علی باقرزاده«بقا» آخرین آینه گردان شکوه تاریخی شعر خراسان
مصطفی محدثی خراسانی
خراسان زادگاه و خاستگاه شعر فارسی است و از دیرباز پررونقترین هنگامه را، شعر در مقایسه با سایر معارف، در این دیار داشته است و همواره بسامانترین تشکلها از آن شاعران بوده است، در دهههای اخیر و امروز نیز این مجامع و محافل پرطرفدار و پررونق بوده و هست و اکثر قریب به اتفاق شاعران مطرح معاصر این سرزمین از همین محافل و انجمنها برخاستهاند.
انجمن ادبی فرخ از جمله این انجمنها بوده و نیز انجمن ادبی قهرمان که تا چندسال پیش و تا زمان حیات استاد قهرمان دایر بود و استاد محمد رضا شفیعی کدکنی در توصیف آن آوردهاند: «منزل شاعر استاد و شعرشناس برجسته روزگار ما، دوست بزرگوارم محمّد قهرمان، كه هر هفته اهل ادب در آن جا گرد هم جمعاند، دانشكده ادبيّات واقعي خراسان است».
انجمنهای ادبی مشهد آنقدر اعتبار و ارج داشته که بسیاری از اساتید برجسته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی از اعضای فعال این انجمنها بودهاند و از طرفی بسیاری از روحانیون و علمای دینی نبز به این انجمنها رفت و آمد میکردهاند و در غنای هرچه بیشتر فضای انجمنها نقش داشتهاند.
شادروان استاد علی باقرزاده «بقا» یکی از استوانههای انجمنهای ادبی خراسان و سرآمدان شعرو ادب خراسان در این قرن بود و در گذشت ایشان در حقیقت رقم خوردن آخرین صفحه شعر خراسان در قرن اخیر و در ادامه مجد و شکوه تاریخیاش بود.
اگر ملکالشعرای بهار آخرین درخت تناور شعر شکوهمند خراسان باهیمنه تاریخی اش باشد، نسلی که پس از او همچنان توانستند آن هیمنه و شکوه شعر خراسان را آینهگردانی کنند عبارتند از: محمد قهرمان، احمد کمالپور، مهدی اخوان ثالث، غلامرضا قدسی، ذبیح الله صاحبکار،محمد رضا شفیعی کدکنی و علی باقرزاده«بقا»
ویژگیهایی چون: دانش و بینش عمیق، مشرب و منش معرفتی برخاسته از فرهنگ وادب فارسی، تواضع و فروتنی، اخلاق محوری ،حضور فعال و مستمرو تأثیرگذار در انجمنهای ادبی که عمدتا خود بنیانگدارش بودند،شاگرد پروری و انفاق تجربه و علم، ترجیح ندادن هیچ مقام و موقعیتی برشعر و... بسیاری فضیلتهای دیگر، وجوه مشترک شخصیت و زندگی این هفت شاعر بزرگ سده اخیر خراسان است.
دوتن از این جمع، یعنی مهدی اخوان ثالث و محمدرضا شفیعی کدکنی پس از بالیدن و به ثمر نشستن، چند دهه پیش از خراسان کوچیدند و مقیم تهران شدند و همان مسیر را در سطحی وسیعتر پیگرفتند و به شهرتی ملیتر رسیدند که البته بیش از اینها را نیز سزاوار بودند اما پنج تن دیگریعنی، محمد قهرمان، احمد کمالپور، غلامرضا قدسی، ذبیحالله صاحبکار و علی باقرزاده «بقا»در خراسان ماندند و در سرزمین مادری این سیرو سلوک را پیگرفتند وپرچمداران شعر اوجمند و ارجمند روزگار شدند و جهتدهنده مسیر فضیلت و روشنی و خرد در شعر و ادب خراسان، اما آن رفاقت و عهد اخوت بین این هفت تن در تمامی فراز و فرودها ، و هجر و وصلها وحضر و سفرها پایدار و استوار ماند .
