kayhan.ir

کد خبر: ۶۴۶۱۹
تاریخ انتشار : ۱۲ دی ۱۳۹۴ - ۲۲:۱۳

یاد قیامت؛ جایزه خداوند(خوان حکمت)



در صحنة قيامت يك تبهكار بخواهد عذر خواهي بكند، گرچه عذر او را نمي‌پذيرند؛ ولي يك مقدار تَشفّي به آرامش قلب و يك مقدار سبك شدن هست. در آيات قيامت دارد كه به اين تبهكاران اجازة عذرخواهي هم داده نمي‌شود. آن لحظاتي كه احياناً مي‌خواهند عذرخواهي بكنند، آن اوائل امر است؛ امّا آنجا كه فرمود: وَ لا تُكَلِّمُون(1)، از آن به بعد ديگر اجازة عذرخواهي هم به آنها داده نمي‌شود. در سورة مباركة مرسلات، آية 35 به بعد آمده است كه: هذَا يُومُ لا يَنطِقُونَ. وَ لا يُؤذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُون(2). در اين موقف، در اين روز بعد از اينكه خدا فرمود: وَ لا تُكَلِّمُون، ديگر كسي حق حرف ندارد. حتّي اجازة عذرخواهي هم  ندارند كه يك مقدار از نظر رواني سبك‌تر بشوند.
منشأ مشكلات انسان در قيامت
حالا منشأ همة اين مشكلات چيست؟ منشأ همة مشكلات اين است كه اينها فكر مي‌كردند كه جريان قيامت اسطوره است و فُسون است و فَسانه. انسان كه مي‌ميرد، تمام مي‌شود و مي‌پوسد. دين آمده كه بگويد: شما با مردن از پوست به در مي‌آئيد، نه بپوسيد و براي ابد زنده‌ايد! اگر معادي نبود، اين عالم مي‌شد افسانه. براي اينكه هر كسي بيايد هر كاري انجام بدهد، هر ظالمي بيايد، هر مظلومي برود، هيچ حساب و كتابي نباشد؛ مي‌شود باطل و عاطِل و لهو و لعب و لغو و كار عَبث! اينكه در سورة مباركة مؤمنون فرمود: اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّمَا خَلَقناكُمْ عَبثَاً وَ اَنَّكُمْ اِلِينَا لا تُرجَعُون(3)، براي همين است. كار بي‌هدف را مي‌گويند: «عَبث». اگر عالم قيامتي نداشت، هر كسي در دنيا هر كاري مي‌كرد يَله و رها بود؛ مي‌شد عَبث و بي‌هدف! در حالي كه خداي سبحان در چند جاي قرآن، هم به صورت نفي، هم به صورت اثبات، مسئله معاد را مطرح كرد. فرمود: ما آسمان و زمين را به حق پيچيديم، يا در مصاحب حق قرار داديم. چون حق است، به مقصد مي‌رسد.
عدم راهيابي « هدف » به ذات أقدس إله، به دليل كمال مطلق بودن او
البتّه عالم هدفمند است، گرچه ذات أقدس إله بي‌نياز است، او هدف ندارد؛ چون خود هدف، هدف ندارد. هر چيزي براي نيل به كمال است. اگر يك مبدائي كمال نامتناهي بود، خودش مي‌شود (هدف) كه همه او را مي‌طلبند: اَلا اِلَي اللهِ تَصيرُ الاُمُور(4). ديگر فرض ندارد، يعني اين فرض محال است كه يك كمال مطلق و نامتناهي كاري انجام بدهد كه به وسيلة اين كار بخواهد به يك مقصدي برسد. معلوم مي‌شود كه كمالش محدود است، متناهي است؛ نه نامتناهي. اگر يك كمالي نامتناهي شد، چون كمال است كار از او صادر مي‌شود؛ نه كار انجام مي‌دهد كه به كمال برسد.
