایرت کامل با آموزههای اسلامی داشته است. نوشتار حاضر گوشهای از جریانشناسی نفاق در زمان پیامبر گرامیاسلام(ص) و امام علی(ع) را نشان میدهد که چگونه با نقاب مسلمانی، چهره واقعی کفر، کینه و دشمنی عمیق خود را نسبت به اسلام ناب پنهان میکردند.
***
نقاب مسلمانی بر چهره نفاق
جریان ضددین و مخالفت اسلام و علیه انقلاب پیامبر(ص) در اواخر عمر ایشان، تقریبا از جنگ خندق به این سو و پس از رحلت آن حضرت، به دشمنی خودش علیه اسلام ادامه داد منتها به آخرین حربهای که در این راه مانده بود، دست زد که همانا زدن نقاب مسلمانی بر چهره بود و پنهان کردن کفر و کینه و دشمنی عمیقی که نسبت به اسلام، دین و انقلاب پیامبر(ص) داشتند. اینها در اواخر عمر حضرت محمد(ص) و پس از رحلت ایشان به اسم دفاع از دین، حراست از اسلام و با زدن نقاب انقلابی به چهره، همچنان و کماکان به دنبال هدف قدیم خودشان بودند که محو کردن اسلام و نام پیامبر و احیای حکومت اشرافیت و زنده کردن فرهنگ جاهلی بود. به همین علت اینها اسلام ظاهری آوردند. لذا با همین حربه، خیلیها باور کرده بودند که اینها مسلمانند و حرفشان حرف دین است و ظاهری که رعایت میکنند، حقیقی است اما آدمهای با بصیرت و با معرفت و کسانی که عمق ماجرا را میخواندند- که سرآمد همه اینها، حضرت مولیالموحدین علی(ع) و سپس شاگردان و اصحاب و یاران نامدار ایشان و پیامبر(ص) بودند - این جریان را میشناختند و میدانستند که آنها دروغ میگویند.
ماجرای سقیفه و تشدید جریان نفاق
پس از رحلت رسول خدا و به خصوص در ماجرای سقیفه بنی ساعده اتفاقاتی رخ داد که به اینها جرأت و جسارت و فرصتی را داد تا خواستهها و اهدافشان را با شهامت بیشتری دنبال کنند زیرا ماجرای سقیفه، این پیام بزرگ را برای اینها داشت که: میشود برخلاف آنچه که پیغمبر گفته و وصیت نموده، عمل کرد! حضرت علی(ع) این جریان را خوب میشناخت و میدانست که هدف نهایی و پایانی اینها چیست و بارها هم درباره ایشان هشدار داده بود. اینها در دوران عثمان، خلیفه سوم، زور و قدرت بیشتری گرفتند و پس از قتل عثمان و در زمان حکومت حضرت علی(ع) به شکل خیلی گستاخانه و طلبکارانه وارد معرکه شدند به ویژه اینکه پایگاهشان در سرزمین شام بود، سرزمین تازه مسلمان شدهای که اصلا اسلامش را از اینها یاد گرفته بود. مردم شام تحت قلمرو اروپا و روم آن زمان تازه مسلمان شده بودند. یزیدبن ابیسفیان - برادر بزرگتر معاویه، نه آن یزید ملعون معروف - اول حکومت شام را برعهده داشت و پس از مرگ او، عمربن خطاب، معاویه را به عنوان جانشین وی و والی آن منطقه حساس انتخاب کرد. مردم شام، اسلام خود را از طریق معاویه و اینگونه افراد آموخته بودند؛ نه پیغمبر را دیده بودند و نه علی بن ابی طالب را میشناختند. به این ترتیب، مردم شام، اسلام را در سیمای معاویه و افراد وابسته به او میدیدند. در منطقه حجاز و عراق هم متاسفانه عدهای فریب ظاهر این افراد را خوردند و اسلام آنها را اسلام واقعی میدانستند هر چند که چهرههای با بصیرت و متعمق در اسلام، این افراد را میشناختند و نیات پنهان آنان را نیز میدانستند. دیدیم وقتی که حضرت علی(ع) به حکومت میرسد، آنها میکوشند تا هدف کهنه خودشان را پوشش بدهند زیرا میبینند که با آمدن علی بن ابی طالب(ع) بر سر کار، هیچ بعید نیست که اتفاقات دوره پیامبر اکرم(ص) تکرار بشود و اسلام به شکل راستین و تمام قد به میدان بیاید.
