از 18 فروردین تا 29 اردیبهشت(یادداشت روز)
روز گذشته روزنامه واشنگتن پست در ارزیابی میزان تأثیر و اهداف حمله موشکی نیروی دریایی آمریکا به یک پایگاه نظامی سوریه در شعیرات نوشت این حمله ارزش نمادین دارد و در راستای «ارسال پیام» صورت گرفته و به خودی خود تغییری استراتژیک را در پی نمیآورد. آنچه این روزنامه آمریکایی در تجزیه و تحلیل خود از عملیات روز جمعه ارتش آمریکا آورد یک سر طیف تحلیلی است که اقدام نظامی آمریکا در حمله به پایگاه نظامی شعیرات را نه آغاز تهاجم گسترده آمریکا و یا آغاز تغییرات راهبردی در سیاست آمریکا نسبت به سوریه بلکه آن را تاکتیکی برای رسیدن به «اهداف دیگر» ارزیابی میکند. با این وصف و پس از پذیرش این استدلال، سؤال این است که آن اهداف خاص چیست؟
پیش از بحث راجع به اهداف خاص عملیاتی روز جمعه آمریکا علیه یک پایگاه عملیاتی در شمال حمص مروری بر آنچه چنین تحلیلی را تقویت میکند، داشته باشیم. ارتش آمریکا در سپتامبر سال 2014 روز و ساعت حمله گسترده به سوریه- آن روز هم به بهانه استفاده از تسلیحات شیمیایی در ماجرای خانعسل- را اعلام کرد ولی چند ساعت قبل از آن ساعت، منصرف شد و اعلام کرد که چون روسیه متعهد به خلع سلاح شیمیایی سوریه شده، بنابراین نیازی به عملیات نظامی وجود ندارد اما واقعیت این بود که از یک سو دولت سوریه اقدام به شلیک شیمیایی نکرده بود و از سوی دیگر آنچه آمریکا را از اقدام نظامی بازداشت پاسدارانی بودند که به دستور سردار سلیمانی با لباس و آرم سپاه کنار قبضههای موشک ایستاده و آماده چکاندن ماشههای موشکها بودند. آمریکا پس از آن در حدود دو سال پیش تلاش کرد تا با گشودن یک کریدور در شمال استان رقه و با کمک گرفتن از نیروهای دیگر، وزنه تأثیر خود در سوریه را افزایش داده و به حد «قدرت مؤثر» برساند. از این رو با گروههای کردی سوریه و بویژه نیروهای «صالح مسلم»- موسوم به pyd- وارد مذاکره شد و آرام آرام در جنوب دیرالزور نیز با صرف مبالغ هنگفت، گروهی از ناراضیان سوریه را تحت عنوان «ارتش نوین» سازماندهی و وارد عمل نمود اما نه به کارگیری نیروهای صالح مسلم در جریان حمله به «منبج» توانست گشایشی در وضعیت نظامی آمریکا در سوریه پدید آورد- کما اینکه داعش با یک حمله توانست منبج را بازپس گیرد و مانع رخنه آمریکاییها و کردها به رقه شود- و نه بکارگیری نیروهای موسم به ارتش نوین توانست کمکی به موقعیت آمریکا در دیرالزور کند. به هر حال تجربه نظامی ماههای آخر اوباما و اوائل دوره ترامپ این شد که آمریکا قادر به تغییر وضعیت امنیتی سوریه نیست.
در بحث سیاسی هم وضع آمریکاییها بهتر از این نبود. همه میدانیم که پس از آغاز بحران امنیتی سوریه در سال 2012، آمریکا به شکلدهی جبههای - ابتدا با 110 کشور- دست زد و هدف آن این بود که با سلب مشروعیت بینالمللی از اسد، مقدمات دولت انتقالی که هدفش سیطره سیاسی و نظامی آمریکا بر سوریه بود را فراهم نماید اما پرونده سیاسی سوریه هم آنطور که آمریکاییها -و کوفی عنان، اخضر ابراهیمی و دمیستورا که در واقع دستنشانده آمریکا بودند- میخواستند، به جایی نرسید و این اواخر آمریکا به یک عضو ناظر در مذاکرات سیاسی تبدیل شده بود و این برای واشنگتن و عوامل آن غیر قابل پذیرش بود.
