خاطرات مرحوم حجتالاسلام شجونی
دلسردی مردم از نهضت ملی
البته، مردان خداگاهی برای مصالح عالیهّ اسلام و روحانیت مقداری تسامح میکنند. در چنین حالتی، مردم عوام و افراد مبارز و انقلابیون این را حمل بر مسائل دیگر میکنند. در سیره مولای متقیان، امیرالمومنان(ع)، هم میبینیم که علی(ع) به خاطر اسلام- و لو حقش را بردند- به اختلاف داخلی دامن نزد و برای مسائل عالیه اسلام سکوت کرد امیرالمؤمنین(ع) هم البته این سیره را برای سایر مراجع و علما به یادگار گذاشته است. مرحوم آشیخ عبدالکریم حائری هم در همان زمان رضاخان، مقدار زیادی از همتش را مصروف سر و سامان دادن به اوضاع حوزه علمیه کرد.
مرحوم آسیداحمد زنجانی- رحمهًْالله علیه- میگفت که با حاج آقا روحالله خمینی به بروجرد رفتیم تا آقای بروجردی را به قم بیاوریم. البته، ایشان در مورد قم یک اشکالی داشت. آیتالله بروجردی به ما گفت که من قم نمیآیم، زیرا شما آنجا بیحساب و کتاب شهریه میدهید، بدون امتحان شهریه میدهید، باید امتحان بگیرید. گفت: «بعدها که ایشان به قم تشریف آوردند، دیدیم که مثل اسلاف خود بیحساب و کتاب شهریه میدهد.» به ایشان گفتیم: «آقا، پس شما چرا امتحان نمیگیرید؟» گفت: «در عمل آدم متوجه میشود که برای پارهای از مسائل اقدام نمودن زود است. باید یک مقدار صبر کرد». البته، بعد هم ایشان شروع به امتحان گرفتن از طلاب نمودند. من هم دو سه بار در قم امتحان دادم تا یک مقدار شهریهام را بگیرم. یکی از مقاصد بزرگ ایشان، سر و سامان دادن به حوزه علمیه بود.
کاشانی و فدائیان اسلام
مرحوم آیتالله کاشانی واقعاً به مصدق خیلی خوشبین شده بود و فدائیان اسلام را هم برای اجرای مقاصد اسلامی تقویت میکرد ولی چون ملیون نسبت به فدائیان جفا کردند، کمکم روابط بین فدائیان اسلام و مرحوم آیتالله کاشانی هم تیره شد. شاید مرحوم آیتالله کاشانی مثلاً میخواست بگوید که حرف اول را من باید بزنم نه شما. حتی بعضی از درباریان و سرهنگها به طور خصوصی با مرحوم شهید نواب صفوی جلسه میگذاشتند و گاهی که میخواستم به دیدن نواب بروم، معلوم بود که مهمان دارد. چه از ملیون و چه از درباریها میآمدند که ایشان را با خودشان همراه کنند.
البته، چون فدائیان اسلام عناصر داغ و متحرکی بودند، کمکم به این نتیجه رسیدند که آقای کاشانی هم کوتاه میآید، لذا این تیرگی به وجود میآمد. لکن بعدها خود شهید نواب صفوی علاقهاش را نشان میداد؛ چون واقعاً اینها آدمهای کینهتوزی نبودند و این دست استعمار بود. گاهی درباریها و ملیون مسائلی را از بزرگترها به پایینترها میگفتند که باعث ایجاد جو فتنه میشد این واقعاً از نکات تأسفبار تاریخ ماست.
در زمان ملی شدن صنعت نفت، فدائیان اسلام اعلامیههایی دادند که مصدق به ما خیانت کرده و به قولش وفا نمیکند. ما موانع را از جلوی پای مصدق برداشتیم، اینها را به مجلس فرستادیم. سید حسین امامی، هژیر را کشت و حالا که به قدرت رسیدند قوانین اسلام را انجام نمیدهند و به قول خود وفا نمیکنند. در نتیجه، اینها را هم گرفتند. بعد هم در بند شماره شش زندان قصر زندانی بودند. یک عده از فدائیان هم دستهجمعی رفتند و در آنجا ماندند. بنده یک بار از قم به زیارت شهید نواب صفوی در زندان قصر رفتم و با ایشان معانقه و مصافحه کردم.
واقعه سی تیر
و فوت مصدق
مردم از نهضت ملی کمکم دلسرد شده بودند و آنها هم فرصت را مناسب دیدند که کودتایی انجام بدهند. البته، شاه فرار کرده بود و در 28 مرداد هم کودتای آمریکایی را همین فضلاللهخان بصیر دیوان- به قول قدیمیها- یا تیمسار فضلالله زاهدی انجام داد. من آن زمان در فومن بودم. البته، یک بار هم- یادم نمیرود- در سی تیر در فومن بودم که مردم دستهجمعی راه میرفتند و سینه میزدند و میگفتند: «در شهر تهران دیدی که چهها شد؟ این ظلمها از آن «قوام» بیحیا شد». سپس، مردم دستهجمعی به مسجد جامع رفتند و مرا به منبر فرستادند. من به کشته شدههای سی تیر ادای احترام کردم ولی چون دیدم پای منبرم، همه حزب توده هستند؛ علیه حزب توده هم صحبتی کردم که به آنها برخورد و از منبر من خوششان نیامد. توده مردم خیلی چیزها درباره من میگفتند؛ از جمله اینکه «آدم با شهامتی است»، زیرا تعداد زیادی از کسانی که پای منبر نشسته بودند تودهای بودند. در واقع، واقعه سیتیر، جنگی بود بین مصدق و قوام که یک عده کشته شده بودند.
هرچند که انقلاب امام و انقلاب مذهبی مردم، تمام انقلابها را تحتالشعاع قرار داد اما ملی کردن صنعت نفت در این مملکت واقعاً انقلابی بود که فراموش نشدنی بود.
من بعضی شعرهای گیلکی آن زمان یادم هست که بعضی از آنها مقداری رکیک است و گفتنش درست نیست. واقعاً مردم از شاه متنفر بودند. بعضی از مردم میگفتند در کلمه «شاه»، خیانت خوابیده است و شاه غیرخائن نمیتوان پیدا کرد.