kayhan.ir

کد خبر: ۹۳۴۲۰
تاریخ انتشار : ۰۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۸:۱۷

نگاهی گذرا به آثار یک نویسنده انقلاب



  ناهید زندی‌پژوه
محمدرضا بایرامی یکی از بهترین داستان‌نویسان دوران اخیر است که توانسته در دو حوزه کودک و نوجوان و بزرگسال تألیفات ارزنده‌ای از خود به جا بگذارد؛ البته این سعادت و توفیق نصیب کمتر نویسنده‌ای می‌شود، بنا به گفته بایرامی: «همیشه بنا را بر ساده‌نویسی هم در نثر و هم در فرم می‌گذارم. منتها بعضی وقتها اثر تکنیکی می‌شود و نوع روایت پیچیده از کار درمی‌آید که البته اینها را نمی‌شود از پیش تصمیم گرفت. چیزی که برای من اهمیت دارد شکل کار، نوع روایت، نثر روایت و فرم کار است. فرم را به محتوا ارجحیت نمی‌دهم ولی تا یک فرم خوب شکل نگیرد محتوا هم هیچ ارزشی ندارد و تأثیرگذاری خاصی نخواهد داشت.
زیربنای داستان‌های نوجوانانه بایرامی دارای مضامین اخلاقی- اجتماعی است. می‌توان گفت او نویسنده‌ای است که از وقایع و دیده‌ها الهام می‌گیرد. مجموعه سه‌گانه بایرامی تحت عنوان «قصه‌های سبلان» داستان‌های بلندی از زندگی مردمان منطقه سبلان است که با نام‌های «کوه مرا صدا می‌زند»؛ «بر لبه پرتگاه» و «در ییلاق» به لحاظ مضمونی پیوستگی خاصی به هم دارند. «قصه‌های سبلان» شرح حال کودکی به نام جلال است که بعد از مرگ پدرش با قبول کارهای کوچک و بزرگ سعی می‌کند به مادرش ثابت کند که می‌تواند مسئولیت خانواده را برعهده بگیرد. جلال در طول زمان روایت آبدیده و پخته می‌شود تا از مرحله نوجوانی به مرحله مردانگی گذر کند.
کتاب «کوه مرا صدا می‌زند» از مجموعه قصه‌های سبلان در سال 72 توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسید و به بازار کتاب راه یافت و حتی به چاپ ششم نیز رسید. قابل توجه اینکه این کتاب به زبان آلمانی نیز ترجمه شده است و توانسته جایزه‌هایی همچون جایزه «مار عینکی آبی»، جایزه خرس طلایی و جایزه کتاب سال سوئیس را از آن خود کند.
از دیگر آثار ارزنده آقای بایرامی رمان «گرگ‌ها از برف نمی‌ترسند» را می‌توان برشمرد. این کتاب از دسته داستان‌های تخیلی است که به مسایل اجتماعی نیز اشاره دارد. موضوع این داستان براساس زلزله‌ای است که در سال 1375 در اردبیل به وقوع پیوست که منجر به کشته شدن 1100 نفر و ویرانی صد روستا شد. نویسنده در این اثر، توانسته با هنرمندی و هوشمندی از موضوع زلزله و بارش شدید برف در فصل زمستان و حمله گرگ‌ها به جنازه‌ها و احشام مرده، داستانی مهیج و زیبا بیافریند. می‌توان گفت بایرامی ذهن و تخیلی تجربه‌گرا دارد و چرخه ذهنی او بسی فراگیر است. وی با نگاه و نگره‌ای متمایز به زندگی واقعی و دنیای تخیلی داستان می‌نگرد و با خلاقیت خارق‌العاده خود به همه جزئیات الزامی و انضمامی موضوع محوری اثر اشاره می‌کند.
قابل ذکر اینکه رمان گرگ‌ها از برف نمی‌ترسند، زیربنای مذهبی دارد که در لابه‌لای سطور کتاب ماهیت خود را آشکار می‌کند و بایرامی قادر به پیوند بین نگاه مذهبی روستایی و شرایط زیست محیطی است و نویسنده این قابلیت را در کتابش به خوبی نمایان کرده است. از شاخصه‌های محتوایی این اثر می‌توان به آزمون شجاعت و لیاقت دو پسر نوجوان برای نجات خانوارها از زیر آوارها نام برد. نکته کلیدی که در اکثر داستان‌های بایرامی به خوبی بارز است آنکه قهرمان اصلی داستان‌هایش در انتهای روایت به مرحله پختگی می‌رسد. آثار بایرامی به نوجوانان کمک می‌کنند تا با تغییرات زندگی و فراز و فرودهایش دست و پنجه نرم کنند و بر ترس‌ها غلبه کنند و از تغییرات به بهترین نحو استفاده کنند. به قول مولانا:
عاقبت او پخته شد استاد شد
جست از زرق جهان آزاد شد
همان‌طور که قبلاً توضیح داده شد، بایرامی کارهای خوب و با محتوایی در زمینه بزرگسالان هم دارد. چنان‌که در میان رمان‌های خوب او در دهه 90 و 80، رمان‌های «پل معلق» و «مردگان باغ سبز» را می‌توان نام برد. در این دو اثر تکنیک، فرم و روایت و پرداخت هنرمندانه نویسنده به خوبی نمایان است. شایان ذکر اینکه شیوه روایت بایرامی خاص خودش است و نگاهی که او به داستان دارد، تقلیدی و کلیشه‌ای نیست. کتاب «مردگان باغ سبز» درباره اتفاقات تاریخی آذربایجان و دفاع مردم در برابر برخی فرقه‌ها و تهاجم روس‌ها است. مضمون این رمان بیشتر سیاسی- اجتماعی است و می‌توان گفت داستانی کاملا متفاوت با دیگر آثارش است.
