نگاهی اجمالی به نفوذ (قسمت سوم)
حمله به اعتماد مردم /روزنه نفوذ
بابک نیکپندار
یکی از ناصوابترین عملیات نفوذی که در میهن اسلامی به اجرا گذارده شد و متاسفانه کاملا هم با موفقیت همراه بود، پروژهای با هدف اصلی ایجاد نارضایتی از حاکمیت و هدف ثانویه رویگردانی برخی از مردم از دین و آداب دینی بود.
این پروژه در اوایل انقلاب و پس از اجباری شدن حجاب در قانون کشور بود که کلید خورد. ماجرا از این قرار بود که مردم مسلمان و شریف ایران که هنوز کشتار مسجد گوهرشاد را به یاد داشتند، با خوشحالی و به صورت خودجوش از استفاده از حجاب اسلامی به طور آزادانه و عزتمند استقبال کرده بودند و قانونگذاران کشور هم به عنوان امری بدیهی و از متعلقات انقلاب اسلامی، حد و حدود حجاب بانوی ایرانی را مدون کرده و در قانون کشور ثبت نمودند. اینجا بود که نفوذ به یک فرصت طلایی دست پیدا کرد. اگر روند اجرایی شدن قوانین مربوط به حجاب همراه با افراط و تفریط صورت میپذیرفت و حجاب نه به عنوان حق بانوان ایران، بلکه به عنوان یکی از تبعات ناخواسته یک انقلاب دینی معرفی میگردید، چه بسا که آن دسته از افرادی که ناخواسته و فراخور سیاستهای کجاندیشانه دوران ستمشاهی، در فضایی دور از حجاب به دنیا آمده و زیسته بودند، از انقلاب سرخورده شده و با زیر پا گذارده شدن عزت خود در اجبار دگم به حجاب، از کل باورهای دینی خود فاصله بگیرند. این پروژه با دقایق و ظرایف بسیاری به اجرا گذارده شد و بسیار هم موفق گردید. در دورانی که میرحسین موسوی نخستوزیر کشور بود و اداره اکثر امور داخله کشور مستقیما به دست او بود، به یک باره شیوه ای عجیب در فراخواندن مردم به رعایت حجاب در اماکن عمومی و دولتی رایج گردید. کار به جایی رسید که مدرسهای جرات نکرد از رنگی به غیر از مشکی و سرمهای حتی برای روپوش کودکان کلاس اولی استفاده کند. هر بانویی که ولو با رعایت کامل حجاب اسلامی از تنپوشی با رنگی زیبا استفاده میکرد، به او به چشم عنصری نامطلوب نگریسته شد. این نحوه عمل به هنجارهای اسلامی دقیقا به هدف ضربه زدن به هنجارهای اسلامی بود که اتخاذ گردید. هدف این بود که به مردم ایران این پیام داده شود که حالا که اسلام را انتخاب کردهاید، باید در جوی شبیه به کشورهای کمونیستی زندگانی کنید. حق ندارید برازنده و شیک بپوشید و اگر از عطر استفاده کنید، خداوند بر شما غضب خواهد کرد.
دختران خردسال شما باید حتی در زنگ ورزش در مدرسه نیز از جست و خیز شادمانه پرهیز کنند و چه و چه. هدف این بود تا مردم بگویند اگر اسلام این است، نمیخواهیم آن را. اکثر مردم شریف ایران به خودی خود حتی در همان دوران طاغوت نیز حجاب را با دقت رعایت مینمودند و اگر نبود برخی اجبارها به بیحجابی در یونیفرمها و برخی لجن پراکنیها در فیلمفارسیها، چه بسا که همان تعداد کم بیحجابی در شمال شهرهای بزرگ کشور نیز کمتر اتفاق میافتاد. اما این برخورد در کنار برخی تبلیغهای آرمانی از آزادیهای فردی در دوران پهلوی، باعث شد بسیاری از جوانان و نوجوانان که درست در سنین حساس تشخیص و انتخاب معیارها و هنجارهای فردی قرار داشتند، به نوعی سرخورده شوند و آرمانهای پدران و مادران خود برای انقلاب اسلامی را آرمانهایی متضاد با آرمانهای خود بپندارند. امروز، ما همچنان با پیامدهای این ستم بزرگ روبهرو هستیم و هنوز باید به فکر تلاش برای بازشناسی و باز تعریف معیارهای ملی از پوشش استاندارد و عزتمندانه اسلامی باشیم. این یکی از موفقترین پروژههای نفوذ بود که علیه کشور ما انجام گردید.