کما اینکه در جریان سفر رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا به ترکیه «جوزف دانفورد» بطور علنی خطاب به همتای ترک خود گفت ما و شما نیازمند کار مشترک نظامی در سوریه برای تغییر وضعیت هستیم. از این رو همزمان ابتدا ترکیه و آمریکا و سپس رهبران 14 گروه تروریستی، مذاکرات سیاسی آستانه را رها کردند و دمیستورا بدون جلب موافقت ایران و روسیه دستور کار مذاکرات سوری سوری ژنو را تغییر داد و تشکیل دولت انتقالی را به سرفصل اول مذاکرات تبدیل کرد. این در حالی بود که در مذاکرات آستانه، «آتشبس» سرفصل اول مذاکرات بود و منطق هم همین اقتضا را داشت؛ چگونه میتوان در حین جنگی گرم دولتی مشترک پدید آورد؟! مسئله اصلی آمریکا، ترکیه، عربستان و گروههای تروریستی مورد حمایت آنان این بود که مذاکرات آستانه که با ابتکار عمل ایران و روسیه دنبال میشد بطور واقعی مردم سوریه را بر سرنوشت خود حاکم میکرد و انتخاب مردم به چیزی جز «انتخاب مجدد بشار اسد» منجر نمیشد و حال آنکه این جبهه 6 سال هزینههای سنگین ندادهاند تا بار دیگر سوریه در جبهه مقاومت باقی بماند.
یک سوی دیگر ماجرا مدیریت تغییرات در ایران بود. جنگ سوریه اساساً با این نظریه همراه بود که با شکسته شدن حلقه سوریه،نوار مقاومتی که آزادی فلسطین و از طریق آن آزادی جهان اسلام از سیطره غرب را بعنوان «عنصر هویتی» در دستور کار دارد، پاره شود و از بین برود. در عین حال غرب و بخصوص آمریکا در جریان فتنه 88 و حتی پیش از آن در جریان مناظرات تلویزیونی پیامهای واضحی از داخل ایران دریافت کرد و به این نتیجه رسید که برای شکستن اقتدار ایران و جبهه مقاومت راه نزدیکتری هم وجود دارد. سخنان میرحسین موسوی در جریان یکی از این مناظرات مبنی بر اینکه: تصمیم درباره فلسطین به خود آنان مربوط است و ما از هر ابتکار فلسطینی حمایت میکنیم خواه صلح باشد و خواه مقاومت» بعدا در جریان فتنه به شکل«نه غزه نه لبنان» بروز و ظهور پیدا کرد. این ادبیات پس از آن مقطع و طی 4 سال به حاشیه رفت اما با روی کار آمدن حجتالاسلام روحانی که یکی از نتایج آن قدرتیابی دوباره بخشی از اصلاحطلبان بود، این ادبیات به شکلهای مختلفی بازتولید و از زبان بعضی از دولتمردان نیز شنیده شد. عباراتی نظیر اینکه تحولات سوریه، لبنان، عراق، و یمن را در نهایت آمریکاییها و از طریق راهکار سیاسی رقم میزنند و تلاش ما بینتیجه است، جلب اعتماد ترکیه و عربستان در راس برنامههای ماست و بدون جلب نظر آنان قادر به حل مشکلات نیستیم، ما میتوانیم براساس الگوی مبارزه با تروریزم، پایههای همکاری مشترک و حل اختلافات تاریخی بین ایران و آمریکا را پدید آوریم، نفوذ ایران در منطقهای سوخته، افتخار ندارد، تلاش برای تبدیل ایران به قدرت اول منطقه بیهوده است و هزینهای دارد که ما از پس آن برنمیآییم، ما باید قدرت برتر نظامی آمریکا را به رسمیت بشناسیم... مکرر شنیده شد. کاملا واضح است که چنین ادبیاتی تا چه اندازه برای آمریکا و عوامل آن مطلوب است. حال بگذریم از این سؤالات که هدف عوامل داخلی از طرح این موضوعات چیست و تاثیر آن در ضعیف دیده شدن ایران و در نتیجه تحریک دشمن به افزایش اقدامات ضدایرانی چه خواهد بود؟ و نیز بین آنچه در خارج علیه نفوذ ایران سیاهنمایی میشود و آنچه در داخل، قدرت ایران کوچکنمایی میشود چه رابطهای وجود دارد؟ به بحث اول برگردیم براساس آنچه گفتیم این نظریه که حمله روز جمعه آمریکا ارزش نمادین و به منظور ارسال پیام صورت گرفته است، بدیهی و تردیدناپذیر خواهد بود. اما پیام این حمله چیست و به کدام نهادهای ارزشی مرتبط با جبهه مقاومت اشاره دارد. در اینجا دو پیام و نماد خودنمایی میکند.