اکثر تألیفات بایرامی که برای قشر بزرگسال به رشته تحریر درآمده است به نوعی با موضوع دفاع مقدس در ارتباط است. از جمله کتاب «پل معلق».
پل معلق رمان منتخب کتاب سال دفاع مقدس در سال 1383، رمان برگزیده جشنواره قلم زرین سال 83 و رمان برگزیده کتاب سال شهید حبیب غنی‌پور در سال 1382 است.
نادر صدیف‌ قهرمان اصلی کتاب که سرباز پدافند هوایی است، به درخواست خود به پاسگاه دورافتاده‌ای در منطقه کوهستانی لرستان اعزام می‌شود و ظاهرا علت آن، حفاظت از پلی است که توسط عراقی‌ها ویران شده است. نادر در خلوت خود به مرور خاطرات گذشته دردناکش می‌پردازد. او، پدر و مادر و خواهر خود را در بمباران مناطق مسکونی تهران از دست داده و مدام خودش را سرزنش می‌کند که نتوانسته با شلیک پدافند، مسیر هواپیماهای دشمن را تغییر دهد. البته در ابتدای داستان، ماجرای مرگ خانواده نادر برای خواننده روشن نیست. قهرمان داستان در بحران روحی خاصی قرار دارد. داستان با منشی آتش‌بار آغاز می‌شود. منشی آتش‌بار گفت: «لازم نیست از کسی بپرسی، اون جا آخر خطه، خودت متوجه می‌شی.» ... شرایط طوری است که باید هرچه سریع‌تر پل بازسازی شود. نادر قهرمان داستان در عین حال که با خود درگیر است و خویش را در وضعیت ایستایی حس می‌کند و دیگران را در تکاپو و تلاش مشاهده می‌کند. بحران‌های نادر در وهله اول، غیرقابل هضم است و او خود را در خروج از این وضع ناخواسته درمانده می بیند. براساس قانون زندگی، حرکت و تکاپوی دیگران روال عادی خود را دارد و آنان سر موعد مقرر پل را ترمیم می‌کنند. جالب توجه آنکه در چنین مرحله‌ای، حالت بحرانی شخصیت داستان رو به بهبود می‌رود و در حمله مجدد عراقیها به پل تازه ترمیم شده، نادر موفق می‌شود یکی از هواپیماهای عراقی را با موشک بزند. در خاتمه داستان نادر مرگ عزیزان خود را قبول می‌کند. اما این نکته در متن داستان خوب جا باز نکرده است. بافت داستان از نظر ساختاری دایره‌ای است و با سطری که رمان با آن آغاز شده به آخر می‌رسد.
کتاب «فصل پنجم: سکوت» که در سال 1390 منتشر شده برای مخاطب نوجوان و در حال و هوای ادبیات انقلاب اسلامی نوشته شده است. به هر حال این رمان را می‌توان یکی از جذاب‌ترین کارهای محمدرضا بایرامی برای مخاطب نوجوان دانست. یکی از نقاط قوت بایرامی در این داستان، تسلط کامل او به زمان شکل‌گیری و فضای رخداد وقایع رمان است. روایت بایرامی در این داستان مانند دیگر نوشته‌هایش سلیس و روان است. او برای روایت داستان از زاویه دید اول شخص- مرتضی - بهره گرفته است. مرتضی جوانی است که زندگی بیهوده‌ای دارد و در محله علی‌آباد در جنوب شهر تهران زندگی می‌کند. قصه این داستان از آنجا شروع می‌شود که یک خانواده مبارز مذهبی وارد این محله می‌شود و رفته رفته ارتباطی میان مرتضی و این خانواده به‌وجود می‌آید. به تدریج مرتضی علاقه‌مند به فرشته، دختر نجیب و باحجاب این خانواده می‌شود. ورود خانواده فرشته نظم زندگی مرتضی را بهم می‌زند. پدر فرشته مخالف رژیم منفور پهلوی است و اشتباه مرتضی سبب می‌شود که پدر فرشته لو برود. نقطه کشش داستان در شهادت پدر فرشته در جریان درگیری با مأموران ساواک رخ می‌دهد. در این مرحله مرتضی متوجه اشتباهش می‌شود. لذا سعی می‌کند بیشتر به خانواده دختر دلخواهش نزدیک شود. او با ایجاد یک هویت جعلی از خود وارد فضای مبارزه می‌شود و پس از دستگیری توسط ماموران رژیم منفور پهلوی تلاش می‌کند که خود را نجات دهد، در این مرحله گویا مرتضی به نقطه عطف زندگی خود می‌رسد و یا به عبارتی فصل سکوت در زندگیش آغاز می‌شود.
