kayhan.ir

کد خبر: ۸۵۸۲۵
تاریخ انتشار : ۲۸ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۲:۰۴
مبانی نظری نسبت سینمای ایران با اسکار

ماجرای شیفتگی ما به یک نمایش آمریکایی


 
 آرش فهیم
 نسبت سینمای ایران با مراسم سینمایی اسکار چیست؟
این سوال از این جهت مهم می‌نماید که «اسکار» پدیده‌ای مربوط به فرهنگ، تمدن و کشوری دیگر است اما طی سال‌های اخیر برای ما اهمیتی بیش از مردم کشور محل برگزاری این مراسم یافته است. به طور معمول، در دو مقطع زمانی خاص، مراسم اسکار به صدر دغدغه‌های اهالی سینمای ایران می‌آید؛ یک بار، اواخر شهریور که در این مقطع زمانی، شورایی در بنیاد سینمایی فارابی شکل می‌گیرد که تعدادی فیلم را به عنوان نامزد حضور در اسکار معرفی می‌کند و سپس برخی از این فیلم‌ها خط می‌خورند و در نهایت یک فیلم انتخاب می‌شود. در این دوره، رسانه‌ها و کارشناسان به جنب و جوش می‌افتند و هر کسی از ظن خودش، درباره لایق‌ترین فیلم برای راهی شدن به اسکار نظر می‌دهد. یک بار هم موقع برگزاری این مراسم در ماه اسفند، همه هوش و حواس جامعه سینمایی ما به لس‌آنجلس جلب می‌شود.  
پرسش درباره این شوق و توجه اهالی سینمای ایران، از مسئولان عالی‌رتبه این حوزه گرفته تا هنرمندان و علاقه‌مندان عادی به اسکار، یک مسئله فرهنگی و اجتماعی است. به بیان دیگر، شیفتگی و وابستگی به اسکار، یک سائق فرهنگی و اجتماعی است که در قالب یک سلیقه سینمایی بروز می‌یابد. به همین دلیل هم بحث درباره این مسئله، نباید و نمی‌تواند در حیطه نقد و نظر صرفا سینمایی محدود بماند. به ویژه اینکه این مسئله در سال‌های اخیر برجستگی بیشتری یافته است.
عده‌ای مسئله را خیلی ساده معرفی کنند. آن‌ها می‌گویند که اسکار مهم‌ترین رویداد سینمایی جهان است و مطرح شدن نام ایران در این مراسم برای ما یک افتخار است. اما همین گروه، خودشان کاملا می‌دانند که اساسا، مراسم اسکار یک رقابت صرفا آمریکایی است که تنها نوع خاصی از سینما و سینماگران امکان راهیابی به آن را دارند. به همین دلیل هم با یک مرور کامل بر برگزیدگان همه ادوار این مراسم، می‌توان جای خالی بسیاری از فیلم‌ها و هنرمندان بزرگ و مانای تاریخ سینمای جهان را احساس کرد و برعکس؛ چه بسیار فیلم‌ها و افرادی که در این مراسم جایزه گرفتند اما امروز هیچ یاد و نامی از آن‌ها در ذهن مردم نیست.
تلاش برای اثبات یا رد ماهیت و هویت ایدئولوژیک مراسم اسکار و دخیل بودن فعل و انفعالات سیاسی در انتخاب‌های این مراسم، یک مجادله بیهوده و حشو است. چه اینکه، سینما اساسا موجودی ایدئولوژیک است. این سخن یک شخصیت انقلابی یا ضدسینمای هالیوود و اسکار نیست، بلکه نوشته «رابرت استم»، نویسنده و منتقد فرانسوی در کتاب «مقدمه‌ای بر نظریه فیلم» است. همان کتابی که یکی از مهم‌ترین منابع تحصیل و تدریس سینما در ایران محسوب می‌شود. این روشنفکر فرانسوی تأکید می‌کند که «تاریخ فیلم و به طبع، نظریه فیلم را در دیدگاه کلی‌، باید در سایه رشد ملی گرایی‌ای ملاحظه کرد که در آن، سینما تبدیل به وسیله راهبردی برای تصورات و افکار ملی شد.» و ادامه می‌دهد: «آغاز سینما دقیقا مصادف با اوج امپریالیسم بود ... سینما ، روایت و نمایش را با هم تلفیق کرد تا داستان استعمار را از دیدگاه استعمارگر تعریف کند. پس سینمای غالب، تاریخ را به نفع فاتحان تعریف کرده است؛ فیلم‌هایی که در آن‌ها اقدامات استعماری ، به عنوان مأموریتی انسان‌دوستانه و مدنی، جنبه آرمانی پیدا می‌کند. انگیزه چنین مأموریتی، شوق به زدودن بیماری، غفلت و استبداد است. این تصویرسازی‌های منفی که اساسا از پیش برنامه‌ریزی شده بود، کمک کرد تا اقدامات امپریالیستی که به بهای جان و انقیاد انسان‌ها تمام می‌شد، توجیه منطقی بیابد... تماشای فیلم برای بیننده اروپایی باعث برانگیخته شدن حسی از وابستگی ملی و امپریالیستی می‌شد، ولی در تماشاگر مستعمراتی حس دوسویه و عمیق توأم با همذات‌پنداری منحرف ایجاد می‌کرد؛ حسی همراه با تنفری عمیق که روایت سینمایی در او برمی‌انگیخت.»
