نگاهی به فیلم اخیر رخشان بنیاعتماد
قصهها و صورت متناقض نقد اجتماعی
مسعود قدیمی
در برخورد با سینمای رخشان بنیاعتماد با یک دوگانگی و تناقض عمیق روبهروییم.
قبل از آن باید یاد آوری کرد در دولتهای سازندگی و اصلاحات سیاستهای اقتصادی مسبب افزایش فقر و بیکاری بود. به عنوان مثال سیاست منع استخدام رسمی در دولت سازندگی موجب شد تا 93 درصد از کارگران کشور با این سیاست نئولیبرالی دچار معضل کار موقت و فاقد امنیت شوند و این عامل اصلی در توسعه بیمسئولیتی کارفرما در خصوص مسائل حمایت از کارگران (مانند بیمه درمانی، از کار افتادگی، بازنشستگی، مرخصی زایمان زنان و...) با بهانه حمایت از صاحبان کار شد و همین سیاست در دولتهای بعدی سرسختانه اجرا و حتی به عنوان مانیفست سیاسی دولت یازدهم نیز مطرح شد. و یا اتخاذ سیاستهای تعدیل ساختاری در عرصه اقتصادی که مستقیما اجرا کننده احکام اقتصادی مکتب شیکاگو بود. این چهره بیپرده سرمایهداری دفرمه و هار نئولیبرالی است. اگر امروز فیلمسازی مانند کن لوچ به عنوان نماد سینمای انتقادی با نسبت اجتماعی – سیاسی مطرح شده به دلیل مخالفت بیپرده او با سیاستهای خصوصیسازی دولت مارگارت تاچر بوده است.
بنیاعتماد مضامین آثار خود به ویژه «قصهها» را حول محور بیکاری و عدم امنیت شغلی و در نتیجه گسترش فقر بنیان مینهد، اما هیچگاه در خصوص سیاستهای نئولیبرالی دولت سازندگی سخن نمیگوید و اگر هم در «قصه ها» نسبت به دولت نهم و دهم انتقادی دارد آن را متوجه وجوه کم رنگ فرهنگی این دولت میکند. حال پرسش اینجاست مگر فقر و فساد اخلاقی انعکاس یافته در آثار بنیاعتماد نتیجه همان سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی و جامعهای طبقاتی نیست؟ و مگر این فقر رابطه مستقیم با مسائل کار و اشتغال ندارد؟ به همین دلیل، تفاوت بسیاری است میان فیلمسازی همچون کن لوچ که به نسبت انتقادی سینمای خود با سیاستهای نئولیبرالی تاچر عمیقا باور دارد با فیلمسازی چون بنیاعتماد که تنها تصویرگر فخرفروشانه از معضلات اجتماعی است در حالی که خود قرابت فکری با عاملان این وضعیت نیز دارد.
مسئله اینجاست که جریان شبهروشنفکری سینمای پس از انقلاب اسلامی تا کجا قصد آن دارد که با پاک نمودن صورت مسئله تنها تصویرگر نتایج آن باشد؟
«قصهها» اثری چندپاره و از هم گسیخته است. فیلمنامهای غیرمتمرکز که قصد دارد برخی از معضلات اجتماعی را با خرده پیرنگهایی نمایان سازد اما شمایل شعارزده و طراحی عجولانه این پاره روایتها درون فیلمنامه، میزان باورپذیری آنها را میکاهد. این نسبت در ابتدای فیلم در خصوص شخصیت راننده تاکسی اتفاق میافتد و به یکباره مخاطب را در عمق یک فضای شعار زده و اغراق گونه بدون هیچ مقدمه و فاقد هرگونه منطق روایی پرتاب میکند. ماهیت «قصهها» اسارت آن در همین نسبتهای شعارزده و اغراق گونه است که نمایانگر تشتت و عصبیت سازنده آن نیز هست که توان آمیختگی و ادراک شخصیت های اثرش و معضلات آنان را ندارد. زیرا کاملا مشخص است که حتی در سلوک شخصی خود فرسنگها فاصله با این طبقه محروم دارد و تنها با دوربین سراغ آنان میرود. لذا این فیلم نیز تنها در یک مستند گزارش گونه خلاصه میشود.«قصهها» دارای ماهیتی کاملا فریبنده و ایدئولوژیک است و در اپیزودی که در خصوص زندگی شخصی آن کارگر بیکار و همسرش که نامهای را از سوی پیرمردی متمول دریافت میکنند چهرهای ناواقع و خیالی از ماهیت سرمایهداری سنتی ارائه میدهد. بگذریم از اینکه گزینش نسبتهایی چون زن صیغهای بودن همسر آن کارگر، ابتذال صرف است، اما اگر قرار بود سرمایهداری چهره ای چنین بخشنده داشته باشد نمیتوانست در میان بحرانهای ریشه دار تاریخی تا این زمان دوام آورد. بنابراین تفسیر ایدئولوژیک مولف درجهت ارائه تصویری مشروع از تنها عامل استعمار در جهان امروز یعنی سرمایه داری، نه تنها موجب تطهیر آن نخواهد شد بلکه اصرار مولف در پاک نمودن صورت مسئله را نمایان میسازد.
مهمترین ویژگی «قصه ها» نسبت واداده و تسلیم گرایانهای است که با معضلات مطرح شدهاش برقرار میسازد و مخاطب را بدون هیچ گونه راهکاری رها میکند و این ریشه در عدم درک عمیق از مسائل اجتماعی دارد. هر چند روایت پایانی فیلم وجوه ایجابی را ارائه میدهد اما فضای کلی اثر منفعل و مرعوب است.