استاد احمد کمال پور، متخلص به کمال که از قصیدهسرایان برجسته خراسان بودند ، استاد ذبیحالله صاحبکار که از غزلسرایان برجسته خراسان بودند و نیز دستی در تصحیح متون داشتند و تصحیح دیوان حزین لاهیجی را به توصیه مقام معظم رهبری به انجام رساندند، استاد غلامرضا قدسی که از شاعران برجسته و انقلابی خراسان بودند و در دوران رژیم پهلوی با مقام معظم رهبری در یک بند زندانی بودهاند، استاد محمد قهرمان، غزلپرداز توانای روزگار که تصحیح غزلیات صائب توسط ایشان زبانزد است و نیز استاد علی باقرزاده متخلص به بقا که در قطعهسرایی ید طولایی داشتند و بسیاری اهل فضل به ایشان لقب «ابن یمین ثانی» دادهاند.
استاد علی باقرزاده شمع جمع بزرگان شعر خراسان بود و با روحیه سرشار از طراوت و نشاطی که داشت همواره انرژی بخش محفل و شادکننده دلهای دوستان بود و از طرفی غمخوار و سنگ صبور جمع و با سعه صدر و توانایی معنوی و مادی که خداوند به ایشان عطا کرده بود ، پشتیبان و حامی اهل ادب در گذر از بسیاری تنگناها بود. ایشان از اولین شاعران پیشکسوت خراسان بود که درماههای اول شروع جنگ تحمیلی با قطعه معروف بخشدار هویزه که تقدیم به شهید «حامد جرفی» بخشدار هویزه شده بود و شعر به کتابهای درسی نیز راه یافت به کاروان شاعران دفاع مقدس پیوست:
بخشدار هویزه را گفتند
ترک کن شهر خویشتن را زود
خیل صدامیان کافر کیش
آمده در کنار شهر فرود
جز تو و چند پاسدار جوان
کس ندارد در این دیار وجود
راههای امید شد بسته
بابهای نجات شد مسدود
گر بمانی اسیر خواهی شد
ور کنی جنگ میشوی نابود
زن و فرزند خویش را برگیر
رخت خود میفکن به آن سوی رود
غیر تسلیم یا فرار تو را
چاره دیگری نخواهد بود
همچو اسپند بر جهید ز جا
مرد تا این حدیث تلخ شنود
گفت من ترک آشیانه خویش
نکنم گر کنم ز جان بدرود
گر سپارم وطن به دست عدو
مادر از من رضا نخواهد بود
مگذارند همسر و پسرم
کنم از آشیان خود بدرود
دخترم با دو دست کوچک خویش
رهگذار مرا کند مسدود
تا که خون در رگ است و جان در تن
سر نیارم به پیش خصم فرود
میستیزم به ناخن و دندان
نهراسم ز تیر و آتش و دود
یا کنم خصم را برون ز وطن
یا شوم کشته در ره مقصود
روز دیگر ز بخشدار نماند
جز تنی سرد و نعش خونآلود
آن طرفتر دو کودک و یک زن
خفته در خون خویشتن خشنود
گفت حبالوطن من الایمان
پیک مسعود کردگار ودود
آفرین باد بر چنان ایمان
آفرین باد بر چنین موجود
برای روح استاد علی باقرزاده، علو درجات آرزو میکنم و این دوبیت شاعر شهیر خراسانی دوست ارجمندم استاد امیر برزگر خراسانی را که به مناسبت درگذشت استاد باقرزاده سرودهاند حسن ختام این سطور قرار میدهم:
آخرین باز مانده از نسل شاعران کهن سرا هم رفت
آنکه ابن یمین ثانی بود یعنی استاد ما بقا هم رفت
گربدانم کسی نمیرنجد در چنین روزگار وانفسا
باتمام وجود میگویم، بهترین بنده خدا هم رفت