نکته مهم این است که طیف شیفته اسکار، سایر پیروزی‌های ملی را نادیده می‌گیرند. هنوز فراموش نکرده‌ایم که یکی از فیلمسازهای متعلق به جبهه سینمای شبه روشنفکری که مدتی نیز مسئولیت دولتی داشت، درباره اهمیت کسب جوایز جهانی و ازجمله اسکار توسط اصغر فرهادی، نوشته بود که کارگردان «جدایی نادر از سیمین»، «نماد غرور از دست رفته ایرانیان است»(!) این سخن درست در روزهایی بیان شد که ایران در اوج کسب موفقیت‌های علمی و ورزشی بود. اما فیلمساز مدعی روشنفکری‌، همه افتخارات را نادیده می‌گیرد و تنها کسب جایزه در یک مراسم آمریکایی را راهی برای «بازیابی اعتبار ایرانیان در سطح جهان» معرفی می‌کند! نظر این کارگردان و مسئول سینمایی، چکیده همه دلایل مربوط به شیفتگی به اسکار است. نگاهی که بین روشنفکران سایر جوامع، به هیچ وجه وجود ندارد. کافی است تا فقط به برخی از این دیدگاه‌ها مراجعه کنیم. به طور مثال، لوئیس بونوئل، که از او به عنوان رهبر جنبش سورئالیسم آوانگارد در تاریخ سینما یاد می‌شود، درباره اسکار گفته بود: «هیچ چیز به اندازه بردن اسکار از نظر اخلاقی برای من منزجرکننده نیست.» وودی آلن که بسیاری از اهالی سینمای ما، او را روشنفکرترین فیلمساز هالیوود می‌دانند هم گفته بود که برگزارکنندگان اسکار، سیاسی و اهل معامله و مذاکره هستند. او حتی ایده جوایزی چون اسکار را احمقانه توصیف کرده است. داستین هافمن، بازیگر صاحب سبک و معتبر سینمای آمریکا نیز گفته بود؛ جایزه آکادمی، زشت و ناپسند و کثیف است و هیچ تفاوتی با یک مسابقه ملکه زیبایی ندارد. جورج سی اسکات، بازیگر فیلم‌هایی چون «دکتر استرنج لاو» و «بیلیارد باز» هم نظرش این بود که اسکار یک شوی عمومی، با ایجاد تعلیقی ساختگی برای اهداف اقتصادی، آزاردهنده، غیرمتمدنانه و ذاتا فاسد است. نشریه ایندیپندنت در سال 2004 میلادی و همزمان با برگزاری هفتاد و ششمین دوره اسکار، نوشته بود: «جایزه اسکار که در هالیوود برای تشویق فیلم‌های خوب و مقابله با فیلم‌های نامطلوب پیشنهاد شد امروزه جایزه ای غیردموکراتیک‌، نامشروع و مزخرف و در حال نابود کردن صنعت سینماست... نکته جالب اینجاست که برگزیدگان این نمایش آمریکایی‌، به دلایل سیاسی انتخاب می‌شوند ولی حق ندارند درباره سیاست حرف بزنند. آکادمی هنرهای تصویر متحرک که برگزار‌کننده این نمایش آمریکایی است به موسسه‌ای تبدیل شده تا صاحبان صنعت سینما بتوانند منافع خود را ارضا کنند.»
ماجرای شیفتگی برخی از جریان‌های فکری، رسانه‌ای و دولتی در کشور ما به اسکار، در چارچوب نظریات فرهنگی و انسان‌شناسی «بیگانه‌گرایی» قابل شناسایی است. نظریه‌ای که از قرون وسطی تا قبل از انقلاب صنعتی، در میان اندیشمندان غربی، رواج فراوانی داشت. بیگانه‌گرایی به مجموعه گرایش‌هایی اطلاق می‌شد که دیگری (تمدن‌های دیگر) را شگفت‌آور می‌دانست. این گرایش، در آن دوران، برخی از متفکران و نویسندگان غربی، مشرق زمین را محل تجلی همه آرمان‌ها و زیبایی‌ها و رویاها تصور می‌کردند. اما امروز این تصور بیگانه‌گرا، معکوس شده است. به طوری که در بین روشنفکران برخی از کشورهای جهان سوم –به ویژه در کشور ما- نوعی حیرت و شگفت‌زدگی نسبت به هر آنچه در ینگه دنیا می‌گذرد‌، غالب شده است. نوع مواجهه شبه روشنفکران و برخی از مسئولین فرهنگی ما با مراسم اسکار نیز مصداق بارز چنین گرایشی است.
ای کاش، اهالی سینمای ما، از مسئولین عالی‌رتبه این عرصه گرفته تا هنرمندان و منتقدان، در مواجهه با مراسم اسکار، حداقل روشی همچون مارلون براندو را در پیش می‌گرفتند. همو که وقتی برای فیلم «پدرخوانده» برنده جایزه اسکار سال 1973 شد، یک نوجوان سرخپوست را به این مراسم فرستاد تا بیانیه براندو در اعتراض به ظلم و بی‌عدالتی به سرخپوست‌ها را بخواند. براندو، تأثیرگذارترین و پررنگ‌ترین حضور ممکن در اسکار را داشته است.