مجبور کردن حاکمیت
به پذیرش تحمیل و سلب استقلال
محصول چنین پروژه نفوذی میتواند چیزی شبیه به جام زهر باشد. کیست که از یاد برده باشد جام زهری را که به امام راحل نوشانیده شد. متاسفانه هنوز گفتنیهای بسیاری در خصوص قطعنامه 598 هست که یا گفته نمیشود و یا اینکه شنیده نمیشود. در ماههای پایانی، نظام سلطه برای مجبور کردن ایران به پذیرفتن پایان دادن به جنگی که کارشناسان خود آمریکا آن را جنگ جهانی سوم نامیده بودند، دست به اعمال کثیفی چون هدف قرار دادن برنامهریزی شده هواپیمای مسافربری ما زد. نفوذیان در کنار این اعمال شنیع نظام سلطه، مسئولیت این را به عهده گرفتند تا ایران را تهی از توان برای ادامه جنگ ولو برای مدتی کوتاه نشان بدهند. با اینکه تنها 12 درصد اقتصاد ما مستقیما برای جنگ هزینه میشد، جمعی گرد هم آمدند و داد سر دادند که خزانه خالی است و مشروعیت نظام زیر سؤال است و مردم دیگر نمیجنگند و همه از جبهه فرار میکنند . به هر روی، نفوذ کار خود را کرد و درست پیش از آن که ایران بتواند به عنوان پیروز جنگی که بر علیه آن شروع شده بود شرایط خود را تحمیل نماید، مجبور به نشستن دور میز مذاکرهای شد که اعلام صدام به عنوان شروعکننده جنگ نیز در ابتدا در هالهای از ابهام بود
ایجاد فضای غبارآلود
و پراکندن بذر بیاعتمادی
از دیرباز انگلیسیها گفتهاند که تفرقه بینداز و حکومت کن. هر چه در یک جامعه مردم نسبت به حاکمیت بیاعتمادتر شوند، وحدت در آن جامعه کمتر میشود و آسانتر میتوان زمینه تسلط بر آن جامعه را فراهم کرد. لازم نیست که بیاعتمادی حتما در خصوص یک موضوع حیاتی به وجود بیاید. اگر مردم وعدههای سادهای را از دولت بشنوند و سپس آن وعدهها کاملا توخالی از آب دربیایند، در آینده در خصوص مسایل حیاتی نیز به وعدهها و نقطه نظرات حاکمیت بیاعتماد میشوند. شایان توجه است که بسیاری از مردم، خط قرمز مشخصی را میان ارکان حاکمیت متصور نیستند. بسیاری از مردم، دولت فلان رئیسجمهور را که با چند دهم درصد رای بیشتر بر سر کار آمده باشد و چه بسا که به دلیل عدم کفایت و یا دلایلی مانند آن، کابینهاش با خطر استیضاح هم رو به رو باشد، با خود حکومت همسان و هم ارز میانگارند. حال اگر چنین دولتی، وعده بدهد که مردم میتوانند تا شش ماه با مراجعه به خودروسازهای داخلی، با شرایطی آسان خودرو را به صورت قسطی تهیه کنند و این وعده ساده توخالی از آب دربیاید و بعد از گذشتن شش روز از آغاز واگذاری خودرو، به محض اینکه انبارهای انباشته از خودروی خودروسازها خالی شد، کرکره فروشگاه را پایین بدهند و بگویند بعدا باز هم میفروشیم، مردم به دولت و در نتیجه به حاکمیت بیاعتماد میشوند. در بصیرت و دوراندیشی ملت شریف ایران شکی نیست، اما فشار زندگی و بدقولیهای پیدرپی و پدیدههایی مانند پدیده مشهد، بذر بیاعتمادی کی پراکند. درست است که مردم فراماسونهایی مانند هویدا و محمدرضا پهلوی با آن دبدبه و کبکبه را مانند موشی از خم روغن بیرون کشیده و دور انداختهاند و سهل است کاری مانند آن را با کسی کردن که فکرمیکند ایرانیان تنها در پخت آبگوشت بزباش و قورمهسبزی میتوانند با غرب رقابت کنند؛ اما جعبه هدیه این آقا به تهیهکننده برنامه زندهای که بنا است با وی مصاحبه کند، هم قلب دوستداران نظام را به درد میآورد و هم بسیاری را به بدنه حکومت بیاعتماد میکند. باید گفت که خوشبینانه ترین احتمال در خصوص علت انجام این کارها تحت تاثیر نفوذ بیگانه قرار گرفتن است. چرا که اگر نفوذی هم در کار نباشد و امثال این افراد از سر نادانی و یا اشتباهات پیدرپی، دست به چنین کارهایی بزنند، باید گفت که اینان ننوشیده می، مستند و دو چندان افسوس خوردن را مستحق!