1- در ماهها و به خصوص هفتههای اخیر تحت تاثیر عملیات بزرگ آزادسازی حلب این سخن که «بشار اسد ماندنی است» و «امکان تغییر عمده در سوریه وجود ندارد» مکرر شنیده میشد و این به معنای آن بود که دشمنان اسد، میدان نظامی - امنیتی را به حریف واگذاشتهاند. مشارکت 14 گروه تروریستی به همراه ترکیه که مهمترین پشتیبان منطقهای تروریزم ضدسوری بود، در مذاکرات آستانه هم به خوبی نشان داد که آمریکا و عوامل آن علیرغم هزینه بسیار در پرونده سیاسی نیز جایگاهی ندارند این موضوع فشار سنگینی را به دولت ترامپ از دو سطح داخلی و خارجی و به خصوص از سوی صهیونیستها سبب شد، ترامپ در این گیرودار و در حالی که دو روز پیش از آن، وزیر خارجهاش با صراحت گفته بود تغییر اسد را از دستور خارج کرده است به سوریه حمله کرد. به نظر میآید این اظهارات و اقدام تناقضنما متناقض نیستند کمااینکه ترامپ پیش از حمله گفته بود «نبردی کوتاه در پیش خواهیم داشت» در واقع میتوان گفت آمریکا از تغییر شرایط در سوریه، طی حدود یک و نیم سال گذشته عصبانی است و میخواهد قدرت اثرگذاری خود بر پرونده سیاسی سوریه را سنگینتر کند از این رو در یک جمعبندی از حمله اخیر آمریکا میتوان گفت بین دو گزینه «زنجیرهای از حملات آمریکا علیه سوریه آغاز شده است» و «حمله آمریکا به یک موقعیت نظامی جبهه مقاومت در سوریه تکرار نمیشود» گزینه سومی وجود دارد «آمریکا برای سنگین کردن وزن و در واقع تحمیل خود به روند سیاسی سوریه هر از گاهی به نقطهای در سوریه حمله خواهد کرد بدون آنکه همانگونه که «واشنگتنپست» نوشت الزاما به تغییر راهبرد در سوریه منتهی شود.»
2- آمریکاییها طی هفتههای اخیر تحلیلهای فراوانی از فضای داخل ایران منتشر کردند که از عمده آنها بوی «نگرانی جدی» به مشام میرسید. در اغلب این تحلیلها که خالی از فتنهگری هم نبود روی لزوم تداوم دولت فعلی ایران و سیاستهای خارجی که این دولت با آن شناخته میشود، تاکید زیادی شده بود. علائم داخلی نشان میداد که احتمال پایان یافتن دوره روحانی به طور جدی وجود دارد. در این بین برخی از مراکز آمریکایی با صراحت از لزوم دست زدن آمریکا به اقدامی که مانع شکلگیری «تغییر نامطلوب» در ایران شود، سخن میگفتند و بعضی هم همین را با تلویح و کنایه مطرح میکردند. از آن طرف از داخل ایران نیز دو دسته سیگنال به خارج فرستاده میشد یک سیگنال که عمدتا در جلسات محرمانه رسمی مقامات دولت روحانی با مقامات دولتهای اروپایی مطرح میشد و کم و بیش خبر آن هم درز میکرد، و مبتنی بر ضعیف شدن موقعیت روحانی در داخل ایران بود و دسته دوم سیگنالها مبتنی بر این بود که اگر این دولت کنار برود وقوع جنگ آمریکا علیه ایران حتمی خواهد بود! در این بین هرکس و از جمله آمریکاییها با تجزبه و تحلیل فضای داخلی ایران درمییافت که این تبلیغات که دولت روحانی مانع وقوع جنگ شده و برای ممانعت از جنگ بار دیگر باید به روحانی رای داد، به جایی نرسیده و مورد اعتنای مردم ایران قرار نگرفته است. بنابراین باید کاری صورت میگرفت تا فضای داخلی ایران به نفع روحانی تغییر کند در این بین طی هفتههای اخیر زنجیرهای از اتهامزنی به سپاه (از سوی آمریکاییها و نیز عوامل داخلی) راه افتاد تا سپاه را تبدیل به «دغدغه» شهروندان ایرانی کند. در نهایت حمله آمریکا به یک پایگاه نظامی ارتش سوریه و یا اقدامی شبیه آن نیاز بود تا جدی بودن تهدید لمس شود.
این تحلیل «تهدید معتبر» زمانی محک میخورد که پس از آن عدهای در داخل تلاش کردند تا میان دعوت به مقاومت و تقویت گروههای مقاومت ضدتروریستی و شعلهور شدن آتش جنگ در سوریه از سوی آمریکا معادلهای برقرار شود. در این دو روز ما شاهد موجی از تحلیلها در شبکههای اجتماعی مورد حمایت دولت ایران هستیم که بر این نکته پای میفشارند که اگر جنگ نمیخواهید به کسانی رای دهید که به آرامش میاندیشند و حاضرند بهای آن - یعنی کنار آمدن با مهاجمین نظامی - را بپردازند.
سعدالله زارعی