آنچه در عرصه داستان‌نویسی آن هم در رمان بلند اهمیت دارد پرداختن به وضعیت شخصیت‌ها از نقطه شروع به مراحل تحول‌آفرینی است که در این زمینه بایرامی به خوبی از عهده این کار برآمده است.
«فصل درو کردن خرمن» رمانی دیگر از محمدرضا بایرامی است. این کتاب پیش‌تر با عنوان «بادهای خزان» در دو جلد منتشر شده بود. شخصیت اصلی این رمان نوجوانی به نام سلیم است. او راوی داستانی است که عمده رخدادها و حوادث آن در روستایی به اسم کورخالی می‌گذرد داستان یک پس‌زمینه تاریخی دارد. ماجرا در سال 1356 رخ می‌دهد. درگیری مردم با حکومت به اوج خود رسیده است و در واقع کار انقلاب به شکل حکومت نظامی و تظاهرات و درگیری دنبال می‌شود. فرمانده از سربازان تحت امر خود می‌خواهد به سوی مردم تیراندازی کنند. اما بسیاری از آنها از جمله «علی» این کار را انجام نمی‌دهند ویا هدف قرار دادن فرمانده به سوی دهکده کورخال در واقع اصل و اصالت خویش می‌گریزد. برخورداری رمان از یک پس‌زمینه شخصی تاریخی باعث استحکام و قوت و باورپذیری عمیق‌تر داستان می‌شود. شخصیت‌های مطرح شده در داستان مملوس و باورپذیرند و همچنین ارائه تصاویر سه بعدی موجب حجم در فضای داستان شده است. بنابراین خواننده در متن و در کنار شخصیت‌های داستان قرار می‌گیرد و فاصله بین متن و خواننده  با خوانش داستان به حداقل می‌رسد صحنه‌های خرمن‌کوبی، وزش باد و بارش باران از جالب‌ترین بخش‌های تصویری داستان بایرامی است. به هر جهت نویسنده با آشنایی عمیق خود از فضای روستا و زندگی روستایی موفق به نگارش رمانی ماجرا محور که باب طبع نوجوانان هم هست، شده است.
بایرامی نویسنده‌ای طبیعت‌گراست و برخی از آثارش به درگیری انسان و طبیعت پرداخته است. چنانچه بن مایه اصلی کتاب «هفت روز آخر» همین درگیری انسان با طبیعت است. این رمان داستانی خواندنی و پر جاذبه است و مخاطب را با خود همراه می‌کند و همانطور که می‌دانیم برای موفقیت یک کتاب این قضیه یکی از نکات کلیدی است. «هفت روز آخر» روایت زندگی یک سربازی است که اواخر دوران سربازی خود را در ارتش می‌گذراند و او مسئول انبار تسلیحات یگانش است و...
روایت سراسر حادثه است. نویسنده مخاطب را درگیر داستان می‌کند و تا آخر او را رها نمی‌کند. داستان دو بخش دارد؛ بخش اول درگیری و کشمکش بین انسان و خویشتن است. در بخش بعدی داستان از زمان آسودگی از دست تانک‌های دشمن آغاز می‌شود.
روایت در این رمان به صورت فلاش بکی و تداعی شکل می‌گیرد. در این رمان زبان روایت ساده است و نویسنده نخواسته از شگردهای زبانی برای روایت استفاده کند. در ضمن در این داستان بعضی از شخصیت‌های آورده شده گویی سرگذشت‌شان برای بایرامی کم‌اهمیت بوده که در میانه داستان رها می‌شوند.
در کارنامه ادبی محمدرضا بایرامی آثار دیگری همچون: «رعد یک‌بار غرید»؛ «دود پشت تپه»؛ «سایه ملخ»؛ «به کشتی نشسته»؛ «افسانه اژدها و آب»؛ «مرغ مهربان ننه مهتاب»؛ «بعد از کشتار»؛ «دست شقایق‌ها»؛ «صدای جنگ»؛ «بدنبال صدای او» وجود دارند که هر کدام درخور تقدیر است. آنچه مسلم است تالیفات بایرامی بسیار جالب و خواندنی است اما متاسفانه برخی از آثارش مهجور مانده و آن‌گونه که باید و شاید در جامعه ادبی نشده است. بنظرم استقبالی که خوانندگان نوجوان یا بزرگسال از داستان‌های محمدرضا بایرامی دارند؛ نشانگر هنرمندانه بودن آثار اوست.