زدن خودیهای غیرقابل نفوذ
بسیاری از یاران انقلاب و خدمت گذاران شریف هستند که مطامع دنیوی را هرگز به افتخار خدمت ترجیح ندادهاند و نخواهند داد. این افراد شریف همواره و به شیوههای گوناگون به صورت غیرمستقیم هدف حمله نفوذیهای نظام سلطه قرار میگیرند. در میان این افراد هستند کسانی که در اوج دوران بالندگی و در اوج پختگی و سلامت فکری، مورد هجوم و لجن پراکنی رسانههای وابسته و فعالان دنیای مجازی قرار میگیرند تا توسط ملت به عنوان فردی کاهل و خدای نخواسته ازکار افتاده شناخته شوند تا در آینده نزدیک اگر بنا شد تا مسئولیتی به ایشان واگذار گردد، نظام در اعطای آن مسئولیت به خاطر جو به وجود آورده شده در افکار عمومی، تردید کند. هستند کسانی که خاموش و بیادعا در سوریه و عراق به عنوان مستشار نظامی، جان بر کف گرفتهاند و هر از گاهی خبری از شهادت و یا مجروح شدنشان به گوش میرسد. هستند کارآفرینانی که سالها تجربه و تمام اندوخته زندگانیشان را در طبق اخلاص گذاردهاند و دست به احداث کارخانهای جهت تولید مصارف ضروری کشور زدهاند، اما به یکباره، نفوذیها از راه میرسند و در دوران ممنوعیت واردات آن کالا از خارج، به آسانی ثبت سفارش میکنند و تازه به دلایل واهی از معافیتهای گمرکی و مالیاتی نیز برخوردار میشوند و در عرض چند روز همان کالا را با قیمتی پایینتر از خارج وارد میکنند و داشته و نداشته آن تولیدکنندگان به یغمای اقساط بانک و بدهیهای نخواسته میرود و از صحنه تولید محو میگردند. اینها، همه، قربانی پروژههای نفوذی هستند که با هدف زدن خودیهای غیرقابل نفوذ به اجرا گذارده شده است.
هموار کردن زمینه سلطه بیگانگان
شاید بتوان گفت که هموار کردن زمینه سلطه بیگانگان، در واقع هدف غایی تمام پروژهای نفوذ باشد. اما در اینجا منظور پروژههایی است که نقطه اتکایی تاکتیکی و احتمالا موقت را برای حضور بیگانگان به وجود میآورد تا ایشان و یا عمال ایشان بتوانند به انجام کاری دست بزنند که از عهده نفوذیها و یا افراد تحت نفوذ خارج است. یکی از بهترین مصداقهای این پروژهها همان ماجرای مرموز دریافت قطعات چند سانتریفیوژ دست دوم که آلوده به تشعشعات غیرمجاز هستهای بودند در حدود سیزده سال پیش اشاره نمود. ماجرا از این قرار بود که تقریبا بلافاصله پس از دریافت قطعاتی که از غرب خریداری شده بود، بازرسان آژانس به صورت سرزده از تاسیسات ما دیدن کردند و اتفاقا در حین بازرسی، متوجه پارهای تشعشعات مربوط به مواد رادیو اکتیو غیرمجاز شدند! همین کشف بازرسان آژانس، زمینهساز سلسلهای از تبلیغات و لجنپراکنیها بر علیه نظام گردید و انگشت اتهام غرب اینبار با بهانهای اساسی متوجه ایران شد.