يعني ذات أقدس إله عالم را خلق نكرد تا سودي ببرد، ذات أقدس إله عالم را خلق نكرد تا جُودي بكند؛ براي اينكه جواد محض است. ديگران كه كار مي‌كنند؛ يا براي سود است يا براي جود. يا اين ساخت و ساز را مي‌كند براي اينكه بهره ببرد يا مي‌خواهد ثواب ببرد. اين بيمارستان را مي‌سازد، آن مسكن را مي‌سازد براي طبقة محروم كه مي‌خواهد به وصف جود برسد، به يك ثواب برسد. چون اين سازنده كمالش محدود است نه نامتناهي؛ يا مي‌خواهد سودي را كه ندارد ببرد، يا جودي را كه نداشت با اين مي‌خواهد ثابت كند، ثواب ببرد و مانند آن. لذا كار غيرخدا (تا) بردار است؛ يعني مي‌شود گفت موجود، اين كار را كرده است (تا) به فلان مقصد برسد؛ چه نبي، چه ولي.
امّا خداي سبحان كه كمالش نامتناهي است، چيزي را فاقد نيست تا با كار، آن را به دست بياورد  كه اگر كار نكند و فيضي نرساند؛ به وصف جود متّصف نيست. اگر اين فيض را برساند، به وصف جود متّصف مي‌شود؛ اين كمالش مي‌شود محدود، اين مي‌شود ممكن (معاذ الله)، ديگر واجب نيست. بنابراين از آن جهت كه غني محض است، خودش منزّه از آن است كه هدف داشته باشد؛ هدف داشتن خدا نقص است. و از آن جهت كه حكيم است، صدر و ساقة فعل او همراه با حكمت و منفعت و هدف و امثال ذلك است. فعل هدف دارد كه به مقصد مي‌رسد و مقصود خود را در آن مقصد مي‌يابد. فاعل منزّه از قصد داشتن است،‌ لذا در سورة مباركة ابراهيم به زبان موساي كليم فرمود: به جهانيان اعلام بكن اِنْ تَكفُرُوا اَنتُمْ وَ مَنْ فِي الاَرضِ جَميعاً(5)؛ اگر همة مردم كافر بشوند، اينطور نيست كه بر دامن كبريائي او گردي بنشيند، او به مقصد نرسيده باشد! او خودش مقصد است. بنابراين فرمود: كار ما عَبث نيست، چون كار، حكيمانه است. ما منزّه از آنيم كه مقصد داشته باشيم، چون غنيّ حميديم: اَفَحَسِبْتُم اَنَّمَا خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ اَنَّكُمْ اِلِينَا لا تُرجَعُون. پس هدف اين نيست كه ما به جامعه خدمت بكنيم، هدف اين نيست كه ما عالم بشويم؛ اينها در راه است. چه خدمت به جامعه، چه عالم شدن؛ اينها ابزار در راه است. به جامعه خدمت بكنيم كه چي بشود، كه بعد از مرگ يك جواب نقد داشته باشيم. عالم بشويم كه چه بشود ؟ بعد از مرگ جواب نقد داشته باشيم، يومُ الحساب بايد دستمان پُر باشد.
ذكر خدا و يادآوري قيامت، از بهترين فضايل
بنابراين هيچ كاري در دنيا هدف نهائي نيست، اينها كمالات مياني است براي آن هدف نهائي: اَيَحسَبَ الاِنسانْ اَنْ يُترَكَ سُدي(6). انسان خيال مي‌كند كه همين جور رهاست، ياوه است،‌ هيچ خبري نيست، هيچ حسابي نيست؛ هر كسي هر چه كرد، كرد ؟! اگراين همه ظلمي كه ظالمان و طاغيان كردند، اين همه رنجي كه محرومان كشيدند؛ حساب و كتابي نباشد، مي‌شود عالم لغو!