در برخورد با سینمای رخشان بنیاعتماد با یک دوگانگی و تناقض عمیق روبهروییم.
قبل از آن باید یاد آوری کرد در دولتهای سازندگی و اصلاحات سیاستهای اقتصادی مسبب افزایش فقر و بیکاری بود. به عنوان مثال سیاست منع استخدام رسمی در دولت سازندگی موجب شد تا 93 درصد از کارگران کشور با این سیاست نئولیبرالی دچار معضل کار موقت و فاقد امنیت شوند و این عامل اصلی در توسعه بیمسئولیتی کارفرما در خصوص مسائل حمایت از کارگران (مانند بیمه درمانی، از کار افتادگی، بازنشستگی، مرخصی زایمان زنان و...) با بهانه حمایت از صاحبان کار شد و همین سیاست در دولتهای بعدی سرسختانه اجرا و حتی به عنوان مانیفست سیاسی دولت یازدهم نیز مطرح شد. و یا اتخاذ سیاستهای تعدیل ساختاری در عرصه اقتصادی که مستقیما اجرا کننده احکام اقتصادی مکتب شیکاگو بود. این چهره بیپرده سرمایهداری دفرمه و هار نئولیبرالی است. اگر امروز فیلمسازی مانند کن لوچ به عنوان نماد سینمای انتقادی با نسبت اجتماعی – سیاسی مطرح شده به دلیل مخالفت بیپرده او با سیاستهای خصوصیسازی دولت مارگارت تاچر بوده است.
بنیاعتماد مضامین آثار خود به ویژه «قصهها» را حول محور بیکاری و عدم امنیت شغلی و در نتیجه گسترش فقر بنیان مینهد، اما هیچگاه در خصوص سیاستهای نئولیبرالی دولت سازندگی سخن نمیگوید و اگر هم در «قصه ها» نسبت به دولت نهم و دهم انتقادی دارد آن را متوجه وجوه کم رنگ فرهنگی این دولت میکند. حال پرسش اینجاست مگر فقر و فساد اخلاقی انعکاس یافته در آثار بنیاعتماد نتیجه همان سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی و جامعهای طبقاتی نیست؟ و مگر این فقر رابطه مستقیم با مسائل کار و اشتغال ندارد؟ به همین دلیل، تفاوت بسیاری است میان فیلمسازی همچون کن لوچ که به نسبت انتقادی سینمای خود با سیاستهای نئولیبرالی تاچر عمیقا باور دارد با فیلمسازی چون بنیاعتماد که تنها تصویرگر فخرفروشانه از معضلات اجتماعی است در حالی که خود قرابت فکری با عاملان این وضعیت نیز دارد.
مسئله اینجاست که جریان شبهروشنفکری سینمای پس از انقلاب اسلامی تا کجا قصد آن دارد که با پاک نمودن صورت مسئله تنها تصویرگر نتایج آن باشد؟
«قصهها» اثری چندپاره و از هم گسیخته است. فیلمنامهای غیرمتمرکز که قصد دارد برخی از معضلات اجتماعی را با خرده پیرنگهایی نمایان سازد اما شمایل شعارزده و طراحی عجولانه این پاره روایتها درون فیلمنامه، میزان باورپذیری آنها را میکاهد. این نسبت در ابتدای فیلم در خصوص شخصیت راننده تاکسی اتفاق میافتد و به یکباره مخاطب را در عمق یک فضای شعار زده و اغراق گونه بدون هیچ مقدمه و فاقد هرگونه منطق روایی پرتاب میکند. ماهیت «قصهها» اسارت آن در همین نسبتهای شعارزده و اغراق گونه است که نمایانگر تشتت و عصبیت سازنده آن نیز هست که توان آمیختگی و ادراک شخصیت های اثرش و معضلات آنان را ندارد. زیرا کاملا مشخص است که حتی در سلوک شخصی خود فرسنگها فاصله با این طبقه محروم دارد و تنها با دوربین سراغ آنان میرود. لذا این فیلم نیز تنها در یک مستند گزارش گونه خلاصه میشود.«قصهها» دارای ماهیتی کاملا فریبنده و ایدئولوژیک است و در اپیزودی که در خصوص زندگی شخصی آن کارگر بیکار و همسرش که نامهای را از سوی پیرمردی متمول دریافت میکنند چهرهای ناواقع و خیالی از ماهیت سرمایهداری سنتی ارائه میدهد. بگذریم از اینکه گزینش نسبتهایی چون زن صیغهای بودن همسر آن کارگر، ابتذال صرف است، اما اگر قرار بود سرمایهداری چهره ای چنین بخشنده داشته باشد نمیتوانست در میان بحرانهای ریشه دار تاریخی تا این زمان دوام آورد. بنابراین تفسیر ایدئولوژیک مولف درجهت ارائه تصویری مشروع از تنها عامل استعمار در جهان امروز یعنی سرمایه داری، نه تنها موجب تطهیر آن نخواهد شد بلکه اصرار مولف در پاک نمودن صورت مسئله را نمایان میسازد.
مهمترین ویژگی «قصه ها» نسبت واداده و تسلیم گرایانهای است که با معضلات مطرح شدهاش برقرار میسازد و مخاطب را بدون هیچ گونه راهکاری رها میکند و این ریشه در عدم درک عمیق از مسائل اجتماعی دارد. هر چند روایت پایانی فیلم وجوه ایجابی را ارائه میدهد اما فضای کلی اثر منفعل و مرعوب است.