از بین بردن انسجام و اتحاد
تلاشهایی که به صورت مستقیم و غیرمستقیم اتحاد ملت شریف ایران را نشانه گرفته تا اندازهای زیاد است که انتخاب یک مصداق از میان آنها کاری دشوار مینماید. اما میتوان به حافظه مردم شریف مراجعه کرده و نادیده گرفتن گرد و خاک اهواز از یکسو و شرکت در کمپین حمایت از سگهای خیابانی در چند روز پس از آن در شیراز را نام برد که با دقت توسط برخی از مسئولان انجام گرفته و همچنان انجام میگیرد. کسانی که با ترکیب قومیتی شهر شریف و شهیدپرور شیراز آشنایی دارند میدانند که درصد قابل توجهی از ساکنین شیراز را امروزه هممیهنان شریف و زجرکشیده و شهید داده جنوبی و عرب تشکیل میدهند. حال تصور کنید هنگامی که بستگان این مردم در اهواز و خوزستان در حال رنج کشیدن از غبار و ریزگرد هستند و تنها مطالباتشان مبنی بر حضور مسئولان تهرانی و بررسی موضوع از نزدیک میباشد نیز بیپاسخ گذارده میشود و دست بر قضا چند سگ در شیراز کشته میشوند و همان مسئول بلافاصله در شیراز که فرضا شهری فارسنشین به شمار میرود، حضور پیدا میکند و قول اکید پیگیری حقوق حیوانات را میدهد، چه تصور ناشایست و تاسفآوری در ذهن برخی از هممیهنان شکل میبندد و این تصور، هنگامی که در کوچهها و بازار و ادارات شیراز دهن به دهن بچرخد، چه ضربه دقیق و کاریای به اتحاد مردم وارد میکند. البتهبحمدالله، مردم به این حرکتهای ناصواب وقعی ننهادند.
اما ناگفته پیداست که چنین موجسواریهایی و برنامهریزیهایی از عهده یک نفر خارج است و هماهنگی و تفکری منسجم پشت اینگونه سوءاستفادهها از پیشامدها قرار دارد که اتفاقا ارگانهای وابسته به دولت فعلی و دولتهای گذشته، در کارنامه خود از این دست تحرکات کم ندارند.
منحرف کردن و عقیم نمودن
حرکتهای سازنده
در کشور ما، هرازگاهی حرکتهای بسیار باشکوهی که نتیجه تفکر و فرهنگ دینی و ملی عمیق مردم میباشد شکل میگیرد. مردم ما در مقاطع حساس با درصد بسیار بالایی متحد میگردند و گذشته از باورهای روبنایی سیاسی، به همگرایی ستودنیای میرسند. این حرکتها، اگر مسیر خود را طی کنند، هر بار قویتر از بار پیش به اتحاد و بالندگی ملت منجر خواهند شد. عقیمسازی و منحرف کردن این حرکتها از مسئولیتهای ویژه پروژههای نفوذ است. مصداق بارز این پروژهها که در ماههای گذشته انجام گردید، استقبال از شهدای غواص بود. رسانههای زنجیرهای و پارهای ژنرالهای کهنهکار نفوذ تمام بلندگوها و قلمهایشان را به کار انداختند تا این حرکت زیبا منحرف و عقیم شده و رنگ سیاسی به خود بگیرد.
این کار ایشان به دلیل دشمنی و پدرکشتگی با شهدای دستبسته غواص نبود. بلکه دو دلیل پشت این عمل وجود داشت. دلیل نخست این بود که ایشان میدانستند اگر این استقبال بدون انحراف انجام شود، شهدای بزرگواری که مظلوم و با دست بسته شهید شده بودند، برکتی همانند برکت مولایشان حسین(ع) پیدا میکردند و حس ظالمستیزی مردم ایران را تحریک میکنند که در آن مقطع حساس، امکان داشت که تمام این حس ظالمستیزی، با حالتی برانگیخته و رادیکال متوجه پنج به علاوه یک شود و همه رشتهها برای خوراندن برجام کذایی به ملت پنبه شود. دلیل دوم این بود که به طور کلی اگر یاد شهدا و مرام شهدا زنده و بالنده نگه داشته شود، مردم دوباره آرمانها را فروغمندتر از دیروز به یاد خواهند آورد و آن آرمانها را با جدیت بالاتر مطالبه خواهند کرد. آنگاه ممکن است کمکم این سوالات خیلی جدی پرسیده شود که چرا فلان فرزند شهید که نان نام پدر بزرگوارش را خورده و جایی کرسیای و بلندگویی به دست آورده، دایما به صورت آشکار و نهان، خوارجوار به رهبری توهین میکند و تصمیمات ایشان را زیر سوال میبرد.
مردم خواهند اندیشید اگر شهید دکتر چمران و یا شیرمردی چون شهید مهدی باکری زنده میبودند و داستان هزار و هفتصد تن سیبزمینی و یا هفت هزار تن میگو پیش میآمد، چه چوبها که شخصا توسط آن بزرگواران در آستین مسئولان امر فرو نمیشد! مردم میپرسند اگر همت و زینالدین و خرازی زنده بودند، وزارت خارجه باز هم به فکر پالوده خوردن با فابیوس و کری و اشتون و امثالهم میافتاد؟ بلی، اگر شهدا بودند چنین اتفاقاتی نمیافتاد.