مقابله با اسلام ناب با نقاب مسلمانی
جریان نفاق از این میترسیدند که علی مرتضی اسلام ناب محمدی را احیاء کند و زحماتی که پس از رحلت پیامبر تا آن زمان کشیده شده بود تا به زمان گذشته باز گردند- به ویژه در زمان حکومت خلیفه سوم- بر باد برود و بنا به گفته ابوسفیان، بزرگ بنیامیه، گوی چوگان حکومت به طور کامل از دست بنیامیه خارج بشود! به همین خاطر تمام تلاش و زورشان را در زمان حکومت حضرت علی(ع) میگذارندتا شرایط، آنگونه نشود که علی میخواهد: یک حکومت مصلح، عادلانه، روبه جلو و مترقی و ضدجاهلیت، ظلم و اشرافیت فاسد. آن جریان ضد حکومت علی بن ابیطالب(ع)، ریشه در این جریان دارد، جریانی که نقاب مسلمانی بر چهره دارد اما همچنان بر ضد انقلاب و اسلام و مخالف شدید تحول اجتماعی در سطح جامعه است و میخواهد جامعه را به اشرافیت دوران جاهلیت برگرداند. حضرت علی(ع) بارها درباره این افراد هشدار میدهد. حتی در پاسخ نامه ای که عقیل بن ابی طالب، برادر حضرت علی(ع)، برای دلداری آن حضرت مینویسد - زیرا در آن زمان حملات تروریستی را برای ایجاد ناامنی در حوزه حکومت حضرت علی(ع)، ایجاد کرده بودند- امام علی(ع) میفرماید: همانا عرب، امروز برای جنگ با برادرت همپیمان شدهاند چنانکه قبلا نیز برای نبرد با پیامبر(ص) همپیمان شده بودند. آنان که به انکار حق برادرت پرداخته و برتری او را نادیده گرفتهاند، به دشمنی با او مبادرت ورزیدهاند و از کوششهای وی در سختترین لحظات عصر رسالت چشم پوشیدهاند، سرانجام سپاه احزاب را به سوی او به حرکت درآوردند. خود حضرت علی(ع) علنا اعلام میکند که اینها مسلمان نشدند و این نقابی که به چهره زدند، دروغین است و جز روبند، چیزی نیست و در پشت آن، همچنان کفر پنهان است. هدف آنها همان جنگی است که با پیامبر(ص) داشتند و با من هم دارند. متاسفانه این تلاشها و هشدارها، آن تاثیری را که باید در بیداری مردم داشته باشد، نداشت و مردم همچنان گول ظاهر این افراد را میخوردند و اگر هم قرار بود اتفاقی بیفتد، جریان نفاق به رهبری افرادی مثل اشعث بن قیس با کمک و یاری مزدوران بیجیره و مواجب و احمقی مثل خوارج مانع از این میشدند که مردم به حرفهای حضرت علی(ع) - که میشنیدند و میدانستند که او راست میگوید- عمل کنند. این افراد و جریان نفاق، جریانی وابسته به جریان کفر بودند و با یکدیگر به شکلی هماهنگ و از راه دور، کارکرد مشترکی علیه حکومت عدالتخواهانه و اصلاحطلبانه امیرالمومنین علی(ع) داشتند.
هشدار امام علی(ع) و پراکندگی جبهه حق
امام علی(ع) در خطبه 25 نهجالبلاغه وقتی خبر میرسد یک فرد جنایتکار و خونخوار همچون بسربن ابی ارطاه حمله کرده و مردم را در منطقه حجاز و یمن به خاک و خون کشیده، درباره آینده هشدار میدهد که ای مردم اگر الان نجنبید، اینها بر گردههای شما سوار خواهند شد و بر شما مسلط میشوند و برتری مییابند! سوگند به خدا که من گمان میکنم به همین زودی ایشان بر شما مسلط شوند و بر شما فرمان برانند زیرا آنان در باطن خویش با هم، وحدت و یگانگی دارند ولی شما در راه حق خود با یکدیگر اختلاف دارید.
باید زمان بیشتری میگذشت تا چهره واقعی این مسلمان نمایان برملا شود و مردم علیرغم روشنگریهایی که حضرت علی(ع) درباره نیات واقعی این گروه و شناساندن چهرههای حقیقی آنان انجام داده بود، فرصت زیادی از دست دادند. در این ماجرا، مردم تاوان سنگینی را پرداختند و ناگهان چشمشان را باز کردند و دیدند چهره فاسدی همچون یزیدبن معاویه وارث حکومت رسولالله(ص) و امیرمومنان علی(ع) شده است! این جریان فاسد تا زمان معاویه اینگونه میدید و میفهمید و به تبع آن سعی مینمود برای حکومت کردن بر مردم و برای احیای قدرت و فرهنگ دوران جاهلیت و تحقق هدف قدیمی خودشان که محو کردن تدریجی اسلام و نام پیامبر اعظم بود، جز پناه بردن به اسلام - البته نه اسلام راستین و حقیقی بلکه ظاهر اسلام- و مدعی چهرههای راستین اسلام شدن و سد راه حکومت عدالتخواهانه علی(ع) شدن، راه دیگری ندارد!
آنان در جنگ مستقیم و رودررو ناموفق بودند، بنابراین نقاب اسلام به چهره زدند و یک شبه مسلمان و انقلابی شدند و برای اسلام سینه چاک دادند. خیلی از مردم هم این مسائل را نمیدانستند و معاویه از غفلت آنها سوءاستفاده و عوامفریبی مینمود و با کمک عوامل جاهلی همچون خوارج متحجر- که امروز دنبالههای جاهلیت آنان را در گروههایی نظیر القاعده و جندالله میبینیم- و نیز با همکاری منافقین به قدرت رسید و از طریق قدرت، اشرافیت جاهلی خودش را احیاء کرد.
خطبه معاویه و کنار زدن نقاب اسلامی
معاویه پس از کسب قدرت در یک سخنرانی عمومی به شکلی صریح و علنی اعلام میکند که ما به دنبال قدرت بودیم نه به دنبال اسلام؛ هر چند که بهانه ما اسلام بود و سنگ اسلام را به سینه میزدیم اما اسلام برای ما وسیله است، اسلام برای ما ابزار است و حکومت و قدرت و ریاست، هدف است. اینک بعد از دوران پیامبر و از صدر اسلام تا امروز، بالاخره ما به این هدف رسیدیم. از اینجا به بعد معلوم میشود که منظور معاویه از اسلام، فقط جاهطلبی و حکومت است ولی به الزامات و اهدافی که در نظر پیامبر گرامی اسلام(ص) بود، به هیچوجه پایبند نبود. این جریان به دنبال محو کردن اسلام و نام پیامبر(ص) بود.
منبع: جستارهایی از تاریخ اسلام، ج2، ص ۳۷۳ تا ۳۸۰