پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
سلمان هراتی
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ زهره دریا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بیبهار
حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت
دلها اگرچه صاف ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
چون عقدهای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سرِ واشدن نداشت
مشتُلُق میدهد چمن به نسیم، خبر از سمت خاور آمده است
رنگ دیگر به رخ ندارد شب، آفتاب از اُفُق بر آمده است
آشتی بین آب و ماه افتاد...
علی فردوسی
آشتی بین آب و ماه افتاد، موج شد انقلاب و راه افتاد
خواب ساحل پرید وقتی دید موج با شور دیگر آمده است
خشتهایش به لرزه افتادند برج و باروی کهنه طاغوت
مُشتها منجنیق ایمان شد، بانگ «الله اکبر» آمده است
به جماعت دوباره صف بستند دوش بر دوش هم فُراداها
آشنایی دوباره باب شده کفر بیگانگان در آمده است
تاج و تاراج و کاخ مرمر و عاج همه در شعلههای غیرت سوخت
شِنِل افتاد و دین عبا تن کرد، تخت رفته است و منبر آمده است
باز زین کرد غرب گاوچران گُردههای وطنفروشی را
دُم تکان دادهاند تا خرجِ یونجه و کاهشان در آمده است
«وَ یَدُ الله فوقَ اَیدیهِم»، بگذارید دشمنی بکنند
نه که قبلا نکردهاند این قوم هرچه از دستشان برآمده است!
این منم مرد بیشه شیران، زاده خاک خرّم ایران
آی گردن کلفتهای جهان دوره قلدری سر آمده است