مي‌بينيد اينها كه يا با پا يا با دست كار انجام مي‌دهند، براي رفع خستگي يك زمزمه‌هائي زير لب دارند. آنها كه اهل معنا نيستند، براي رفع خستگي يا سوت مي‌زنند  يا تصنيف و ترانه مي‌خوانند. آنها كه خردمندند، براي رفع خستگي اذكار الهي می‌گویند. وجود مبارك ابراهيم و اسماعيل(ع) در آن كارگري و معماري و مهندسي خانة كعبه زمزمة زير لبشان رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنّا بود: وَ اِذْ يَرفَعُ اِبراهِيمُ القَواعِدَ مِنَ البِيتِ وَ اِسماعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنّا(7). آجر بياور، خشت بياور، سنگ بياور؛ مرتب اين گِل بياور و سنگ بياور و خشت بياور با رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنّا اداره مي‌شد. وجود مبارك حضرت امير(ع) هم وقتي پاي مبارك را روي بيل فشار مي‌دادند و باغ را شيار مي‌كردند، اين جمله ‌ها را مي‌خواندند: اَيَحسَبُ الاِنسانْ اَنْ يُترَكَ سُدي. همه‌اش لاإله‌إلا الله و سبحان‌الله نيست؛ هر كسي در هر كاري كه مشغول است، زمزمة زير لبش آية مناسب آن كار بايد باشد.
اَيَحسَبُ الاِنسانْ اَنْ يُترَكَ سُدي. انسان خيال كرد كه همين جور يَله و رهاست و همين كه وارد خاك شد مي‌پوسد؛ خير، وارد خاك شد يك روزي سر بر مي‌آورد مثل همة اين خوشه‌ها و شاخه‌ها. بالأخره يك روزي يك بذر و يك حبّه و يك هسته‌اي رفته در دل خاك  و بعد سر در آورده. اين است كه در روايات آمده: اِذَا رَاَيْتُمُ الرَّبيعْ فَاذْكُرُوا النُّشُور(8)، وقتي بهار را ديديد، به ياد معاد باشيد،اين هم ذكر خداست. اگر فرمود: اُذْكُرُوا اللهَ ذِكراً كَثيراً (9)، يعني در هر جائي ذكر مناسب آنجا را بگوئید. اينچنين نيست كه شما برويد در خاك و سر بر نياوريد، اينطور نيست!
ياد معاد از بهترين فضائل است. خدا اين ياد را بر همة ما لازم كرده. امّا به همه جایزه نداده كه تذكره داشته باشيم، فراموشمان نشود. فقط به يك گروه جایزه داد؛ من به ابراهيم، اسحاق، يعقوب، اينها كه بندگان خاص منند؛ به اينها يك جایزه دادم: اِنّا اَخلَصْناهُم‎ْ بِخالِصَهٍ؛ سئوال: مَا تِلكَ الخالِصَه ؟ جواب: ذِكرَي الدّار(10). آدم خانة خودش را كه فراموش بكند، سرگردان در خيابان و بيابان است! ولي وقتي خانه‌اش يادش باشد، مرتّب به فكر است كه چيزي را براي خانه تهيه كند. خانة ما قيامت است. فرمود: ياد خانه را من به عنوان جایزه خالصه به اينها دادم. با جملة اسميّه و با (اِنَّ) و با ضمير متكلّم مع الغير.
بيانات حضرت آيت‌الله جوادي آملي (دام ظلّه) در جلسة درس تفسير سورة مؤمنون در جمع طلاب و فضلاي حوزة علمية قم ـ   13/ 7/ 1390
(1) ر. ك:  مؤمنون / 108    (2) مرسلات / 35 و 36     (3) مؤمنون / 115
(4) شوري / 53                 (5) ابراهيم / 8                (6) قيامه / 36
(7) بقره / 127                    (8) تفسير حقي / 9ج / ص229  و  ج 10 / ص 373
(9) احزاب / 41                (10) ص / 46